نویسنده: سید سعید زمانیه شهری
فصل اول سلسله مقالات «مولوی، معلم بلخی، شمس شعر شرقی» – قسمت سیزدهم
به نام خداوند رنگین کمان
خداوند بخشنده مهربان
خداوند مهسا، حدیث و کیان
خداوند یک ملت همزبان
که این خانه مادری، میهن است
که ایران زمین، کاوه اش یک زن است
ادامه داستان فردی مستمند و ماجرای زن او و فقر زیاد ایشان از مثنوی معنوی مولوی:
زن از شنیدن این سخن مرد، ترسیده و شروع به گریه و شیون کرد و گفت من کی از تو چنین انتظاراتی داشتم. من خاک پای تو هستم و هرچه بگویی همان درست است و اگر به سبب تنگدستی، بی صبری نمودم، فقط به خاطر تو بود نهبرای خودم، زیرا من دوست ندارم تو تهیدست باشی و به همین دلیل سخنان کفرآمیزی زدم ولی حالا ایمان آورده و ابراز شرمندگی نمودهو از بی ادبی و گستاخی خود عذرخواهی میکنم. از این پس، امر، امر شماست. لذا هر سخنی که میخواهی بگو،ولی از جدایی وطلاق سخنی به میان میاور. مرد که گریه های زن و ندامت او را دید، از رفتار تندش پشیمان شده و او نیز از زنمعذرت خواست. وگفت با این اوصاف هرچه بگویی خواهم پذیرفت چون عاشق تو هستم، چونکه عشق انسان را کور و کر میکند.
زن به شوهرش گفت قصد داری از راه نیکی کردن اسرار درونی مرا کشف نمایی و فکر میکنی حیله ای در سرداشته و فیلم بازی میکنم؟ مرد پاسخ داد به خدا قسم که چنین قصدی ندارم. زن بلافاصله گفت شنیده ام که پادشاهی عادل در بغداد حکومت میکند که هرکس بهنزد او برود، دست خالی بر نخواهد گشت. مرد گفت آیا او مرا خواهد پذیرفت؟ آخر به چه بهانه ای به نزد اوبروم؟ زن ادامه داد بهتراست از بهترین چیزت دست برداشته و عزیزترین سرمایه ات را به او پیشکش نمایی و بلافاصله کوزه آبی را که داشتند آورده و گفت اینکوزه پر از آب گواراست، این تنها دارو ندار ماست. پس این سبوی آب را برای شاه هدیه ببر و بگو ما تحفه ای جز این نداشتیم و یقینبدان اگرچه خزانه او پر از اشیاء قیمتی است ولی آبی به این گرانبهایی و گوارایی ندارد. مرد عرب با حالتی غرورآمیز، به هدیه خودنگریسته و با خود زمزمه میکرد تا بحال هیچ چنین هدیه ای را برای شاه نبرده است و الحق هم شایسته چنین پادشاهی است . بیچاره آنزوج خبر نداشتند که در نزدیکی کاخ حکومت، رودخانه ای بنام فرات واقع شده که آب آن چون شکر شیرین است. سپس به زنش روکرده و گفت سبو را محکم در نمدی بپیچ تا سالم به شاه ، برسانم، تا بلکه ایشان بتوانند با آن افطار نمایند زیرا که آنان دائم از خوردنآب شور مریضند. خلاصه روز بعد او کوزه را به دوش کشیده، به راه افتاد. در طول سفر مدام نگران کوزه بود تا مبادا به آن آسیبیبرسد. بالاخره از آن بیابان به شهر رسیده و فوراً به کاخ حکومتی شاه رفت. در آنجا درگاهی باشکوه، پر از انواع نعمتهای فراوان دیدکه نیازمندان از راه رسیده را احسان و خلعت می بخشیدند. مسئولین آن درگاه مدام ندا میدادند که هرکس حاجتی دارد جلو بیاید.
بانگ می آمد که ای طالب بیا
جود محتاج، گدایان چون گدا
آواز آمد که ای نیازمندان بیایید، زیرا جود و بخشش و کرم مانند گدا به گدایان نیازمند است.
جود می جوید گدایان و ضعاف
همچو خوبان، کآینه جویند صاف
جود و، بخشش در جستجوی گدایان و بینوایان (ضعاف) است، مانند زیبارویانی که طالب آیینه صاف و درخشان هستند.
روی خوبان زآینه زیبا شود
روی احسان از گدا پیدا شود
همانطور که چهره زیبا با آیینه مشخص میشود احسان و کرم نیز از وجود گداها نمایان و آشکار می گردد.
پس گدایان آیت جود حقند
زآنکه با حقند جود مطلقند
پس بینوایان، آیینه بخشش و کرم حق تعالی هستند ولی آن فقیرانی که از خود فانی و به حق، باقی اند، جود و کرم مطلق اند. آریهمانطور که پری رویان برای نمایش زیباییهایشان دائم دنبال آیینه بوده و چهره زیبا با آینه مشخص می شود، بخشندگان نیز برایبخشندگی نیازمند یافتن فقیران و نیازمندان هستند. یعنی احسان از وجود گدا، مشخص میشود و گدا آینه بخشندگی است و از نشانه های بخشش خداوند است. خلاصه چون مرد به آن درگاه نزدیک شد، بلافاصله حاجبانی که آماده خدمت گذاری بودند، به سمت او آمده و از او پذیرایی کرده و از کسب و پیشه و قصدش سوال نمودند. او پاسخ داد غریبه ای هستم که به امید احسانسلطان آمده ام ولی مانند موسی که رفت آتشی بیاورد، چنان آتشی را دید که از آتش دست برداشت، من نیز به قصد دینار آمدم ولی شیفته این همه لطف و کردار شما شدم. یا مانند کودکی که به امید بدست آوردن پرنده ای که به او وعده داده شده به مکتب خانه می رود و از آنجا به مقامی رفیع و مهم دست می یابد.
بنده به امید کسب نان، کوزه آبی به ارمغان آورده ام، اما عطر نان، مرا تا صدر بهشت برد و پس از کلی تعارف کردن، آن مردکوزه آب خود را تقدیم کرده و گفت این هدیه گرانبها را نزد سلطان ببرید و بدانید که آب آن بسیار شیرین و گوارا است و خودم آن را از گودال آب باران جمع نموده ام. ابتدا حاجبان از شنیدن سخنان او آهسته خندیدند، اما آن را همچون جان گرامی داشته و بسیار تشکر کردند. البته بروز چنین اخلاق متواضعانه از نگهبانان جای تعجب نداشت، زیرا اخلاق آن پادشاه نیک سیرت برهمهارکان دولتش اثر کرده بود. اگر پادشاه را به حوضی تشبیه نماییم اطرافیانش را میتوان به مثابه لوله های منشعب از آن، تصورنمود، وقتی درون حوض، آبی شیرین و گوارا باشد از هر لوله ای که به آن حوض متصل است، آبی خوشگوار جاری خواهد شد و اگر درآن آب بدبو و شور باشد همان آب نیز از لوله ها روان می شود و از صفای دریایی که آبش چون چشمه ای زلال است مسلماً سنگریزه هایش همه مروارید خواهد شد.
خوی شاهان در رعیت جا کند
چرخ اخضر خاک را خضرا کند
خوی شاهان در وجود رعیت، اثر می گذارد، همانطور که آسمان، خاک زمین را سبز می کند.
شه چو حوضی دان حشم چون لوله ها
آب از لوله روان در گوله ها
شاه را همانند حوضی و خادمان او را نیز مانند لوله های متصل به آن حوض، که از آنها آب به بیرون میریزد تصور نمایید. چونکهآب، جمله از حوضیست پاک هر یکی آبی دهد، خوش ذوقناک. چون که آب همه لوله ها از حوضی پاک است، به همین جهت نیز آب تک تک لوله ها نیز شیرین و گوار است.
ور در آن حوض، آب شورست و پلید
هر یکی لوله همان آرد پدید
اگر هم در آن حوض آب شور و بدبویی باشد، مسلماً هر کدام از لوله ها نیز همان آب را به نقاط مختلف روان خواهند کرد. با ایناوصاف خدمتگزاران امانت را به صاحبش یعنی پادشاه رسانده و شرح ماجرا را بیان نمودند. شاه آن مرد را دعوت کرده و از حال و روزش باخبر شد. سپس دستور داد کوزه او را پر از طلا کرده و هدایایی نیز به او دادند سپس خلیفه دستور می دهد او را فوراً ازمسیر بیراهه ای به خانه خودش بازگردانند. بعد از بازگشت آن مرد، از خلیفه سوال شد که چرا او را مدتی نزد خودت نگه نداشته و زودتر روانه خانه اش نمودی؟ شاه در پاسخ گفت:
نخواستم که رودخانه فرات را دیده و شرمنده شود. ولی در راه برگشت آن مرد عرب رودخانه فرات رادید و از کرده خود شرمگین و از آن همه لطف و کرم و خصلت کریمانه شاه شیفته و دل باخته او گردید.
نتیجه: یکی از مقامات معنوی سالکین خدا، مقام فقر است. آنچه مسلم است فقر تنها نداشتن ثروت یا احیاناً خالی بودن شکم ازغذا و مال و منال نیست هرچند که نداشتن و نخواستن دو نردبان بزرگ صعود به مقامات معنوی است. آنکس که ندارد و طالب بدست آوردن آن است و همچنین آنکس که دارد ممکن برای اینکه آن را از دست ندهد، تن به هر نوع بردگی و بندگی دهد. فقری که مدنظر عارفان است، نداشتن تمایل و رغبت به دنیا و زخارف آن است. آنچه در بین مردم عامی به عنوان فقر مطرح است، بیکاری و گوشه گیری و دور بودن ازنعمتهای الهی است و یقیناً چنین فقری جز ذلت و کوری و کفر، چیزی به همراه ندارد. این فقر به تعبيری، مرگ بزرگ است .
منتهی اگر فقر به معنی استغنای طبع و بی اعتنایی به هوی و هوس و زخارف دنیا و در عین حال با بذل توجه به کار و کوشش و استخراج منابع مادی و کسب و معیشت و انفاق آن به محتاجان و عدم تجمع آن در یک جا و به جریان انداختن آن و پر کردنفاصله های اجتماعی و طبقاتی (انفاق) باشد بسیار نیز نیکو است و اینگونه تهی شدن از ثروت و فقیر ماندن عین فخر است.
داستان فوق بیان این نکته است که پروردگارا، مرا با احساس فقر، نسبت به خود، بی نیاز دار (بی نیازی یعنی اینکه شخص خود رافقیر بداند و لمس کند که از خود هیچ چیزی ندارد و همه چیز متعلق به خداوندست) و همچنین مرا با بی نیازی از خودت فقیر مساز (فقیر واقعی هم یعنی اینکه کسی تصور نماید از حضرت حق بی نیاز است). فقری پسندیده و ستوده، است که همراه با دستشستن از خودخواهی و غرور گردیده و بنده در برابر ذات خداوند احساس عجز و نیاز کند. آن چیزی که باعث طغیان انسان و سرکشی او میشود پندار استغنا و عدم نیاز او به خداست. در یک کلمه میتوان گفت دنیا بد نیست بلکه دنیادوستی و دنیاپرستی بد است.
همه جان من محو جانانه شد
به معشوق من، سينه كاشانه شد
و آنكه بر او جان چو جانانه گشت
سينه بر عشقش چو كاشانه گشت
وصف بر او در سخن افسانه شد
مستِ بر او اين دلِ ديوانه شد
ارادتمند شما
خاك پای آستان شما
سيّد سعيد