• Home
  • >
  • مقالات مجله – دسامبر ۲۰۲۳
  • >
  • برگهایی از تاریخ – به مناسبت ۱۰۰ سالگی کودتای رضاشاه؛ از رضا خان به رضا شاه – از احمدشاه به احمد خان – قسمت سی و دوم

برگهایی از تاریخ – به مناسبت ۱۰۰ سالگی کودتای رضاشاه؛ از رضا خان به رضا شاه – از احمدشاه به احمد خان – قسمت سی و دوم

گردآورنده: شهرداد خبیر

برگرفته ازکتاب “از کودتا تا سقوط”

تاج شاهی

هیئت علیمیۀ اصفهان در تلگرافی به رضاشاه در چهارم آبان ماه ۱۳۰۶، از او « تعطیل در اجرا و تجدید نظر» در قانون نظام اجباری را خواستار شددرخواستی که با پاسخ منفی شاه مواجه شد و علمای مهاجر را متوجه مافوق بودن قانون ساخت :

از تذکار این کلمه متأسف هستم که آقایان هنوز متذکر نیستند که هیچ مورد و مقامی در مملکت ایران حق ندارد که در مواد قوانین مصوبۀ مجلس شورای ملی عموما اعمال نظر و یا تجدید نظر نموده و یا در الغا و اصلاح آن ابراز عملی نمایند .

او در ادامه ، مهاجران را به « عدم اطلاع» از نتایج این قانون در رفاه جامعه نواخت و اقدام به مهاجرت توسط آنان را « خسارت » برای « طبقات اهالی اصفهان » دانست.

درحالیکه علمای مشهد هم برای همراهی با مهاجران قصد اعزام نمایندۀ به تهران برای مذاکره با دولت داشتند، نیروهای میانه رو از طرفین توصیه به مذاکرۀ دولت با مهاجران نمودند. آیت الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی در تلگرافی به رضاشاه ، تقاضای اعزام تیمورتاش برای مذاکره کرد . اما حضور تیمورتاش در این مذاکرات راه را برنتیجۀ دلخواه مهاجران می بست . او در دیداری که با مهاجران داشت، به آنان گفت: « طول اقامت آقایان در قم برای دولت ایجاد هیچ نوع نگرانی نکرده و در هر حال ممکن نیست باعث تزلزل قانون بشود». او همچنین به شاه توصیه کرد :

هر نوع مذاکره بیفایده است ، علی الخصوص که خود واردین اینجا هم پی بهانه برای متفرق شدن می گردند و عقیدۀ بنده این است که اگر نصیحت آقای حاج شیخ ( عبدالکریم) را نشیدند، نباید اعتنایی به اظهارات آنها کرد. خودشان به تدریج متفرق خواهند شد .

شاه هم بر نظریات تیمورتاش صحه گذاشت و حضور وی را در قم تنها برای « رعایت و تقاضای » حاج شیخ عبدالکریم دانست و از ورود به هرگونه مذاکره منع نمود.

با گسترش اعتراضات به شهرهای چون شیراز ، یزد و کاشان و نارضایتی آیت الله سید ابولحسین اصفهانی ، مرجع مقیم نجف ، از رفتار با علما اوضاع دیگر گونه شد . آیت الله سیدابوالحسن اصفهانی در دیدار با محمود ارفع ، ویس کنسول ایران در نجف اشرف ، گفت: … من علاقۀ مفرط و مخصوصی به ایران و دولت دارم و همیشه ترقیات مملکت ایران و عظمت و قدرت دولت آنرا خواستارم، ولی چند ماه است به واسطۀ خطوط زیادی که از تمام ایران به من رسیدهه ، فوق العاده مرا افسرده و متأثر نموده و برای تأیید خطوط اشخاص مخصوص به نجف آمده که مضامین خطوط وارده را تأیید نموده اند و من قطع دارم از این اوضاع و جریانات جدیده ذات اعلیحضرت همایون شاهنشاهی ارواحنا فداء و وزارت جلیلۀ دربار دامت عظمته اطلاع ندارند یا اخبار به وزارت جلیلۀ دربارهمایونی نمی رسد یا این که نمی گذارند برسند و مضامین خطوط وارده این است که در تمام مملکت ایران منهیات دینی و اسلامی علنی اجرا می شود و نسبت به علما و روحانیون هر گونه اهانت چه به توسط جراید و چه غیرجراید می شود و علما و وعاظ را منع می نمایند، امر به معروف و نهی از منکر در بالای منبر بشود و مأمورین کشوری و لشکری به اندازه در خوزستان به اهالی تعدی و اجحاف می نمایند که دورۀ خزعل را آرزو می نمایند و می ترسم عاقبت این اوضاع منجر به اغتشاش ایران بشود .

  سرطان ریه - بخش اول

با چنین وضعیتی که در آن نوعی تهدید و جود داشت ، از جانب دربار نیز نیروی میانه رویی وارد صحنه شد.

از این به بعد ، مهدیقلی هدایت به جهت دانستن زبان علما سعی کرد خود وارد ماجرا شود . به گفتۀ هدایت ، تیمورتاش سعی داشت « کار شخصأ به انجام برساند». اما عیب کار در آن بود که او « در مذاکرات با سفارتخانه زبردست است ، اما زبان علما را نمیداند ». از همین رو با تأیید رضاشاه ، هدایت نامه ای به زبان دیانت به علمای مهاجرنوشت و به استناد احکام جهاد به آنان گفت:

اگر شب دزدی به خانه بیاید،  جوانان خانه را می رسد که دفاع کنند یا پیرمردان را . مملکت خانۀ ملت است و دفاع کار مردان وامانده نیست و باز در حکم جهاد، عموم مسلمانان شریکند.

این نامه با مرافقت و موافقت هیئت علمیۀ اصفهان مواجه شد . از این رو ، هدایت در نامه ای دیگر خواستار مذاکرۀ طرفین شد.

مذاکرات منجر به پیشنهادهای شش گانۀ علمای متحصن در قم به مهدیقلی هدایت و تیمورتاش شد. علما در ارائۀ پیشنهادهای شان ، از همراهی با سلطنت پهلوی سخن گفتند و اعلام کردند « اگر مفسدین و بدخواهان دین و دولت » ا زاجتماع آنان قصد سوءاستفاده داشته باشند ، علما « نظر به حسن نیت و دولتخواهی خود آلت هیجکس و هیچ مرکز فسادی» نخواهند شد . علما در این از درخواست اولیۀ خود عقب نشستند و نوشتند : « راجع به نظام اجباری در اصل مطلب که لزوم قشون برای مملکت باشد ، هیچ عاقلی نمی تواند اظهاری بکند ». آنان در مقابل ، خواستار تجدید نظر در این قانون به واسطۀ « سوء اجرای آن از طرف مأمورین » شدند . حضور پنج تن از علما « به عنوان طراز اول در مجلس » مطابق قانون اساسی ، جلوگیری از انتشار مطالب « برخلاف دیانیت و روحانیت » در مطبوعات ، « جلوگیری از منهیات شرعیه و فحشا» ، تنظیم محاضر شرعیه ، و تنظیم برنامۀ « مدارس خارجه » مطابق برنامۀ « وزارت معارف و مدارس داخله »، از دیگر تقاضاهای هیئت علمیۀ اصفهان بود. هدایت وتیمورتاش هم اگرچه با این پیشنهادها موافقت کردند ، اما کلام خود را به گونه ای تنظیم کردند که اجرای تقاضاهای علما را موکول به آینده و مشروط به شرایط می کرد . آنان با قبول آنکه « هر قانونی ممکن است معایبی داشته باشد که پس از عمل و تجربه باید درصد رفع آن » برآمد ، وعدۀ تجدیدنظر در قانون نظام اجباری را در مجلس دادند . حضور پنج تن از علما را منوط به معرفی« بیست نفر از مجتهدین درجه اول و مطلع در مقتضیات زمان» به مجلس کردند . مراقبت مأمورین بر جلوگیری از مطالب مطبوعات و علاقه مندی دولت به « جلوگیری از منهیات شرعیه » پاسخ دغدغدهای علمای مهاجر در این دو حوزه بود . محاضر شرعیه ، هم مشروط به تصویب مجلس شد.

  استاد اردشیر کامکار - نوازنده و موسیقیدان

درحالیکه برخی از علمای بلاد پیوسته به علمای اصفهان به شهرهای شان بازگشند و علمای نجف هم از اعزام نماینده به ایران منصرف شدند ، حاج آقا نورالله و همراهانش بدون کسب نتیجه در قم بلاتکلیف ماندند . در این میان حاج آقا نورالله نیز به بیماری دچار شد. رضاشاه دکتر امیراعلم و دکتر لقمان الدوله ادهم ، پزشکان دربار را برای معاینۀ وی به قم فرستاد . تلاش پزشکان اما نتیجه نبخشید و حاج آقا نورالله در چهارم دی ماه ۱۳۰۶ از دنیا رفت . بلافاصله دولت برای بزرگداشت وی اعلام تعطیلی ادارات و برگزاری مراسم ختم در مسجد سلطانی کرد .

بدین ترتیب اولین چالش جدی سلطنت پهلوی و نهاد روحانیت به نفع رضاشاه پایان یافت. دولت بدون آنکه از تصمیم خود عقب نشینی کند ومنصرف شود ، ماجرا را فیصله داد. بحران های دیگر نیز میان این دو نهاد در راه بودند.

چند ماهی از درگذشت حاج آقا نورالله اصفهانی گذشته بود که دومین برخورد پهلوی اول با روحانیت رخ نمود . ماجرا از این قرار بود که به هنگام حضور زنان دربار رضاشاهی در حرم حضرت معصومه (س) در شب عید نوروز ۱۳۰۷ ، واعظی به هنگام وعظ به پوشش آنان اعتراض کرد . جزئیات ماجرا به گزارش سفارت آمریکا از این قرار استماجرایی که در مطبوعات هیچ انعکاسی نیافت : ملکه ( مادر ولیعهد) با سفر به قم ، در مراسم جشن سال نو در حرم شرکت کرده بود . زمانی که زنان حاضر در صحن حرم چادرهای مشکی شان را برمی داشتند تا چادرهای رنگی به سر کنند ، چهرۀ ملکه هویدا شد . ملایی که مراسم را اجرا می کرد ، متوجه شد و نطق شدیداللحنی علیه زنان مدرن ایران که می کوشند سنن اسلامی را  کنار بگذارند ، ایراد کرد . در پی این سخنان ، جماعت متعصب دست به تظاهرات علیه کسی زدند که این خبط و خطا از او سر زده بود .

  سرطان مغز - بخش اول

آنگونه که عصمت الملوک دولتشاهی ، سوگلی رضاشاه ، می گوید ، آن زن نه ملکۀ مادر که خود او بوده است.

شیخ محمدتقی بافقی، یکی از روحانیان متنفذ نیز از اقدام واعظ معترض حمایت کرد. این اقدام واکنش تند و خشن رضاشاه را به همراه داشت . او به همراه چهارصد تن از نیروهایش عازم قم شد؛ خود شخصأ بدون آنکه چکمه از پا درآورد ، وارد حرم فاطمۀ معصومه(س) شد و با چوب و لگد به جان مرتکبین ، از جمله بافقی افتاد . چندی بعد رضاشاه خود از ماجرا چنین یاد کرد:

این جماعت ریاکار و خدام جاهل به قدری سست عنصر و بی پایه بوند که همین که مرا دیدند و دانستند شلاق در کار است ، همه فرار را برقرار اختیار کردند . در میان جمعی که گرفتار تازیانه شده بودند ، یکی اتصالا فریاد میکرد من خادم نیستم ، جزو آخوندها نبوده ام ، من قاتلم و در اینجا بست نشسته ام . مرا از حرف او خنده گرفت، پس آنها را معاف کرده و به تهران بازگشتم .

ادامه دارد

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان