Cosmology | کیهانشناسی – قسمت هفتم

نویسنده : شهرام خبیر

چگونه «یگانگی» می تواند وجود داشته باشد بی آن که متعلق به چیزی باشد؟ منظور ما در گفتن این که «یک» پیش از جهان، پیش از وجود یک اسب یا یک مرد یا یک سیاره یا یک چیز دیگر موجود بوده است، چیست؟

اگر فلسفه هگل را بدین گونه تعبیر کنیم، عامه بالطبع آن را نوعی یاوه گویی فاضلانه خواهند شمرد که فاضلانه بودنش چیزی از یاوه گی آن نمی کاهد. ولی هگل هرگز این اباطیل را نمی آموزد. هیچ کس نمی تواند بگوید که مقولات کجایند، به این دلیل ساده که مقولات هیچ جا نیستند. مقولات «چیزهایی» نیستند که پیش از آغاز جهان وجود داشته باشند. آن ها نه مادی اند و نه روانی، نه وجود دارند و نه هرگز وجود داشته اند و نه هرگز وجود خواهند داشت، بلکه مجرّدات محض اند. با این وصف حقیقی هستند. معنای این سخن آن است که هستی آن ها مستقلّ است و حال آن که هستی چیزها وابسته به آن هاست. چیزها وابسته به آن هایند زیرا، هم چنان که کانت نشان داد، شروط لازم جهانند. جهان بی آن ها نمی تواند وجود داشته باشد. هستی جهان وابسته به هستی آن هاست. ولی هستی آن ها فقط وابسته به خودشان است. این حکم را فقط به یاری استدلال منطق هگل می توان به تفصیل ثابت کرد. ولی ما به نحو کلی دیدیم که دستگاه مقولات، دلیل جهان را به دست می دهد و دلیل نیز توضیح دهنده و تعیین کننده و دلیل خویش است. و این بدان معناست که فقط به خود وابسته است و به خود وابسته بودن همان حقیقی بودن است.

– و اما درباره این اشکال که محال است بتوان یگانگی یا وحدت را بی متعلَّق آن، یعنی «یک» را بی وجود یک مرد یا یک اسب یا یک چیز دیگر به تصور آورد- این اشکال نیز از همان سوءتفاهمی برمی خیزد که اشکال پیشین را سبب شد. منظور این است که ممکن نیست که بتوان تصوّر کرد که «یک» جدا از یک چیز موجود باشد، و این کاملاً درست است. ولی هگل هرگز برآن نبود که وحدت می تواند جدا از متعلّق خود وجود داشته باشد. جدایی میان آن ها فقط جدایی منطقی و ذهنی است. مقوله چندی (کمیّت) نمی تواند به خودی-خود وجود داشته باشد؛ باید مقداری کَره یا کود یا آهن و یا چیز دیگر وجود داشته باشد. مقدار کره و نفس کره را در عالم واقع نمی توان از هم جدا کرد: نمی توانیم مقدار را در یک جیب و کره را در جیب دیگر بگذاریم؛ ولی آن ها را در اندیشه ی خود می توانیم از هم جدا کنیم. می توانیم مقدار را در ذهن خود از کره یا آهن یا کود انتزاع کنیم. تصوّر کره مطلقاً از تصوّر مقدار جدایی پذیر است. به این دلیل ساده که خود، تصوری جداگانه است. تصوّر مقدار با تصوّر کره یکی نیست. این لُبّ مقصود هگل.

  شهیار قنبری؛ شاعر، موسیقیدان، بازیگر و کارگردان

– وقتی از دیدگاه روان شناسی نیز به هگل ایراد می کنند که مفاهیم چون جریانات ذهنی هستند، مؤخر بر مُدرَکات هستند و پس از آگاهی بر چیزهای منفرد دست می دهند، دانسته می شود که خرده گیران به نوع دیگری از همین آشفتگی ذهنی دچارند، زیرا گمان می کنند که عیب مُفسد آیین هگل، عقیده به همین است که کلّیات یا مقولات، مقدّم بر جهان و برتجربه اند. ولی هیچ کس، خاصه هگل، هرگز حتی فکر آن را هم در دل نگذرانده که این حقیقت روان شناسی را انکار کند که آگاهی بر جزئیات زودتر از آگاهی بر کلّیات حاصل می شود. هگل بر این حقیقت کاملا آگاه است، اگرچه به طورکلی آن را چندان عیان می داند که نیازی به بیان آن نمی بیند. ولی این نکته هیچ ربطی به مطلب ما در این جا ندارد، و آن مطلب این است که مقولات بر ادراکات حسّی مقدّمند، اما نه در زمان بلکه در تسلسل منطقی اندیشه. بی گمان افراد انسان از راه پژوهش در جهان پیرامون خود به علّیت پی می برند و به این معنی، تصوّر علّیت یا هر تصوّر دیگری، مؤخر بر ادراک ایشان است و از تجربه ایشان مشتق می شود. ولی آن چه انسان در فرجام کار درمی یابد، منطقاً در آغاز قرار دارد، هم چنان که بیشتر اوقات بر امری واقع علم پیدا می کنیم بی آن که دلایل آن را بدانیم. جانوران و کودکان چه بسا تصوّری از وحدت ندارند. کودکان فقط از راه ارتباط با چیزها از راه تجربه بر آن آگاهی می یابند. تصوّر «یک» در ذهن ما نقش نمی بندد مگر هنگامی که یک اسب یا یک گاو و یا یک درخت را ببینیم. ولی اگرچه ما از این تصوّر در مراحل بعدی تجربه  ی روحی خویش آگاه می شویم، احساسات و ادراکات خام ما آن را از آغاز در خود مضمر و نهفته دارد. آن ادراکات بی تصوّر وحدت محال است و از این رو تصوّر وحدت بر آن ها تقدّم منطقی دارد. مقولات هگل همان حال را دارند که زمان و مکان کانت. دیدیم که تجزیه و تحلیل روان شناسان در این باره که ما چگونه از راه تجربه بر زمان و مکان آگاه می شویم عقیده کانت را که زمان و مکان قوالب آگاهی درونی ما هستند باطل نکرد و اصلاً ربطی به آن عقیده نداشت. زمان و مکان منطقاً مقدم برتجربه اند زیرا شروط آنند. معنای این سخن آن نیست که ما پیش از هرگونه تجربه ای بر زمان و مکان آگاه می شویم. همین است حال مقولات.

  شعر در عالم خاکی - سعید عرفان

این آشفتگی ذهنی، خویشاوند همان آشفتگی ذهنی عامیانه ای است که قبلاً شرحش گذشت. پرسش پیشین که چگونه ما می توانیم مقولاتی را درک کنیم که پیش از جهان وجود داشته اند و از چیزهای واقعی جدایند از آن جا برمی خاست که می پنداشتند که هگل مقولات را هستی هایی عینی می انگارد. خطای کنونی از این گمان پیدا شده که گویا هگل مقولات را هستی هایی ذهنی یعنی تصوراتی می پندارد که فقط در ذهن وجود دارد. حصول تصوّرات در دماغ انسان در مراحل دیرین تکامل آن روی می دهد. ولی مقولات هم چون حقایقی عیبی بر همه اذهان و کائنات تقدم دارند.

– سوءتفاهم دیگری که باز جنبه روان شناسی دارد در این گفته نمایان است که اندیشه ی محض غیرحسی چیزی ناممکن است و وجود ندارد. می گویند که ما نمی توانیم شکل غیرحسی را از محتوای حسی آن کاملا جدا کنیم. هر اندیشه ای همراه با صورت هایی است و ما نمی توانیم اندیشه کنیم مگر آن که صورت هایی را در ذهن آوریم. ولی درستی این ایراد حتی از دیدگاه روان شناسی نیز محلّ تردید است. اکنون ظاهراً روان شناسان عقیده دارند که تصوِّر خالی از صورت کاملاً ممکن است. ولی خواه حقیقت چنین باشد و خواه خلاف آن، در بحث کنونی ما توفیری ندارد. ولی خواه حقیقت چنین باشد و خواه خلاف آن، در بحث کنونی ما توفیری ندارد. وقتی می گوییم که اندیشه ی محض، اصل نخستین و بنیاد جهان است، مسأله این نیست که ما چه چیزی را می توانیم در اندیشه آوریم بلکه فقط این است که آن چه به نحو عینی هست چیست؟ این ممکن است حقیقتی باشد که من هرگاه درباره ی باد خاور فکر می کنم، به دلیل تداعی، به یاد سرماخوردگی نیز می افتم. یا چون درباره کمیّت و علت و وحدت و مقولات همانند آن ها می اندیشم، صورت های مبهمی در ذهنم به جولان می آیند. باد خاور، مستقل از سرماخوردگی وجود دارد. مقوله هم مستقل از صورت های ذهنی من وجود دارد. تصوّر کمیّت منطقاً از هرگونه موضوع حسّی جدا و ممتاز است. مهم نیست که این دو تصوّر از دیدگاه روانی جدا هستند یا نه. ایرادی هم که از دیدگاه روان شناسی به هگل گرفته اند مانند ایرادات دیگر ناشی از اختلاطی است که در اذهان عامی میان وجود و حقیقت دست می دهد. زیرا مفهوم این ایراد صرفاً آن است که تصورات ذهنی بی هیچ گونه بستگی حسی نمی توانند در دماغ وجود داشته باشند. ولی ادعای ما این نیست که کلیات محض و بسیط می توانند خواه به نحو عینی در جهان بیرون و خواه به نحو ذهنی در دماغ ما جدا از محتوای حسّی وجود داشته باشند، بلکه فقط این است که مقولات منطقاً از موضوع حسّی خود جدایی پذیرند.

  Esophageal Cancer (2)

-ولی باید اذعان کرد که ناتوانی آدمی به اندیشیدن محض، یعنی به اندیشیدن بی تداعی صور، مانعی جدی بر سر راه فهم فلسفه و خاصه فلسفه هگل است. علت بیشتر آن خطاهایی که سعی در رفع شان داریم همین شیوه ی تفکر آمیخته به صور است. وقتی هگل درباره ی یک مقوله حکمی می دهد خواننده ی آثار او چه بسا آن مقوله را به صورتی یا یادآور صورتی می انگارد. سپس این صورت با مقوله مشتبه می شود. چون هر صورتی دارای خصلت حسّی است و صورت چیزی است که در زمان و مکان وجود دارد، در نتیجه مقوله هم با وجود مشتبه می شود. آن چه «پارمنید» را واداشت تا بگوید که هستی به شکل گوی است، می بایست همین اختلاط ذهنی بوده باشد. وی ظاهراً صورتی را جانشین اندیشه ی محض کرده بود و چون هر صورتی ناگریز شکلی و قواره ای دارد، وی در پی یافتن این نکته برآمد که هستی دارای چگونه شکلی است. باز عادت به همین تفکّر صورت آمیز بود که این گمان را در سر افلاطون انداخت که مُثُل چیزهایی هستند که در جهانی دیگر ماورای جهان ما وجود دارند. و باز همین شیوه ی تفکر است که مردمان را از فهم این گونه احکام هگل که «هستی» با نیستی یکی است بازمی دارد. هگل در این جا از مقولات محض و بسیط هستی و نیستی سخن می گوید. و تا زمانی ما این نکته را درنظر داشته باشیم گفته ی او کاملاً معقول است.

 ولی بی درنگ صورت ها به ذهن هجوم می آورند و هستی با هستی چیزی خاص مثلاً این خانه مشتبه می شود. آن گاه مردمان حیرت می کنند که چگونه بود و نبود این خانه یکی است؛ و بدین گونه گفته ی هگل گزافه می نماید. ولی اگر ما بخواهیم عقاید هگل را درک کنیم باید یا به شیوه ی تفکر انتزاعی خوبگیریم و آزادانه در اقلیم اندیشه های محض بگردیم و صور حسّی را از اذهان خود دور نگه داریم یا دست کم صور حسّی را با اندیشه های محض یکی ندانیم.

ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان