کتاب نادرشاه افشار – ۴۸

نوشتهدکتر محمد حسین میمندی نژاد

اشرف با پول و جواهرات و شاهزاده خانم ها وارد شیراز شد

برای از پا در آوردن سپاه نادر نقشه شیطانی طراحی گردید

زمستان شروع شد، هوا به غایت سرد بود، اشرف فکر می کرد: نادر در فصل زمستان برای جنگ نخواهد آمد، خیال می کرد تا فصل بهار برسد فرصت خواهد داشت قوای عظیمی تهیه نماید. اما جاسوسانش به او خبر دادند، نادر در صدد ترمیم قوا و برای حرکت به شیراز خود را مهیا و آماده می سازد. همین که اشرف دانست نادر قصد حمله به شهر شیراز دارد، نقشه ای طراحی کرد، با سران سپاه خود مشورت نمود، همگی قبول کردند قبل از آن که نادر به شیراز برسد باید کارش ساخته شود و آرزوی دست یافتن به شهر شیراز بر دلش بماند. روحیه سرداران اشرف شاه قوی شده در جلسه مشورتی که تشکیل دادند نه تنها شکست دادن قوای نادر بلکه پیشرفت به سوی اصفهان و تسخیر مجدد آن شهر را پیش بینی کردند.

اشرف برای این که از وضع نادر باخبر باشد چند نفر از محارم خود را برای جاسوسی به شهر اصفهان فرستاد. از افغانانی که در شهر اصفهان مانده بودند و روزهای اول ورود نادر مورد بی مهری اهالی قررا گرفته بودند چند نفری از شهر خارج شده به هر ترتیب بود خود را به شیراز رساندند، به حضور اشرف شرفیاب شدند، به او خبر دادند نادر مشغول تدارک قوا برای حمله می باشد.اشرف فکر نمی کرد در هوای سرد زمستان، نادر دست به چنین حمله ای بزند اما از خبرهائی که توسط جاسوسانش می رسید دانست نادر از سردی هوا و زمستان باکی ندارد و عنقریباً به طرف شهر شیراز حرکت خواهد کرد.

اشرف با سرداران خود جلساتی تشکیل داد، برای طرح نقشه ای که پیروزی بر حریف را سهل و ساده سازد تبادل نظر کرد.

سردار سیدال خان که مردی جنگی و آزموده بود و در موقع آمدن به شیراز مواضع وسط راه را به خوبی از نظر گذرانده بود اظهار داشت: ما اگر بخواهیم در شهر شیراز بمانیم و شهر را به محاصره قوای نادر بدهیم ولو این که هوا سرد و زمستان است و چند صباحی سرما به ما کمک خواهد کرد، طرفی نخواهیم بست، فعلاً هوا سرد است ولی فصل بهار نزدیک است، سپاه نادر پس از گذراندن این چند روز زمستان از بهار استفاده خواهند کرد و ما را مستأصل خواهند نمود، به موقع با توپ های مخربی که در اختیار دارند دیوارهای شهر را خواهند کوبید و ما دست بسته به دام خواهیم افتاد.

  کیک کدو حلوایی

اشرف گفت: به عقیده تو چه باید کرد؟

سیدال خان اظهار داشت: نادر به تصور این که ما در شهر شیراز نشسته ایم راه بین اصفهان و شیراز را بدون این که آرایش جنگی به قوایش بدهد و مهیای پیکار باشد طی خواهد کرد. اگر قوای ما در محل مناسبی موضع گرفته باشند، سپاهیانش را غافلگیر کنند، کارشان را بسازند بدون شک و تردید توفیق نصیب ما خواهد شد.

اشرف مکثی کرد و گفت: این فکر خوبی است ولی در برابر نادر گمان نمی کنم این شیوه به نتیجه برسد مگر نه اینست که ما بین راه مشهد و تهران خواستیم در تاریکی شب از این شیوه استفاده کنیم و او مانند شیطان از اعماق دره سر به در آورده سپاهیانش را از فنا و نیستی نجات داد.

سیدال خان گفت: من که نبودم ببینم اما تردیدی ندارم نادر از تاریکی استفاده کرده با عده قلیلی بدون این که تشخیص داده شود از وسط صف سپاهیان امیر گذشته است و با تعداد کم نفراتی که همراهش بوده اند، همین که به داد و فریاد پرداخته اند، صدایشان در کوه پیچیده، ترس و رعب در دل ها افکنده اند. برای این که چنین وضعی پیش نیاید و آن صحنه تکرار نگردد عقیده دارم با چنین حریفی باید روز روشن دست و پنجه نرم کرد منتها باید غافلگیرش ساخت.

اشرف اظهار داشت در مورچه خورت قبلاً موضع گرفته بودیم و به موقع اقدام کردیم چه طرفی بربستیم؟!

سیدال خان گفت: آن موقع هوا مناسب بود اما در وسط سرمای زمستان موقعیت تفاوت می کند.

اشرف و سردارانش ساکت و صامت به بیانات سیدال خان گوش فرا دادند.

سیدال خان اظهار داشت در موقعی که از اصفهان می آمدیم از آبادی که می گفتند زرقان است عبور کردیم. در یک طرف جاده ای که از این آبادی می گذرد کوهی پر از سنگ های عظیم و بزرگ برافراشته است، در طرف دیگر این جاده دشتی عظیم قرار گرفته است اگر قبلاً قوای ما در پشت سنگ های عظیم این کوه مقر گیرند و ضمناً در جاهای مناسب مقداری سنگ بر روی هم تل کنند که با غلتاندن یکی از آن ها سیل سنگ به طرف جاده به راه افتد چقدر تماشائی خواهد بود. خوب توجه کنید منظره ای که شرح می دهم در نظر مجسم کنید:

نادر و سپاهیانش در جاده ای که در دامنه کوه قرار گرفته پیش می آیند، چون هوا سرد است همگی خود را در شولاهای خود پیچیده اند، سر و کله خود را برای این که سرما اثر نکند خوب محفوظ کرده اند مانند گوسفند در عقب سر پیش قراول سپاه که شخص نادر باشد در حالی که دست و پاهایشان از سرما کرخ شده است جلو می آیند. به موقع سنگ ها سیل آسا از کوه سرازیر خواهند شد تا می آیند بفهمند چه شده سنگ هائی که به سرعت پایین می آیند و در حال فرود آمدن سنگ های دیگری را به حرکت می اندازند عده ای را از پا در خواهند آورد.

  استاد ابوالحسن صبا، موسیقیدان بزرگ و توان – قسمت چهارم

در این موقع صدای رعد آسای سپاهیان ما که در دل کوه پیچیده است دل هایشان را فرو می ریزد، صدای ضجه و فریاد کسانی که سنگ به آنان اصابت نموده است برای خالی کردن ته دل مضطربین ما را یاری خواهد کرد. تفرقه در بین سپاه خواهد افتاد، برای نجات خود به طرف دشت مقابل جاده فرار می کنند، اگر اقبال با ما باشد و نادر در همان لحظات اول از پا در آید و علم سپاهش سرنگون شود کار آنان یکسره خواهد بود. به فرض این که نادر جان به سلامت برده باشد، افراد سپاهیان ما که آماده و مهیا منتظرند هله کشان با سرعت و شدت حمله خواهند کرد و دشت زرقان را غرقه به خون دشمن خواهند ساخت، فتح و پیروزی نصیب ما خواهد شد و گذشته به نحو کامل جبران خواهد گردید.

در برابر این نقشه شیطانی اشرف و سرداران سپاهش غرق در شادی شدند. اشرف در حالی که قاه قاه می خندید گفت: آنان تصور خواهند کرد سپاه جن و پری بر سرشان ریخته است! احسنت سردار سیدال خان، نقشه خوبی کشیدی، انجام آن را به عهده خودت واگذار می کنم. این آبادی تا این جا چقدر فاصله دارد؟

سردار سید ال خان سرمست از این که همگی را تحت تأثیر قرار داده است گفت: این طور که من حساب کرده ام در حدود شش فرسخ تا شیراز بیشتر فاصله ندارد.

اشرف گفت: پس باید زودتر اقدام کرد و زبده سپاهیان را به آن جا انتقال داد.

سردار سیدال خان اظهار داشت: شنیده ام در بالای کوه میدان بزرگی است، خانه ها و قلعه هائی هم در آن جا وجود دارد، باید به فوریت آذوقه و سوخت کافی برای سپاهیان به آن جا منتقل کرد. پناه گاه های مناسب برای این که سپاهیان در آن جا اطراق کنند، آماده کرد. اشرف گفت: سردار سیدال اختیار با تو است هر طور که صلاح می دانی دستور بده، همگی نفرات در فرمان تو هستند.

نادر از قصد اهریمنی اشرف مطلع گردید

اشرف برای چهارمین مرتبه در دشت زرقان شکست خورد

از روزی که نادر به شهر اصفهان قدم گذارد جنب و جوش عظیمی در شهر به راه افتاد. کسانی که شهر اصفهان را ترک گفته از ترس سپاه محمود و اشرف متواری شده بودند، راه اصفهان را پیش گرفته برای بازیافتن کسان خود قدم به شهر گذاردند.

  آموزش آشپزی: سوپ کدو حلوایی

اینان که به امید و آرزوهائی وارد شهر می گردیدند اکثراً با حرمان و یأس روبرو می شدند. خانه های خود را مخروبه، زندگی خود را بر باد رفته می یافتند. از کسان خود اثری نمی دیدند. در دل مأیوس و محرومین کینه و نفرت موج می زد، همگی از نادر که شهر را نجات داده متشکر بودند، همگی می خواستند هر چه زودتر سزای اشرف و کسانش بدهد و قلبشان را خنک کند. آن کسانی که جوان بودند و قدرتی داشتند برای این که به دست خود از کسانی که مایه بد بختی و سیه روزی شان شده بودند انتقام بگیرند به قوای نادر می پیوستند، همگی آرزو داشتند هر چه زودتر حرکت کنند.

بر تعداد سپاهیان نادر روز به روز افزوده می شد. تجهیزات لازم تهیه می گردید. خستگی از تن نفرات به در رفت. همگی برای حرکت آماده و مهیا گردیدند.

شاه تهماسب که انتظار داشت هر چه زودتر نادر سپهسالار عزیزش حرکت کند، با محبت زائدالوصف او را تهییج می کرد.

نادر برای تسکین احساسات مردم، برای خدمت کردن به شاه تهماسب برای این که فرصتی به اشرف ندهد تا برای بهار خود را مهیا و آماده سازد، چهل روز بعد از روزی که به اصفهان وارد شده بود یعنی در روز سوم جمادی الثانی به طرف شیراز حرکت کرد.

هوا سرد بود اما قلب سپاهیان نادر گرم بود افرادی که در جنگ بر سپاهیان اشرف غلبه کرده آنان را شکست داده بودند دل خوش داشتند و مطمئن بودند تحت لوای سردار نادر دمار از روزگار باقی مانده سپاه اشرف خواهند کشید. آن کسانی که به قصد انتقام جوئی در رکاب نادر حرکت می کردند دلی از سنگ داشتند. اینان می رفتند یا کشته شوند و راحت گردند و یا با سر به نیست کردن مسببین بدبختی و سیه روزی دل خود را از عذاب و عزا برهانند.

نادر برای این که افراد فرسوده نشوند به آهستگی طی طریق می کرد. قوای نادر پس از عبور از ابرقو به آباده رسیدند و پس از مختصر استراحتی به سوی جاده زرقان به راه افتادند. با این که هوا سرد بود و نادر فکر نمی کرد اشرف خارج از شهر شیراز باشد معذلک احتیاط را از دست نمی داد.

لحظه ای آرام و قرار نداشت، با چشم های تیزبین خود اطراف و جوانب را از نظر می گذراند. کوه های اطراف جاده را به دقت وارسی می کرد، قبل از این که قوایش از نقطه ای عبور کنند بر بلندی می رفت و پس از اطمینان خاطر از این که خطری در پیش نیست جلو می رفت.

ادامه دارد

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان