کتاب نادرشاه افشار – ۵۵

نوشته: دکتر محمد حسین میمندی نژاد

کدخدای قلعه از راه مخفی به حضور نادر رسید

پاسی از شب گذشته بود. نادر در چادر خود با سردارانش به مشاوره پرداخته راجع به جریاناتی که در آن روز پیش آمده بود اطلاعاتی کسب می کرد. در این موقع برایش خبر آوردند کدخدای قلعه و چند نفر دیگر از ریش سفیدان ساکن قلعه تقاضای شرفیابی دارند.

نادر متعجب گردید و پرسید: چطور این عده از قلعه سرازیر شده اند، چگونه تا این جا رسیده اند و کسی متوجه نشده است؟!

کسی که به حضور نادر شرفیاب شده و این خبر را آورده بود عرض کرد: قربان از پشت خط محاصره آمدند، از کوه سرازیر نگردیدند؟! نادر بیشتر متعجب گردید و گفت: اگر کدخدای قلعه است چطور از پشت قوای ما سربدر آورده است، شاید نیرنگی در کار است، شاید هم قفس به خارج راه دارد و ما متوجه نیستیم، زود آنان را وارد کنید.

کدخدای قلعه و همراهانش وارد سراپرده نادر شدند، پس از عرض سلام کدخدا اظهار داشت: حضرت سپهسالار ساکنین قلعه از دست اشرف و قوای غدّارش به ستوه آمدند، ما آمده ایم از راهی که می شناسیم و از آن جا به خدمت رسیده ایم شما را به قلعه راهنمائی کنیم تا از شر اشرف و کسانش خلاص شویم.

نادر پرسید: مگر اشرف و کسانش این راه را نمی شناسند.

کدخدا عرض کرد: قربانت گردم اگر می دانستند از آن راه فرار می کردند یا لااقل آذوقه به قلعه می آوردند.

نادر سئوال کرد: اگر چنین راهی هست چرا به او نشان ندادید، چرا به او که میهمان شما است کمک نکردید؟

  Cosmology | کیهانشناسی (27)

کدخدا در جواب گفت: این راه مخفی را تمام ساکنین قلعه نمی شناسند، کسانی که از آن خبر دارند در حضور سپهسالار می باشند. این راه را پدران ما می شناخته اند و به ما یاد داده اند تا در موقع لزوم از آن استفاده کنیم در صورتی که خطری پیش آید و مجبور شویم از آن عبور کنیم. روزهای اول که اشرف آمد رسم میهمان نوازی به جا آوردیم اما او پا را فراتر گذارده خودش را صاحب اختیار قلعه می داند چون قدرت دارد زندگی بر ساکنین قلعه حرام گشته است، آذوقه ما را ضبط نموده هر روز چند نفر از ما را نیست و نابود می کند. او ما را به ستوه آورده است، ما هم بنا به وصیت پدرانمان رفتار کرده در این موقع سختی به شما پناه آورده ایم، حاضریم برای خلاص شدن از دست این میهمان مزاحم راه را به شما نشان دهیم و سپاهیان شما را به قلعه برسانیم.

نادر اظهار داشت: از کجا معلوم خدعه و نیرنگی در کار نباشد؟ چطور باور کنم شما راست می گوئید و قصد ندارید مرا گول بزنید؟!‌

کدخدا گفت: به خدای لایزال قسم هیچ گونه فکر و دغلی در کار ما نیست. ما قصد خدمت به سپهسالار داریم، می خواهیم ظالم و غدّاری را به سزای خود برسانیم.

نادر حس کرد گفته های کدخدا صحیح است ولی میل داشت اطمینان کامل داشته باشد و عبث جان سربازان خود را به خطر نیاندازد، به این جهت راجع به نام و نشان کسانی که به خدمتش آمده بودند به تحقیقات پرداخت. کدخدا یک یک همراهان خود را معرفی کرد. نادر متوجه شد در بین کسانی که به حضورش آمده اند سه نفر برادران کدخدا هستند که از نظر شکل و شمایل به هم شباهت داشتند، دو نفر هم از فرزندان ارشد کدخدا و بقیه هم از نزدیکان و کسان کدخدا بودند.

  آبدیدگی، دوره دیگری از رشد (5)

نادر از یک یک آنان سئوالاتی کرد، وقتی که اطمینان یافت گفته های کدخدا کاملاً صحیح می باشد اظهار داشت: کدخدا، ما به گفته های تو اطمینان داریم ولی جنگ است، در جنگ نباید جنبه احتیاط از دست داد به خصوص که اشرف به کرات نشان داده است مردی غدّار و پر مکر و حیله است، در آن موقع که عده ای فرستاده بود تقاضای صلح می کرد، در خفا تهیه می دید تا جان کثیف خود را از معرکه به در برد. من به فرد فرد سواران و سرداران خود علاقه دارم، آنان را دوست دارم و میل ندارم جانشان را به مهلکه افکنم. من شخصاً با عده ای از سوارانم به همراه کدخدا خواهیم آمد، کلیه کسانی که با کدخدا آمده اند در این جا خواهند ماند، وای به حال آنان اگر قصد اغفالی در بین باشد.

کدخدا عرض کرد: چون فکر می کردم سپهسالار ممکن است اطمینان نیابند و تصور کنند مکر و حیله ای در کار می باشد لذا آنان را آوردم تا گروگان باشند. برای این که وقت نگذرد و قبل از سحرگاهان نقاط حساس قلعه در دست قوای سپهسالار باشد باید فوراً حرکت کنیم، لحظه ای وقت را تلف نکنیم.

نادر دستوراتی صادر کرد، سرداران نادر یکی بعد از دیگری خارج شده افراد خود را برای حرکت مهیا نمودند.

در تحقیقاتی که نادر از کدخدا کرد و تحقیقاتی که قبلاً کرده بود می دانست سواران اشرف بیش از سه هزار نفر نیستند به این جهت دستور داد چهار هزار نفر از مردانش برای حرکت میها شوند.

یکی از سرداران نادر اصرار داشت سپهسالار بماند.

  شجریان: سروش مردم، فردوسی موسیقی ایران – قسمت سی و ششم

نادر پوزخندی زد و گفت: چطور ممکن است در این مهلکه برادران خود را تنها بگذارم، شما بمانید اگر خطری پیش آمد به محاصره ادامه دهید. به فرض این که من و چهار هزار نفر همراهانم از بین رفته باشیم سرانجام بر آنان مسلط خواهید شد.

هنوز ساعتی نگذشته بود نادر در کنار کدخدا در پی چهار هزار نفر مردان مسلحش به در غاری که در پای کوه در نقطه متروک و دورافتاده ای قرار داشت رسیدند و در دل کوه به طرف قلعه حرکت کردند.

ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

آرشیو مقالات پیام جوان

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter Payam Javan

همراهان پیام جوان