Cosmology | کیهانشناسی (۲۱)

نویسنده و گردآورنده : شهرام خبیر

فضا- زمان- حرکت

«آن» به يك معنى همين است. «آن» به معنى ديگر به زمانى گفته مى‌شود كه نزديك به «آن» به معنى نخستين است. مثلا مى‌گوييم «او اكنون   خواهد   آمد» زيرا  امروز خواهد آمد؛ يا مى‌گوييم «اكنون آمده است» زيرا  امروز آمده است؛ ولى نمى‌گوييم وقايع ايلياد اكنون روى داده‌اند يا سيل اكنون جارى شده است و علت اينكه چنين نمى‌گوييم اين نيست كه زمان ميان اكنون و آن رويدادها متصل نيست، بلكه اين است كه زمان آنها نزديك به اكنون نيست. «وقتى» زمانى است كه نسبت به «آن» به‌معنى نخستين، جدا و مستقل است.

مثلا «وقتى شهر ترويا مُسخّر شد» يا «وقتى سيل خواهد آمد». «وقتى» بايد نسبت به «آن» محدود باشد، بدين‌معنى كه بايد ميان «آن» و زمان واقعه‌اى كه در آينده روى خواهد داد يا در گذشته روى داده است زمان معينى وجود داشته باشد. ولى اگر زمانى وجود نداشته باشد كه «وقتى» باشد، هر زمانى محدود و متناهى خواهد بود.

پس آيا زمان به پايان نخواهد رسيد؟ بى‌گمان نه! زيرا حركت هميشه هست. آيا زمان هميشه غير از زمان پيشين است يا همان يك زمان بارها تكرار مى‌شود؟ واضح است كه زمان همان‌گونه است كه حركت است. اگر راستى چنين است كه حركتى واحد دوباره روى مى‌دهد، زمان نيز يك و همان است؛ ولى اگر اين سخن درباره حركت صادق نيست، درباره زمان نيز صادق نيست.

چون «آن» آغاز و پايان زمان است، ولى نه پايان و آغاز زمان واحد، بلكه پايان زمان گذشته و آغاز زمان آينده است، پس معلوم مى‌شود كه همان‌گونه كه تحدّب و تقعُّر دايره در چيزى واحد است   زمان نيز هميشه در حال آغاز  شدن و در حال پايان يافتن است. بدين جهت چنين مى‌نمايد كه زمان هميشه غير از زمان ديگر است، زيرا «آن» آغاز و پايان زمانى واحد نيست و اگر چنين بود لازم مى‌آمد كه «آن» در آن واحد و از جهتى واحد دو طرف متقابل باشد.

زمان هرگز منقطع نخواهد شد، زيرا زمان هميشه و به‌طور مداوم در حال آغاز شدن است.

«همين دَم» اشاره به بخشى از زمان آينده است كه به «آن» حاضر قسمت‌ناپذير بسيار نزديك است (مثلا در پاسخ «كى راه خواهى رفت؟» مى‌گوييم «همين دَمزيرا زمانى كه در آن راه خواهم رفت نزديك است). و همچنين اشاره به بخشى از زمان گذشته است كه از «آن» دور نيست (مثلا كسى در پاسخ «كى راه خواهى رفت؟» مى‌گويد: «همين دَم راه رفته‌ام») ولى نمى‌گوييم شهر ترويا همين دَم مسخر شده است، زيرا زمان تسخير آن شهر از اكنون بسيار دور است.

«اندكى پيش» نيز اشاره به بخشى از زمان گذشته است كه به «آن» حاضر نزديك است. مثلا در پاسخ «كى راه رفتى؟» اگر زمان راه رفتن به «آن» حاضر نزديك باشد مى‌گويند: «اندكى پيش»، ولى اگر دور باشد مى‌گويند «مدتى پيش».

«ناگهان» (يا: دفعتآ) را هنگامى به‌كار مى‌برند كه شيئى از حالت پيشينش در طى زمانى بگردد كه آن زمان به علت كوتاهى‌اش ادراك نشود. در واقع همه تغييرها سبب مى‌شوند كه اشياء از حالت پيشين خود بگردند. همه اشياء در زمان پديد مى‌آيند و در زمان فاسد مى‌شوند. از اين‌رو بعضى كسان زمان را حكيم‌ترين اشياء ناميده‌اند. ولى پارون (Paron) ]متفكر[ پيتاگورى زمان را ابله‌ترين اشياء ناميده است، زيرا با گذشت زمان بسى چيزها را فراموش مى‌كنيم، و اين سخن درست‌تر از سخن پيشين است. پس روشن است كه ــ چنانكه پيشتر گفتيم ــ زمان به نفس خود بيشتر شرط فساد است تا شرط تكون (زيرا تغيير به نفس خود سبب مى‌شود كه اشياء از حالت پيشين خود بگردند) و فقط بالعرض شرط تكون و وجود است. دليلكافىبراينامرايناستكههيچچيزبى‌آنكهخودبه‌نحوىازانحاءحركتوفعاليتكند،به‌وجودنمى‌آيد،درحالىكهاشياءبى‌آنكهاصلاحركتىكنندممكناستفاسدگردند؛ووقتىكهمابرحسبعادتمى‌گوييمكهزمانشىءرافاسدمى‌كند،

  خدا، انسان، انسانیت - قسمت هشتم

مقصود اصلى ما همين است. ولى اين تغيير هم معلول زمان نيست، زيرا اين‌گونه تغيير نيز به‌معنى عَرَضى در زمان روى مى‌دهد.

پس معلوم كرديم كه زمان موجود است، و گفتيم كه زمان چيست و اصطلاح «آن» را به چند معنى به‌كار مى‌برند، و «وقتى» و «اندكى پيش» و «همين دَم» و «مدتى پيش» و «ناگهان» به چه معنى است.

۵- ملاحظات ديگر درباره زمان

باتوجهبهمطالبىكهبيانكرديمروشناستكههرتغييروهرشىءمتغير،درزماناست،زيراسريعترىوآهسته‌ترىدرموردهمهتغييراتصادقاست. من با عبارت «سريعتر حركت مى‌كند» به شيئى اشاره مى‌كنم كه با حركتى يكسان و با طى فاصله‌اى برابر، پيش از شيئى ديگر به حالتى معين مى‌رسد. مثلا در مورد حركت مكانى، اين سخن درباره دو شيئى صدق مى‌كند كه محيط دايره يا خطى مستقيم را مى‌پيمايند و همچنين است در موارد ديگر.

«پيش» در زمان است، زيرا ما  اصطلاحات پيش و پس را با توجه به فاصله با «آن» به‌كار مى‌بريم و «آن» مرز گذشته و آينده است؛ و چون «آن»ها در زمانند، پيش و پس نيز در زمانند. زيرا  آنچه «آن» در آن است، فاصله با «آن» نيز در آن است. ولى اصطلاح «پيش» در مورد گذشته و آينده به دو نحو متضاد به‌كار مى‌رود، زيرا در مورد گذشته «پيش» چيزى را مى‌ناميم كه از «آن» دورتر است و «پس» به چيزى مى‌گوييم كه به «آن» نزديكتر است؛ ولى در مورد آينده نزديكتر را «پيش» مى‌ناميم و دورتر را «پس». چون «پيش» در زمان است، و چون هر حركتى مستلزم «پيش» است، پس هر تغيير و حركتى در زمان است.

اين مطلب نيز شايان تحقيق است كه اولا زمان چه ارتباطى با نفس دارد، و ثانيآ چرا مى‌انديشيم كه زمان در همه‌جا هست: هم در روى زمين و هم در دريا و هم در آسمان. آيا علت اين امر   اين است كه زمان، صفت يا حالت  حركت است (زيرا عدد حركت است) و همه آن اشياء متحركند (زيرا همه در مكانند) و زمان و حركت، چه بالقوه و چه بالفعل، باهم‌اند؟

اين پُرسش نيز بجاست   كه اگر نفس وجود نمى‌داشت آيا زمان وجود  مى‌داشت يا نه؟ اگر شمارنده‌اى نباشد، شىء قابل شمارش وجود نخواهد داشت و در نتيجه وجود عدد ممكن نخواهد بود، زيرا عدد، يا تعدادى است كه از طريق شمارش معين شده و يا تعدادى كه ممكن است معين شود.

اگر توانايى شمردن خاصّ نفس است ــ يا خاصّ نيروى تفكر كه در نفس جاى دارد ــ پس اگر نفس موجود نباشد زمان موجود نخواهد بود بلكه فقط آن چيزى موجود خواهد بود كه زمان، صفت آن است، يعنى حركت، البته به شرط اينكه ممكن باشد كه بدون نفس حركت موجود باشد. درست است كه پيش و پس صفات حركتند، ولى اينها فقط از اين جهت كه قابل شمارشند، زمانند.

  سرمقاله دسامبر ۲۰۲۳ - وکـالت به شاهزاده رضا پهلوی (10)

اين پُرسش را نيز مى‌توان به ميان آورد كه زمان عدد كدام نوع حركت است؟ آيا نبايد گفت كه زمان عدد هر نوع حركت است؟ زيرا  اشياء در زمان به‌وجود مى‌آيند و در زمان فاسد مى‌شوند و در زمان رشد مى‌كنند و تغيير كيفى مى‌يابند و حركت مكانى مى‌كنند. بنابر اين، زمان عدد هر حركت از آن جهت كه حركت است، مى‌باشد. و به عبارت ديگر، زمان عدد حركت متصل به‌طور مطلق است نه عدد نوع خاصى از حركت.اما ممكن است كه در اين دَم شيئى ديگر نيز متحرك باشد   و عدد حركت  هر يك از دو شىء زمان است. پس آيا زمان ديگرى هم وجود دارد و در نتيجه در آن واحد دو زمان مساوى موجود است؟ بى‌گمان نه! زيرا زمانى كه با خود مساوى و «همزمان» است يكى است، و حتى زمانهايى هم كه «همزمان» نيستند از حيث نوع يك و همانند، چه، همچنان كه اگر هفت اسب و هفت    سگ وجود داشته باشد عددشان كه عدد هفت است يك و همان خواهد بود، حركاتى هم كه همزمان صورت مى‌گيرند و حدودشان همزمان است داراى زمانى واحد هستند. گرچه يكى از اين حركات ممكن است سريع باشد و ديگرى آهسته، يا يكى حركت مكانى باشد و ديگرى استحاله، با  اين‌همه زمان دو تغيير ــ اگر داراى عدد برابر باشند و همزمان باشند ــ يك و همان است. از اين‌رو با اينكه حركات مختلف و جدا  از يكديگرند، زمان در همه‌جا يك و همان است، زيرا عدد حركات مساوى و همزمان، در همه‌جا يك و همان است.

چون حركت مكانى نوع مقدم حركت است و حركت مستدير نوع مقدم حركت مكانى  ؛ و چون هر شيئى با شيئى واحد كه همجنس آن است سنجيده  مى‌شود، مثلا  آحاد با واحد و اسب‌ها با  اسب و به همين ترتيب زمان با زمانى معين؛ و چون چنانكه پيشتر گفتيم زمان با حركت سنجيده مى‌شود و حركت با زمان (زيرا با حركتى كه از حيث زمان محدود است، هم كميّت حركت سنجيده مى‌شود و هم كمّيّت زمان)؛ بنابر اين از آنجا  كه اولين شىء در هر جنس مقياس همه اشياء موجود در آن جنس است، حركت منظم مستدير براى مقياس بودن مناسبتر و مستحقتر از هر چيز ديگر است، زيرا عدد اين حركت، شناختنى‌تر از عدد همه ديگر حركات است. اما  از ميان انواع حركات، نه استحاله ممكن است منظم باشد و نه رشد و افزايش و نه تكون، در حالى كه حركت مكانى ممكن است منظم باشد. بدين جهت چنين مى‌نمايد كه زمان، حركت كره كيهان است، زيرا هم حركات ديگر با  اين حركت سنجيده مى‌شوند و هم زمان با  اين حركت سنجيده مى‌شود. به همين جهت نيز مى‌گويند كه امور انسانى و همچنين همه اشياء ديگر كه داراى حركت طبيعى هستند و دستخوش كون و فسادند، دايره‌اى را تشكيل مى‌دهند، زيرا همه اشياء به تأثير زمان فاسد    مى‌شوند و پايان و آغازشان چنان است كه گويى دايره‌اى معين را مى‌پيمايند و حتى خود زمان نيز به صورت دايره‌اى تصور مى‌شود. به‌علاوه اين عقيده بدين جهت رايج است كه زمان مقياس اين نوع حركت مكانى است و خود نيز با اين نوع حركت سنجيده مى‌شود. از اين‌رو وقتى گفته مى‌شود كه اشيايى كه به‌وجود مى‌آيند، دايره‌اى را مى‌پيمايند؛ اين سخن به اين معنى است كه زمان دايره‌اى است، و اين نيز بدين‌معنى است كه زمان با حركت مستدير سنجيده مى‌شود، زيرا چنين مى‌نمايد كه در آنچه سنجيده مى‌شود، غير از مقياس چيزى نمايان نمى‌شود و آنچه به‌عنوان كل سنجيده مى‌شود، صرفآ تعداد كثيرى از مقياسهاست.

  Cosmology | کیهانشناسی (۲)

اين سخن نيز درست است كه مى‌گويند عدد گوسفندان و سگان  ، اگر اين دو عدد مساوى باشند، همان يك عدد است، ولى همان يك دهى و همان يك «ده شىء» نيست، همان‌گونه كه مثلث متساوى‌الاضلاع و مثلث مختلف‌الاضلاع همان يك مثلث نيست و با  اين‌همه هر دو همان يك شكل است، زيرا هر دو مثلث است. زيرا چند شىء در صورتى يك و همان خوانده مى‌شوند كه از طريق فصل شىء متغاير و جدا  از هم نباشند، ولى اگر از طريق فصل متغاير باشند يك و همان خوانده نمى‌شوند. مثلا يك مثلث از طريق فصل مثلث با مثلث ديگر متغاير است و از اين‌رو آن دو غير از يكديگرند، ولى دو مثلث از طريق فصل شكل باهم متغاير نيستند، بلكه هر دو داخل در نوع واحدى از شكل‌اند، زيرا يك نوع شكل دايره است و نوع ديگر مثلث؛ و نوعى از مثلث متساوى‌الاضلاع است و نوع ديگر مختلف‌الاضلاع. بنابر اين هر دو مثلث همان يك شكل‌اند، يعنى مثلث‌اند ولى هر دو همان يك مثلث نيستند. همين‌طور عددهاى هر دو گروه همان يك عدد است (زيرا عددهاى دو گروه از طريق فصل عدد باهم متغاير نيستند) ولى همان «ده» نيستند، زيرا  اشيايى كه ده‌ها به آنها  اِطلاق  مى‌شوند متغايرند، زيرا يك گروه از سگ‌ها تشكيل مى‌يابند و گروه ديگر از اسب‌ها.

بدين‌ترتيب، هم خود زمان را بررسى كرديم و هم مسائل مربوط به زمان را.

تصویر ما از جهان

روزی دانشمند معروفی (گویا برترندراسل) برای عموم درباره ستاره شناسی سخن رانی می‌کرد. او توضیح می‌داد که چگونه زمین به دور خورشید می‌چرخد و چطور خورشید به دور مرکز مجموعۀ وسیعی از ستارگان بنام کهکشان راه شیری می‌گردد. در پایان سخنرانی، پیرزن کوچک اندامی از انتهای اتاق برخاست و گفت: «چرند می‌گویی. راستش را بخواهی، دنیا یک بشقاب تخت است که بر پشت یک سنگ پشت غول آسا قرار دارد

بیشتر مردم، برج بی‌انتهایی از سنگ پشت را بعنوان تصویری از جهان نمی‌پذیرند و آن را مسخره می‌یابند، اما از کجا معلوم که ما بیشتر از دیگران می‌دانیم؟ ما از جهان چه می‌دانیم و چگونه معلومات خود را بدست آورده ایم؟ جهان از کجا آمده و به کجا می‌رود؟ آیا جهان ابتدایی داشته و اگر آری قبل از آن چه می‌گذشته است؟ سرشت و ماهیت زمان چیست؟ آیا هرگز به پایان خواهد رسید؟ تحولات اخیر در فیزیک، بکمک فنون و تکنولوژی عجیب و غریب کنونی تا اندازه‌ای پاسخ به برخی ازین مسائل دیر پا را ممکن ساخته است. شاید روزی این پاسخ‌ها همان اندازه بدیهی به نظر برسد که امروز چرخش زمین به دور خورشید، واضح و بدیهی می‌نماید یا شاید به اندازۀ برج لاک پشت خنده آور باشد.  ۳۴۰ سال قبل از میلاد، ارسطو فیلسوف یونانی، در کتاب خود بنام «دربارۀ افلاک» نوشت که زمین جسمی کروی است و نه یک سطح صاف و برین مدعا دو دلیل خود بیان داشت. نخست آنکه او دریافته بود ماه گرفتگی بعلت قرار گرفتن زمین میان خورشید و ماه پدید می‌آید. سایه زمین بر ماه همواره گرد است و این تنها بر اثر کروی بودن زمین می‌تواند باشد. اگر زمین سطحی تخت بود، آنگاه سایه‌اش باریک و دراز می‌شد و به صورت بیضی در می‌آمد مگر آنکه ماه گرفتگی همیشه هنگامی رخ می‌داد که خورشید درست زیر مرکز قرص زمین باشد.

ادامه دارد

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان