سلسله مقالات “مولوی، معلم بلخی، شمس شعر شرقی” (۹)

نویسنده: سید سعید زمانیه شهری 

فصل اول سلسله مقالات «مولوی، معلم بلخی، شمس شعر شرقی» – قسمت نهم

به نام خداوند رنگین کمان

خداوند بخشنده مهربان

خداوند مهسا، حدیث و کیان

خداوند یک ملت همزبان 

که این خانه مادری، میهن است

که ایران زمین، کاوه اش یک زن است  

داستان زشتی تاویل مگس از مثنوی معنوی مولوی:

این قصه داستان زندگی مگسی را بیان می کند که بر روی برگ کاهی نشسته، در حالیکه آن برگ بر روی ادرار الاغي شناور بود، او در آن حالت مانند یک ناخدای کشتی سرش را بلند کرده و ادای کشتیبانان ماهر را درمی آورد و با حالتی غرورآمیز با خود چنین می گفت: من درباره کشتی و دریانوردی بسیار مطالعه کرده ام، لذا من بهترین هستم.

آن مگس بر برگ کاه و بول خر

همچو کشتیبان همی افراشت سر

آن مگس بر روی برگ درختی که روی ادرار الاغ شناور بود، نشسته و مانند ناخدای کشتی مغرورانه سرش به بالا گرفته و گفت:

گفت من دریا و کشتی خوانده ام

مدتی در فکر آن می مانده ام

من مدتها درباره کشتی و دریا مطالعه داشته و درباره آن تفکر کرده ام.

اینک این دریا و این کشتی و من

مرد کشتیبان و اهل و رای زن

حالا این دریای پر عظمت (ادرار الاغ) و این کشتی با شکوه (برگ کاه) در مقابل من قرار دارد، من هم که کشتیبانی شایسته و ماهرم! آری دنیای او، همان کشتی بزرگ و جولانگاهش آن دریای بیکرانه بود! و البته هم جای فخرفروشی داشت! به حق هم چنین موجود كوچكی باید هم چنین دنیا و نگرشی داشته باشد. در زندگی روزمره نیز ما در بسیاری از اوقات با افرادی برخورد   می کنیم که دارای چنین نگرش و برداشت هایی غلط از دنیای خود هستند. در تاریخ، افراد سودجو و حقه باز بسیاری بوده اند که برای پیشبرد مقاصد شیادانه خود، دست به تأویل و تفسیر به رأی آیات كتب آسماني و گاهی دست به جعل احادیث نیز می زدند که اینگونه افراد را اكثر بزرگان اديان لعن نموده اند.

  Cosmology | کیهانشناسی (۲)

عالمش چندان بود کش بینش است

چشم چندین، بحر هم چندینش است

بدرستیکه که دنیای چنین افرادی به اندازه بینش و درک آنان از اطرافشان است و چشم های ایشان نیز باید هم دریایی به آن اندازه و شکل و شمایل داشته باشد.

صاحب تاویل باطل چون مگس

وهم او بول خر و تصویر خس

صاحبان تفسیرها و تأویل های باطل مانند آن مگس هستند که گمان آنها ادرار الاغ وتصورات آنها همانند برگ است. آری چه بسا گاهی احوال ما نیز به آن مگس با آن حواس ناچیزش شبیه می شود، که یک مقدار درک از دریا و کشتیبانی برای خود جمع کرده ایم، آن هم با آن دریا و آن کشتی! و با خود می گوییم من تنها ناخدای کشتی این دریای بیکرانه هستم، در حالیکه اگر کمی به اطراف خود نگریسته و خود را با موجودات دیگر و عظمت این هستی بی انتها مقایسه نمائیم، خواهیم فهمید که هیچ نیستیم. پس اگر به خودشناسی برسیم و خود را بشناسیم، به عجز خود نیز پی خواهیم برد. به همین دلیل است که یکی از راه های صعود به قله های کمال و خداشناسی، خودشناسی است.

همه جان من محو جانانه شد

به معشوق من، سينه كاشانه شد

و آنكه بر او جان چو جانانه گشت

سينه بر عشقش چو كاشانه گشت

وصف بر او در سخن افسانه شد

مستِ بر او اين دلِ ديوانه شد

ارادتمند شما

خاك پای آستان شما

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان