کتاب نادرشاه افشار – ۵۳

نوشته: دکتر محمد حسین میمندی نژاد

نادر به جایگاه اشرف رسید

نادر پس از عرض عریضه ای به حضور ظل الله تعدادی از چابک سواران فدائی خود را انتخاب کرد. به هر یک دستور داد به سرعت خود را به یکی از نقاط کرمان و بلوچستان برسانند، مردم را از فرار اشرف با خبر سازند.

به چند نفری مأموریت داد خود را به طوایف و ایلات افعان برسانند، آنان را از شکست های پی در پی قوای اشرف با خبر سازند، به همگی اطلاع دهند به زودی سپهسالار با لشکری جرار می رسد و آنان را از ظلم و ستم و جوری که در مدت هشت سال تحمل کرده اند رهائی خواهد بخشید.

نادر فکر می کرد ممکن است اشرف به پادشاه هندوستان پناه برد به این جهت عده ای برگزید و به آنان مأموریت داد به هندوستان بروند، از سلطان هند بخواهند اشرف را به خود راه ندهد و برای این که مراتب دوستی و وداد و محبت فی مابین دو کشور همسایه برقرار بماند در صورت آمدن اشرف به قبله عالم شاهنشاه ایران کمک کند تا طاغیان و یاغیان و گردنکشان به سزای عمل خود برسند.

بعد از عزیمت سواران، نادر دستور داد وسائل حرکت مهیا نمایند، افرادی که می بایستی در اطراف شیراز بمانند و تا رسیدن ظل الله از اصفهان، شهر شیراز را در محاصره نگهدارند تعیین کرد. برای این که ساکنین شهر شیراز متوجه نشوند شبانه با عده ای از سواران به راه افتاد و بر اثر اشرف و سوارانش به طرف پل فسا حرکت کرد.

به هر آبادی که می رسید تحقیق می کرد تا در راهی که اشرف رفته بود قوای خود رابه جلو برد.

در راه بین آبادی ها اثر عبور سواران اشرف راهنمایش بودند. در این فصل سیل هائی آمده عبور از جاده ها مشکل بود. ساکنین آبادی های وسط راه که شاهد عبور قوای اشرف بودند و جسته گریخته متوجه می شدند قوای اشرف در حال فرار است در انتظار رسیدن تعقیب کنندگان بودند. همین که طلایه داران قوای نادر می رسیدند و می فهمیدند حساب از چه قرار است خوشحال می شدند، شادی می کردند. مردم به پیشواز می رفتند، با فریادهای زنده باد سپهسالار ایران، نادر و سوارانش را تهییج می کردند. ریش سفیدان برای عرض سلام و دعا و بوسیدن دست و پای نادر به حضور می رسیدند. از ظلم و ستمی که تحمل کرده بودند داستان ها می گفتند، از سپهسالار می خواستند از آنان رفع ستم کند.

  سال‌های جدایی - قسمت 26

نادر در برابر محبت های مردم سر از پا نمی شناخت، تا می توانست لطف می کرد، همگی را مطمئن می ساخت. مردم تا می توانستند آذوقه و خواربار تحویل می دادند، عده ای داوطلب شده در سلک سواران نادر در می آمدند و برای قلع و قمع یاغیان و طاغیان در رکابش به راه می افتادند.

وقتی که نادر به قندهار رسید امیر حسین غلجائی برادر محمود که توسط سواران نادری از شکست های پیاپی اشرف با خبر شده بود با عده ای از ریش سفیدان به پیشواز نادر آمد، مراتب بندگی و عبودیت ابراز داشت، از رفتار برادر و پسر عمویش اظهار تنفر کرد و کمر به خدمت نادر بربست.

نادر نسبت به حسین خان غلجائی محبت کرد، از این که اشرف یاغی را به شهر قندهار راه نداده است اظهار خورسندی نمود، راجع به محل و موقعیتی که اشرف دارد تحقیقاتی کرد، برای این که وقت تلف نشود به طرف جایگاه اشرف به راه افتاد.

تعدادی از سربازان اشرف که برای جمع آوری آذوقه رفته بودند از بیراهه خود را به قلعه رساندند، ماجرای آمدن نادر و سپاهیانش را برای اشرف که می خواست بداند، در بین گرد و غبار چه کسانی پیش می آیند؟!‌ شرح دادند.

اشرف هیچ گاه فکر نمی کرد نادر به این سرعت برسد و اسباب زحمتش فراهم سازد.

نادر با سوارانش به نزدیکی قلعه جایگاه اشرف رسیدند، سپهسالار که با چشم های نافذ خود نقطه به نقطه را وارسی می کرد به زودی دانست نه تنها رفتن به قلعه آن قدرها سهل نیست بلکه کوبیدن قلعه هم امکان ندارد. حسین خان غلجائی برای نادر شرح داده بود اشرف در صدد تهیه آذوقه است و هر روز کسانش به آبادی های اطراف برای تهیه خواربار می روند.

نادر پس از کمی فکر سرداران سپاهش را احضار کرد، دستور داد کلیه راه های رسیدن به قلعه باید تحت نظر گرفته شود، از رسیدن آذوقه به قلعه شدیداً جلوگیری بعمل آید.

  سرطان خون – بخش دوم

به فرمان نادر راه های اطراف قلعه به وسیله سوارانش اشغال گردید، روز و شب مراقبت نمودند هیچ کس به طرف قلعه نرود.

اشرف از بالای قلعه حصاری که سواران نادر به دور قلعه کشیده بودند به خوبی می دید، آرزو می کرد هر چه زودتر حمله به طرف قلعه شروع شود تا مانند برگ درختان، هجوم کنندگان را به پای کوه بریزد. قوای اشرف تنگه ها و راه های عبور را اشغال نموده منتظر بودند به حساب سواران نادر برسند و شکست های پی در پی که دیده بودند جبران نمایند.

اشرف ساکنین قلعه را به ستوه درآورد

ساکنین قلعه که از طرفی خود را در محاصره می دیدند از طرف دیگر به علت آمدن اشرف و قوایش از نظر مسکن و آذوقه گرفتار مضیقه شده بودند، از این پیش آمد ناراحت شده به فکر چاره افتادند.

روزی که اشرف با سوارانش آمده بود خبر نداشتند چهار مرتبه از قوای سپهسالار شکست خورده به آن قلعه پناهنده گردیده است اما… اینک بر آنان مسلم شد اشرف که روزی فرمانفرمای ایران و بر تخت سلطنت تکیه زده بود یک نفر فراری بیش نیست.

بزرگان قلعه که می دیدند قوای نادر چگونه قلعه را در محاصره دارند با خود می اندیشیدند، رهائی از آن ورطه برایشان امکان ندارد. فکر می کردند آذوقه موجود به سرعت تمام خواهد شد آن وقت باید همگی از گرسنگی تلف شوند زیرا سرازیر شدن از قلعه با آن همه سوارانی که اطراف را محاصره کرده اند جز مردن نتیجه ای ندارد.

چند نفر از ریش سفیدان به خدمت اشرف رسیده از او خواستند چاره ای بنماید، اشرف به عوض آن که از آنان دلجوئی کند دستور داد چند نفر از آنان را توقیف کنند. برای این که سوارانش در مضیقه نیفتند فرمان داد کلیه خواربار و آذوقه موجود در قلعه جمع آوری گردد، حداقل ممکن در اختیار ساکنین قلعه قرار داده شود.

این دستور به شدت عملی گردید. آذوقه ساکنین قلعه ضبط شد. بدین ترتیب عدم رضایت شدیدی در ساکنین قلعه ایجاد گردید،‌ با بغض و نفرت به اشرف و سپاهیانش که راحتی را از آنان سلب کرده بودند نظر می نمودند. قدرت اظهار وجودی هم نداشتند زیرا سواران اشرف مسلح بودند و به کسی ابقاء نمی کردند.

  سیری در تاریخ نقاشی (3)

اشرف و سردارانش فکر می کردند هر قدر تعداد ساکنین قلعه کمتر شود آذوقه بیشتری برایشان خواهد ماند، به این جهت در پی بهانه می گشتند و هر روز به عناوین مختلف چند نفری از ساکنین قلعه سر به نیست می شدند، لاشه های آنان از بالای قلعه به دره ها و پرتگاه های اطراف قلعه پرتاب می گردید.

چند مرتبه سواران اشرف خواستند از تاریکی شب استفاده کرده از حلقه محاصره بگذرند، آذوقه تهیه کرده برگردند.

از تمام کسانی که از قلعه سرازیر شدند یک نفر به قلعه برنگشت زیرا عده ای تسلیم قوای نادر شده، آن کسانی که ایستادگی کرده بودند کشته شده از بین رفته بودند.

اشرف لحظه به لحظه بر شدت عصبانیتش افزوده می شد، فشارش بر ساکنین قلعه زیادتر می گردید.

رفتار اشرف و سوارانش ساکنین قلعه را به ستوه آورد، ریش سفیدان و بزرگان قلعه به فکر افتادند خود را از چنگ اشرف خلاص کنند. کدخدای قلعه و چند نفر دیگر از بزرگان می توانستند به اشرف کمک کنند زیرا راهی می شناختند که در دل کوه پیش می رفت و در پشت خط محاصره آفتابی می شد، اینان می توانستند از این راه آذوقه لازم به قلعه برسانند ولی رفتار اشرف و سوارانش آنان را برانگیخت، فکر کردند به عوض کمک کردن به اشرف به نادر کمک نمایند و خود را از شر بی رحمی و قساوت های اشرف و یارانش خلاص کنند.

نادر و سوارانش با کمال دقت مراقب اوضاع بودند، هر لاشه ای که از بالای قلعه سرازیر می شد بر نادر مسلم می ساخت عدم رضایت در قلعه حکم فرماست و چون به کرات در روز این اتفاق می افتاد نادر بیشتر امیدوار می شد.

نادر می دانست آذوقه موجود در قلعه به زودی تمام خواهد شد، فکر می کرد روزی که آذوقه به پایان رسد و قحطی حکمفرما گردد اشرف تاب مقاومت نیاورده برای شکستن حلقه محاصره و فرار کردن مجدد از کوه سرازیر خواهد شد.

برای این که این مرتبه راه های فرار بر او بسته گردد و غائله ختم شود به دقت مراقب بود. تمام سوارانش مهیا و مواظب بودند، لحظه ای قرار و آرام نداشتند.

ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان