فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی – قسمت ۲۳

نویسنده: سید سعید زمانیه شهری

“فصل چهارم سلسله مقالات فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی”

* داستان جنگ هفت پهلوان از شاهنامه: 

روزی رستم، مجلس بزمی در «نوند» که کاخهایی بس عظیم به بلندای آتش آتشکده بلخ داشت، بر پا کرد و بزرگان لشکر چون طوس وگودرز و بهرام و … به همراه تهمتن چند روزی را در آنجا به شادی و مستی گذراندند. روزی گیو از سرمستی، از رستم خواست تا به دشت توران و به سرزمین افراسیاب روند و به جام و می و شکار بپردازند، از این رو همگی عازم شکارگاه افراسیاب شدند و سحرگاه با  خیل عظیمی از سواران رزمجو، به سوی توران تاختند و در شکارگاه هر آنچه بود از شیر و گوزن و آهو و مرغ و خرگوش، شکار نمودند و پس از آن به سوی بزمگاه خویش بازگشته و شکارها را بر آتش کباب کردند و یک هفته را با می و ساز و آواز بودند. روز هشتم، تهمتن سپاه را گرد کرد و بدیشان هشدار داد که به یقین افراسیاب از کار آنان آگاه گشته و بیم آن است که آهنگ جنگ کند: 

زند رأی با نامورسرگشان 

نباید که آن ریمن بد نشان 

پس هفت سوار دلیر را به سوی جایگاه افراسیاب روانه نمود تا از چند و چون کار آنان آگهی یابد. اما دیری نپایید که افراسیاب از این ماجرا با خبر شد و عده ای از جهان دیدگان را فرا خواند و از آنان خواست تا آن هفت پل را به چنگ آورند و جهان را در پیش چشم کاووس تیره و تار کنند. از آن سوی «گرازه»، که به نزدیک شکارگاه رسیده بود، از دور سپاهی عظیم بدید و بدانست که تورانیان آهنگ جنگ کرده اند. از این رو نعره زنان سوی رستم تازید و از انبوهی سپاه افراسیاب و جفا پیشگی آنان سخن راند، اما رستم را از آن گفتار خیال آسوده بود و بدو چنین اشارت نمود که از تورانیان هراسی به دل راه ندهد، چراکه سپاهیان توران بیش  از صد هزار نیستند و همانا پیروزی از آن ایرانیان است:  

  آداب فرهنگی و آیین ملی در ایران باستان – قسمت 34

نباشد پس انـدیشه زافراسیاب 

و ز آن لشکر کشن و چندان شتاب 

همه خیل توران به جنگ اندگیست 

برین دشت گینه گر از ما یکیست

* داستان رزم رستم با تورانیان از شاهنامه: 

  چون پهلوانان ایران، آماده نبرد با سپاه توران گشتند، گیو پهلوان چاره ای از برای به چنگ انداختن افراسیاب اندیشید و بر آن شد تا پس از آمدن افراسیاب بر روی پـل، بـدو حمله ور شود و همان دم او را از پای در آورد. از آن سوی، تهمتن نیز لباس رزم بپوشید و به میدان آمد. افراسیاب چون او را در جوشن بدید، هوش از سرش رمید و از چنان بازو و یال و کوپال او و جنگ بی امان پهلوانان ایران که یکسره در حال نابود کردن سپاه توران بودند، بر خود پیچید و بدانست که این جنگ فرجام خوشی را در پی نخواهد داشت. چون مدتی ازجنگ دو سپاه گذشت، یکی از پهلوانان توران که «گرزم» نام داشت جلو آمد و نیزه ای بر اسب گرگین زد و چون او از اسب بر زمین افتاد، وی را تیرباران کرد. گیو دلاور که از دور شاهد آن ماجرا بود، نعره ای سر داد و با خنجر، گرزم را به دو نیم کرد و آنگاه نعره زنان سوی افراسیاب آمد و زبان به نکوهش و شماتت او گشود و او را ترک بدبخت گمنامی خواند که اکنون چنین درمانده و رنجور درمیدان کارزار گرفتار آمده و اکنون پهلوانان ایران در اندک زمانی سپاهش را به خاک خواهند نشاند.

تهمتن نیز زبان به خوار کردن شاه  بخت برگشته توران گشود و چنین گفت که اگر رستم کینه خواه باشد، نه لشکری برایش خواهد ماند و نه تخت و نه تاجی، حتی نیازی به  سپاهیان ایران در این جنگ نیست، چرا که تنها گیو و خود (رستم) برای سپاهیان توران که چون زنانند و سزاست تا پنبه و دوک به  دست گیرند، کافی است. 

* داستان رزم پیلسم با ایرانیان از شاهنامه: 

 افراسیاب که از گفتار رستم، رعب و وحشت زیادی در دلش افتاده بود، «پیران» را با سپاهی مرکب از ده هزار جنگجو به سوی  سپاهیان رستم گسیل کرد، اما پس از اندک زمانی همه آن نامداران را در پیش چشم خویش، افکنده در خاک و خون دید. سرانجام، «پیلسم» که برادر پیران و در میان دو لشکر ایران و توران کسی را جز رستم هم آورد او نبود، نزد افراسیاب آمد و از شاه فرمان خواست تا خود به میدان رود و سر از تن نامداران ایرانی که در برابر زور و بازوی او ناچیزند، جدا کند. شاه بخت برگشته توران که چاره ای جز پذیرفتن نداشت، به وی وعده پیروزی در میدان داد، اما یادآور شد که رستم پهلوانی خونریز و همچون اهریمن است و باید بداند که عامل تمام این جنگ و خونریزی ها تنها اوست.

  سیری در تاریخ نقاشی (5) این قسمت: احیای دوران باستان؛ جنبش نئوکلاسیک در هنر

«پیلسم» سوار بر اشقری (اسب سرخ یال و دم  سیاه) تازان بر قلب سپاه ایران حمله آورد و ابتدا به سراغ گرگین رفت و نیزه ای بر اسبش زد و بر زمین انداخت. از آن سوی گستهم چون اوضاع را چنین دید، نیزه ای بر کمربند پیلسم زد، اما پیلسم با دلی پرستیز تیغ برآورد و کلاه خود را بسان گوی از سر گستهم ربود. زنگه شاوران چون گستهم را برهنه در کارزار دید، سراسیمه سـوی پیلسم آمد و با شمشیر اسبش را چاک چاک نمود. گیو دلاور نیز به سوی رزمگاه آمد و با پیلسم در آویخت. بدین ترتیب هر چهار دلاور به سوی پیلسم حمله ور شدند، اما پهلوان توران،  رنگ از رخ نباخت و در برابر آنان مقاومت نمود. پیران که شاهد آن ماجرا بود، چون برادر را آن گونه دید، به یاریش شتافت و با زبانی پر از نکوهش و ملامت آن چهار پهلوان را مردان بی هنری خواندکه تاب ستیز با نامداری چون پیلسم را ندارند. از آن سوی  رستم میان سپاه آمد و سران توران را یک به یک بر زمین زد. پیلسم نیز بر آن شد تا با رستم در آویزد، اما تاب جنگیدن با وی را نیافت و از میدان گریزان شد. افراسیاب که همه سپاهیان و پهلوانان خویش را افکنده و خوار بر زمین میدید، آه سردی از جگر بر کشید و «الکوس» جنگی را به میانه نبرد خواند. او نیز فرمان شاه اطاعت نمود و با لشکری افزون بر هزار مرد جنگی نیزه به  دست، به سوی سپاه ایران حمله ور شد و ابتدا با « زواره» در آویخت و پنداشت که وی همان رستم  نامور است، پس ضربه ای وی زد و خواست تا سر از تنش جدا کند، اما همان دم، رستم بانگ برآورد و با لحنی سرشار از توهین و تمسخر، به الکوس چنین  گفت که او هنوز در چنگال شیری چون رستم گرفتار نیامده که اینگونه خود را دلیر می پندارد، پس از آن نیزه ای  بر وی زد و  چونان لختی کوه او را بر زمین افکند. تهمتن پس از آن به سراغ افراسیاب رفت تا او را به دام اندازد، اما شاه نگون بخت، ازکمند رستم بگریخت و شتابان از آب گذر کرد و راه گریز در پیش گرفت. و اینگونه شد تورانیان را در جنگ شکست آمد و همه گنج و تاج و تخت نصیب سپاهیان ایران گشت. پس از آن نامه ای به کیکاووس نوشتند و شاه ایران را از آن پیروزی آگاه نمودند و هدیه های فراوان از برایش فرستادند و او را از این خبر که از دلیران ایران کسی تباه نشده و تنها زواره از اسب بر زمین افتاده آگاه کردند. آنگاه دو هفته را  با خاطری آرام و روانی روشن، در آن جای، به بزم و سرور پرداختند و هفته سوم نزد کاووس بازگشتند:   

  شجریان: سروش مردم، فردوسی موسیقی ایران – قسمت سی و پنجم

چنین است رسـم سـرای سپنج 

یکی زو تن آسان و دیگر به رنج

  بر این و بر آن نیز هـم بگـذرد 

خردمند مردم چـرا هـم خـورد

و…. سرانجام نور بر تاریکی پیروز خواهد شد و ایران، ققنوس وار و نیلوفرانه از خاکستر خویش برخواهد خواست.

ادامه دارد…

بگویید آهسته در گوش باد

چو ایران نباشد تن من، مباد

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان