سرمقاله می ۲۰۲۴ – وکـالت به شاهـزاده رضا پهلوی (۱۵) – در پوست شیر یا شیر بسته به زنجیر؟

نویسنده: شهرداد خبیر

شهرداد خبیر

“بدترین حالتی که می تواند برای رهبر حزبی افراطی رخ دهد هنگامی است که ناگزیر شود، در دورانی دولت را در دست بگیرد که جنبش هنوز به پختگی لازم، برای طبقه ای که او نماینده آنست نرسیده، و زمینه اعمال قوانین و مقرراتی که سلطه آن طبقات طلب می کند، آماده نباشد. آنچه او می تواند انجام دهد، به اراده اش بستگی ندارد، بلکه وابسته به تضادهای طبقات مختلف، درجه میزان رشد شرایط زیست مادی، مناسبات تولیدی و ارتباطی است که میزان تضاد طبقاتی، مبتنی بر آنست.

آنچه او می تواند انجام دهد، بر ضد اصول و رفتار گذشته و بر ضد منافع بلاواسطه خویش است. در یک کلام او مجبور است نه حزب و طبقه خود، بلکه طبقه ای را نمایندگی کند که جنبش درست برای حاکمیت اش پخته است. او باید بخاطر منافع جنبش، درست منافع طبقه بیگانه ای را پیش برده و برای طبقه خود، با جمله پردازی، لفاظی و وعده و وعید چنین وانمود سازد که منافع آن طبقه بیگانه، منافع خود اوست. کسی که در چنین موقعیت نامناسبی قرار می گیرد غیر قابل نجات است.”

مصداق این رهبر فرومانده در اشتباهات تاریخی و رفتار بی مهار خویش، دکتر مصدق است که یکی از قربانیان نیرنگ اتکا به نفس بیش از حد خود در اعتقاد به درستی مشی سیاسی اش بود و با این خودشیفتگی و کوته نظری جامعه ای را نیز با خود به ورطه نابودی کشانید که آثار آن تا زمان اکنون نیز برجای مانده. در این زمینه مصدق تنها نیست: از لنین و مائو تا جمال عبدالناصر و حتی محمد رضا شاه در انتهای کار خویش، مقهور آرمانگرایی و اراده گرایی خود برای تحقق ایدۀ امکان جهش اجتماعی بوده اند، بدون آنکه در عمل به امکانات مادی و ذهنی جوامع عقب ماندۀ  خود توجه بایسته نمایند.

  برگهایی از تاریخ به مناسبت 100 سالگی کودتای رضاشاه از رضا خان به رضا شاه – از احمدشاه به احمد خان – قسمت بیستم

جالب آنکه خود مصدق (از این پس تمام ارجاعات من به سر مقاله های پیشین و نطق مصدق در مجلس سال ۱۳۲۲ در رد اعتبارنامه سیدضیاء می باشد) در مورد کودتای سیدضیاء می گوید:”آقا توضیح دهد که در ایران زمینه برای چه انقلابی حاضر بود و با چه اشخاصی می خواست هادی (رهبر) انقلاب شود؟ روزگار ثابت کرد که نه مصلح بود و نه انقلابی و مامور بود کابینه محللی تشکیل دهد تا از ترس او ، مردم به سردار سپه ملتجی شوند ( پناه ببرند) و به او اهمیت بدهند تا او به مقصود خود برسد.”

گویی این جملات در وصف خود او هم هست!

واقعاً در آن مقطع تاریخی یعنی دهه ۱۳۲۲-۱۳۳۲،که کشور بعلت اشغال متفقین و پیامدهای آن دچار خلاء قدرت یک حکومت مرکزی منسجم شده بود و این کشور ملوک الطوایفی، در معرض هرج و مرج، نفوذ خارجی، انواع دسیسه ها و خیانت ها و دسته بندی های قرون وسطایی بود، جنبش به اصطلاع ملی ایران به پشتوانه کدام نیروی اجتماعی، ذهنی و مادی، مانند ثروت، ارتش، نظم و شعور اجتماعی، مردم تحصیل کرده و متخصص باید پنجه در چنگال بزرگترین امپراتوری آنزمان جهان یعنی انگلستان می افکند که خورشید  در قلمرو آن هرگز غروب نمی کرد؟!

تازه من از زمانی می گویم که بیش از بیست سال از کودتای سیدضیاء و رضاخان (به ادعای مصدق) می گذرد و او در نطق خود به آن اشاره دارد!.

اگر ایران در آن سالها بویی از تجدد و تمدن برده بود، به پایمردی و درایت و اراده آن کسی بود که بنا بود مردم از ترس سیدضیاء به او (رضاخان)، بقول مصدق، پناه ببرند! یادم به نقل قولی از یکی از اندیشمندان اجتماعی می افتد که زمانی نوشت: ” فرض کنید گروهی راهزن مسلح جلوی اتومبیل شما را گرفته اند. شما پول، شناسنامه، طپانچه و اتومبیل خود را به آنها می دهید و در عوض از همجواری دلپذیر آنها رهایی می یابید. بیشک این یک سازش است. به لاتین Do ut des (من میدهم و تو هم باید بدهی – بده و بستان): من به تو پول، مدارک و اسلحه و … “می دهم” تا تو به من امکان “بدهی” جان سالم بدر برم – ولی مشکل بتوان آدمی را یافت که عقل از سرش پریده باشد و چنین سازشی را “از نظر اصولی غیر مجاز” بخواند یا کسی را که تن به چنین سازشی داده است، همدست راهزنان اعلام کند (حتی اگر این راهزنان، پس از نشستن در اتومبیل، بتوانند آن اتومبیل  و اسلحه را برای راهزنیهای دیگر بکار برند).”

  جدول کلمات متقاطع – شماره 162

وضعیت ما در برابر انگلستان این چنین بود. من می افزایم: این نوع سازش اجباری گناه نیست، گناه آنست که یا در اثر لجبازی جانم را ببازم و بعد از مرگ شلوار و کفشم را نیز بیغما برند یا پس از رهایی از این مخمصه، به علل این حادثه ناگوار نپردازم؛ پلیس را از آن مطلع نکنم و اگر نفوذی از راهزنان در شهربانی باشد در رفع آن نکوشم و مسیر را امن نکنم و با نیروی کافی به سرکوب آنها اقدام نکنم. رک بگویم: بجز پایتخت، تنها مکانی که جلوۀ فناوری و مدنیت و رفاه در ایران بود، مناطق نفت خیز بویژه آبادان و مسجد سلیمان بود که آن هم بی تعارف  از اجبار یا دوراندیشی انگلیس، برای تأمین  منافع بلند مدت خود و نیز عمدتاً برای  رضایت پرسنل اش  نشات میگرفت که شامل حال ایرانیان همکار وهمراه هم می شد.

آبادان بلطف پالایشگاه و معماری مدرن و روابط کاری و مدنی پیشرفته خود مرکزی بود برای رشد فرهنگ و تخصص و بهداشت  و ورزش و تحصیلات و … که همه از برکت حضور همین به اصطلاح بیگانگان استثمارگر حاصل شده بود. در عین حال بقیه مناطق ایران از عقب ماندگی تاریخی در همه زمینه ها رنج می بردند و ارتجاع نیز دوباره سر برآورده بود.

آری، در پس تمام شعارها و لفاظی های مردم فریب، از سوی تمام سیاستمداران و روشنفکران آرمانگرا یا کم سواد و خود محور، یک چنین وضعیتی قرار داشت که جامعه اکنون امنیت و معشیت خود را نیز در این حال در خطر می دید. من در مورد پاکدستی، صداقت، نیت، دانش و علم حقوق و سابقه فرهنگی و خانوادگی برجسته او شک ندارم، اما همه اینها برای یک رهبر اجتماعی که از کودکی در متن سیاست این کشور نقش ایفاء کرده کافی نیست. شناخت شرایط بین المللی  و موازنه  قدرتهای جهانی و نیروهای خودی و اوضاع داخلی در هر زمان، یعنی “تحلیل مشخص از شرایط مشخص” بدور از هر گونه خودشیفتگی و لجاجت و پذیرش اشتباهات خود استلزام آن  رهبریست که داعیه مبارزه با استعمار و استثمار و نیز دمکرات بودن را دارد.

  سرمقاله آپریل ۲۰۲۴ - وکـالت به شاهـزاده رضا پهلوی (14) - مصدق دمکرات مستبد!؟

ادامه دارد

دیدگاهتان را بنویسید

آرشیو مقالات پیام جوان

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter Payam Javan

همراهان پیام جوان