فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی – قسمت ۱۲

نویسنده: سید سعید زمانیه شهری

“فصل دوم سلسله مقالات فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی”

داستان آمدن افراسیاب به ایران زمین از شاهنامه:

چون هنگامه بهار فرا رسید و زمین از گل و گیاه همچون پرنیان گشت، گردان توران میان بیستند و سپاهی از ترکان و چین تا مرز جیحون رسیدند. نوذر با شنیدن آن خبر، سپاهی از هر کشور گرد کرد و خود سوی هامون گام نهاد. با وارد شدن سی هزار مرد جنگی از توران به زابلستان، خبر مرگ سام نریمان بدانها رسید و افراسیاب را به غایت شادان نمود و پس از افراشتن سراپردهای بزرگ، بالفور نامه ای به پشنگ نوشت:

دگرسام رفت از پس شهریار
همانا نباید بدین کارزار
مرا بیم ازو شد به ایران زمین
چو او شد از ایران بخواهیم كین

داستان رزم بارمان و قباد و کشته شدن قباد از شاهنامه:

چون سپیده صبح از کوه بر دمید، دو لشکر ایران و توران با ساز و آرایش جنگی با دو فرسنگ فاصله، رو در روی هم قرار گرفتند…

بارمان با دیدن سراپرده نوذر، نزد افراسیاب آمد و از شاه دستور خواست تا وارد کارزار شود، اما اغريرث هوشمند، يقين داشت، که اگر در این جنگ به بارمان گزندی رسد، دل مرزبانان شکسته شده و در امورات جنگی سپاه توران خلل ایجاد خواهد شد، پس بجاست تا مردی بی نام و نشان و نه چندان درخور اهمیت به میدان رود تا انگشت پشیمانی بر دهان نماند، اما پندهای برادر، افراسیاب را خوش نیامد و فرمان داد تا بارمان جوشن خویش بر تن کند و کمان در زه آماده نبرد شود.

  آداب فرهنگی و آیین ملی در ایران باستان – قسمت 23

بارمان چون وارد میدان نبرد شد، قارن پسر کاوه را بانگ زد تا از میان لشکرش، کسی را هم آورد خود برگزیند، قارن نیز در میان آن همه مرد جنگی جز از قباد پیر دلاور، پاسخی نشنید. اما قارن از آن جنگجویی او دلش پر درد گشت، چرا که در آن سن و سال روا بود تا قباد دست از جنگ بشوید، به علاوه اگر قباد در جنگ کشته شده و موی سفیدش از خون، چون لعل، سرخ می شد، دلیران همگی نا امید گشته و شکست سپاه ایران حتمی بود، اما قباد همچنان مصمم به جنگ با سپاه توران بود، پس نیزه به دست جلو آمد، اما بارمان خشتی بر سر آن پير دلير زد و او را از پای در آورد. آنگاه سرافراز سوی افراسیاب رفت و در ازای آن کار، خلعتی بس گرانبها از او دریافت نمود با کشته شدن قباد، فارن سپاه را پیش تر آورد و خود تا شب بر دشمن تازید و اسب الكند. و چون شب تیره فرا رسید، دو لشکر سراسیمه و با جگری پرخون از یکدیگر جدا گشتند و قارن، پور را از کشته شدن قباد پیر آگاه کرد و از سرانجام خود نیز چنین یاد نمود:

برادر شد آن مرد هنگی و خرد
سرانجام من هم برین بربسفت

داستان رزم افراسیاب با نوذر برای بار دوم:

بر آسود پس لشکر از هر دو سوی
برفتند روز دوم جنگجوی

فردای آن روز ایرانیان، صف بر کشیدند و افراسیاب با دیدن چنین آرایش جنگی، خود نیز در برابر آن صف کشید و وارد نبرد شد. از آن سوی نوذر به یکباره از قلب سپاه برون آمد و کینه افراسیاب جست. سپاه ایران بسیار خسته تر از سپاه توران به نظر می آمد و دل نوذر از غم پر از درد بود، پس درد خویش با طوس و بگفت و از آن گفته پدر یاد کرد که از توران و سرزمین چین سپاهی به ایران زمین خواهد آمد و بر سپاهش گزند، بسیار خواهد رساند:

  آشپزی: کلم پلو شیرازی

از ایشان ترا دل شود دردمند
بسی بر سپاه تو آید گزند
گفتار شاه آمد اکنون نشان
فراز آمد آن روز گردنکشان

داستان جنگ نوذر با افراسیاب بار سوم از شاهنامه:

پس از دو روز آسودگی دو لشکر، نوذر شاه به بیچارگی جنگ را آغاز نمود و سپاه بیاراست. « تليمان » در چپ لشکر و شاپور بر سمت راست لشکر قرار گرفت. از آن طرف، افراسیاب، بارمان را سوی چپ لشکر و گرسیوز را چونان کوه بر سمت راست نهاد. اما چون مدتی گذشت، سپاه ایران را دیگر توانی برای ادامه جنگ نبود و بسیاری از نامداران چون شاپور نیز کشته شده بودند علاوه بر آن، افراسیاب، دهستان را یکسر حصار بسته و هیچ راه گذری بر ایرانیان نگذاشته بود و بدتر آن که شب هنگام، سواران را سوی سپاه ایران گسیل کرده بود. قارن که از ناجوانمردی افراسیاب یعنی حمله شبانه او به سپاه ایران به خشم آمده بود، از نوذر فرمان خواست تا بر سپاه ثوران بتازد، اما شاه از قبول آن سر باز زد و به وی فرا رسیدن شبستان و آمدن بزرگان و دیگر پلان ایران مژده داد. آنگاه خوان می گستردند و زمانی دل از غم پیراستند. نوذر که سرمست از آن خوان میگشته بود، با دلی پرکین از پرده سرای برون رفت و چون نیمی از شب گذشت، فارن رزم زن، همراه با سواران و دلیران ایران، به سوی دژی که آن را دژ سپید، می خواندند، رهسپار شد و در آن کمین کرد، و چون بارمان از راه رسید، نیزه ای بر کمر او زد و بنیاد و پیوندش از هم بگسست؛

  HENRY KISSINGER PASSED AWAY AT THE AGE OF 100

نگون اندر آمد ز پشت ستور
شده بره رو چرخ تابنده هور
سپه سر به سر دل شکسته شدند
همه یکه زدیگر گسسته شدند

و…. سرانجام نور بر تاریکی پیروز خواهد شد و ایران، ققنوس وار و نیلوفرانه از خاکستر خویش برخواهد خواست.

ادامه دارد…

بگویید آهسته در گوش باد
چو ایران نباشد تن من، مباد

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان