فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی – قسمت ۲۷

نویسنده: سید سعید زمانیه شهری

“فصل پنجم سلسله مقالات فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی”

به نام خداوند رنگین کمان

خداوند بخشنده مهربان

خداوند مهسا، حدیث و کیان

خداوند یک ملت همزبان 

که این خانه مادری، میهن است

که ایران زمین، کاوه اش یک زن است  

* داستان تاختن سهراب بر لشکر کاووس از شاهنامه: 

 بدین ترتیب سهراب پس از اندیشه بسیار، از پی کینه، کمر بست و گرز و سنان و کمان بر گرفت و سوار بر باره تیز تگ به قلب  سپاه ایران رسید و به درون پرده سرای کیکاووس رفت، اما هیچ یک از نامداران سپاه را حتی پارای نگاه کردن بدان دلاور نبود: 

رمید آن دلاور سپاه  دلیـر 

به کردار گوران زچنگال شیر 

نشاید نگه کردن آسان بدوی

که یارد شدن پیش او جنگجوی 

سهراب که کاووس را به چنگ خویش آورده بود زبان به تهدید وی گشود و از آن مجلس بزمی یاد کرد که ژنده رزم در آن کشته شد و با خود سوگند یاد کرد که از ایرانیان یکی را زنده به جای نگذارد و کاووس را نیز زنده بر دار کند. آنگاه نشان گیو و گودرز و طوس و رستم نامور از شاه بگرفت و اندکی بعد تمام میخهای سرا پرده را از جای در آورد. کاووس که از کار سهراب دلش پر آشوب گشته بود، فریاد بر آورد تا رستم را از برای جنگ با این ترک بی خرد و تهی مغز بدانجا آورند. تهمتن نیز که از کیکاووس جز رنج و بدبختی بهره ای نبرده بود، به سوی سهراب آمد و به نرمی با وی به گفتگو درآمد و از رزمهایی که با توران و دیوان داشته و بسی میدان های جنگ که تاکنون دیده و دشمن را خوار بر زمین افکنده بود، یاد کرد و به نرمی چنین گفت که اکنون دلش بر او که جوانکی بیش نیست به رحم آمده و نمی خواهدکه جان از تنش بگسلد. سهراب چون آن گفتار شایسته بشنید، پنداشت که او کسی نیست جز رستم پهلوان، اما رستم نام خویش پنهان بداشت و از رستم به عنوان  پهلوانی نام آور و با تخت و گاه یاد کرد و نام و نژاد خویش نهان داشت. 

* داستان رزم رستم با سهراب از شاهنامه: 

بدین ترتیب پدر و پسر بی آنکه نام و نشان یکدیگر بدانند، با هم در آویختند و پس از جنگی سخت و در حالی که خسته و تباه شده بودند، سهراب ناگهان گرز خویش بار دیگر از زین برکشید و بر کتف رستم فرود آورد، آنگاه خنده ای سر داد و زبان به تحقیر وی گشود و چنین گفت که همانا تاب ضربه دلیران را ندارد و رخش در زیر پای او تنها خری بیش نیست، اما تهمتن هیچ پاسخ نگفت و همچنان که ازکار جوان در شگفت مانده بود، به سپاه توران حمله برد و سهراب نیز از آن سوی به میان سپاهیان ایران آمد و بسی نام  آوران را از پای در آورد. چون روز روشن به تیرگی گرایید، تهمتن دست از رزم کشید و از سهراب خواست تا هر یک به جایگاه خویش باز گردند و فردا برای کشتی با یکدیگر به آوردگاه آیند. و فردا چون فرا رسید و خورشید رخشان، پرهای طلایی خویش بگسترد، تهمتن ببر بیان بپوشید و سوار بر رخش به دشت رزم آمد، سهراب از یال و کوپال و برز و بالای تهمتن، بار دیگر به یاد رستم افتاد و پنداشت که او همان پهلوان نام آور است و نباید که بر پدر جنگجوی شود و در پیش دادار یکتا بسی شرمناک. و چون رستم به میدان آمد، با لبی خندان از چند و چون شبی که گذرانده بود، پرسید و از او خواست تا با پهلوانی دیگر به رزم در آید و رواست تا اکنون به میخوارگی و رامشگری پردازند و به پیش جهاندار پیمان بندند که از جنگ و ستیز دست شویند و سهراب که نشانه های رستم را در وجود حریف جستجو می کرد بار دیگر نام و نشان وی بپرسید،  اما رستم چنین پاسخ آورد که همانا مرد گفتار و نیرنگ و فریب نیست و مهمتر آنکه در هنگام جنگ و نبرد نیازی به پژوهش و کند و کاو نیست. و بدین گونه بود که جنگ میان پدر و پسر آغاز شد. در میانه جنگ سهراب ناگهان نعره ای زد و رستم را بر زمین افکند و بر سینه وی نشست و خواست تا سر از تنش جدا کند، اما رستم چاره ای اندیشید و بدان یل شیرگیر آواز سر داد که رسمو آیین شان به گونه دیگری است، بدین  معنی که اگر بار اول کسی پشت حریف را بر زمین زند، اگر چه کینه خواه آمده باشد، نباید کهسرش از تن جدا کند، و اگر بار دیگر پشتش به زیر آورد رواست تا سرش از زیر تیغ بگذراند و بدین چاره، جان خویش از چنگ فرزند نجات داد. 

  مبانی فیزیولوژیک و روانشناختی زبانشناسی - نظریات پاولوف - بخش هشتم

* داستان کشته شدن سهراب به دست رستم از شاهنامه: 

پس از حربه ای که رستم برای فرار از چنگ سهراب به کار برد دو پهلوان، برای بار دوم رو در روی یکدیگر قرار گرفتند، اما گویی  زمانه به خون پهلوان توران تشنه گشته و هرگونه فرصتی را از برای زنده ماندن از او گرفته بود. در گیر و دار جنگ تهمتن ناگهان   پشت سهراب، خم نمود و وی را بر زمین زد و با شمشیر زهرآگین تهی گاه وی از هم درید. سهراب که در خون خود می غلطید،  

بدان پهلوان کهن روی کرد و گفت: که این از من بر من رسیده، چرا که کلید زمانه و چاره کار را به دست دشمن سپردم. آنگاه از نشانی که مادر از پدر بدو داده بود، سخن راند و صد افسوس بر زبان آورد از اینکه اکنون جان می دهد و هنوز روی رستم را که از تخم اوست، ندیده است. رستم که از گفتار سهراب، خیره و در حیرت مانده بود، بیهوش بر زمین افتاد: 

 بیفتاد از پای و بیهوش گشت 

همی بی تن و تاب و بی توش گشت

  بپرسید از آن پس که آمد به هوش

بدو گفت با ناله و بـا خـروش

بگو تا چه داری ز رستم نشان

کـه گـم بـاد نامش زگردنکشان 

و رستم چون نشانش از پسر بخواست فرزند، مهره ای را که مادر بر بازویش بسته بود، نشان پدر داد و پدر را از داغ فرزند، خون به  جگر کرد و همی خاک بر سر ریخت. پس از آن، چون خورشید آسمان رنگ باخت و شب فرا رسید، سپاهیان ایران گمان بردند که رستم به دست سهراب کشته شده است، پس سـوی کیکاووس تاختند و ماجرا بازگفتند. کاووس نیز آه از جگر بر کشید و نیک بدانست که دیگر جای او و سپاهیانش در این رزمگاه نیست. وز آن سوی سهراب که دیگر امیدش به ناامیدی بدل گشته بود، ملتمسانه از پدر خواست تا از جنگ با تورانیان دست کشیده و جز به نیکی در ایشان نظر نکند، چرا که روی نهادن ترکان به سوی  مرز ایران همه از بهر آن بود تا نشانی از پدر بیابد و او را به جای کاووس بر تخت شاهی نشاند، اما افسوس که پدر خود سخن به  گونه ای دیگر گفت و خود را  از فرزند پنهان نمود، گویی تقدیر چنین بود که او به دست پدر پهلوانش کشته شود. رستم که با  شنیدن گفتار فرزند، آتشی در دلش شعله ور بود، سوار بر رخش شد و خروشان و گریان نزد ایرانیان بازگشت.  زواره که از بدگمانی و حیله هجیر آگاه گشته بود، رستم را از آن کار هجیرکه نشان رستم از سهراب پنهان داشته بود، آگاه کرد و آن بدشومی را از او  دانست، رستم نیز که با شنیدن گفتار برادر جهان در پیش چشمش تیره و تار گشته بود، سوی هجیر آمد و خواست تا سر از تنش جدا گرداند اما بزرگان همگی نزد وی آمدند و او را از آن کار بازداشتند. 

  چشم های گریان (آخر)

شاهنامه کتابی است که زن در سراسر آن حضور دارد؛ برعکس ایلیاد هومر که در آن سیمای زن، پریده رنگ و گذراست. زن در ایلیاد، آتش فاجعه را برمی افروزد و خود کنار می نشیند. در آن هلن را داریم که زیبایی شوم و تباه کننده اش موجد جنگ است. این گونه است کریزئیس که ناخواسته نزاع بین آگاممنون و اشیل را باعث می شود. در دوران پهلوانی در شاهنامه، حضور زن لطف و گرمی و نازکی و رنگارنگی به ماجراها می بخشد و با آنکه قسمت عمده داستانها شامل جنگ و کشتار و نزاع و خرابی است، وجود او موجب می شود که این کتاب در ردیف لطیف ترین آثار فکری بشر قرار گیرد. در شاهنامه حکیم طوس ابوالقاسم فردوسی این زنها هستند که به داستان تراژیک، آب و رنگ بخشیده اند. اگر تهمینه نبود مرگ سهراب آنقدر مؤثر و غم انگیز جلوه نمی کرد. همین گونه است مرگ فرود اگر جریره نبود، و مرگ سیاوش اگر فرنگیس نبود، و مرگ اسفندیار اگر کتایون نبود، و مرگ رستم و تراژدی زال، اگر رودابه نبود. سیمای تراژیک زن در شاهنامه به نجیب ترین و پاکیزه ترین نحو یعنی به عنوان نقش مادری و همسری و دختری جلوه می کند، نه به عنوان معشوق اغواگر مردان سست عنصر. شاهنامه بر خلاف آنچه در نزد اشخاص ناآشنا معروف شده، یک کتاب ضد زن نیست. در تمام دوران پهلوانی، از سودابه که بگذریم، یک زن نابکار دیده نمی شود. اکثر زنان در شاهنامه، نمونه بارز زن تمام عیار هستند. در عین برخورداری از فرزانگی، فرهیختگی و بزرگ منشی، از جوهر زنانگی و زیبایی نیز به نحو سرشار بهره مندند. حتی در آن دسته داستانهایی از شاهنامه، زنانی که خارجی هستند چون با ایران می پیوندند، از صمیم قلب ایرانی می شوند و جانب نیکی را که جانب ایران است می گیرند. عشق در شاهنامه در عین سادگی و بی آلایشی، بکر، پاک و نجیب است. رابطه زن و مرد در شاهنامه، بی آنکه به تكلف و تصنع گراییده باشد، از تمدن و تفاخر و فرهنگ برخوردار است. در شاهنامه تنها و تنها یک مورد میبینیم که عشق به کام نمی رسد و آن عشق ناگهانی سهراب به گردآفرید است. همچنین در شاهنامه فقط به فقط یک مورد عشق ناپاک و نارواست و آن عشق سودابه به سیاوش است که در حقیقت عشق نبوده و احساسی زودگذر از روی هوس است. همچنین در شاهنامه، زنان شجاعان راه عشق اند بطوریکه در چهار مورد از شش مورد ابراز عشق، اظهار دلدادگی نخست از طرف زن مطرح می شود. 

  سال‌های جدایی - قسمت 34

زن در شاهنامه برای ابراز عشق جسارت و شجاعت بیشتری دارد. این بی پروایی به استثنای سودابه، به هیچ وجه مانع پاکدلی و پاکدامنی یک زن نیست. چهار زنی که در اظهار عشق پیشقدم هستند عبارتند از: تهمینه به رستم، سودابه به سیاوش، منیژه به بیژن و کتایون به گشتاسب. عشق زال و رودابه در یک زمان ابراز می شود. تنها در یک مورد مرد در ابراز عشق پیشقدم می شود و آن سهراب است. با این بیشینه و تاریخچه شجاعت که از دیرباز در شیرزنان ایران زمین بوده هیچ نیرویی، توانایی ایستادگی در مقابل جنبش عدالتخواهانه شیرزنان ایران عزیزمان را ندارد. به امید پیروزی نهایی جنبش زن، زندگی، آزادی.

ادامه دارد…

و…. سرانجام نور بر تاریکی پیروز خواهد شد و ایران، ققنوس وار و نیلوفرانه از خاکستر خویش برخواهد خواست

بگویید آهسته در گوش باد

چو ایران نباشد تن من، مباد

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان