سلسله مقالات “مولوی، معلم بلخی، شمس شعر شرقی” (۵)

نویسنده: سید سعید زمانیه شهری 

فصل اول سلسله مقالات «مولوی، معلم بلخی، شمس شعر شرقی» – قسمت چهارم

به نام خداوند رنگین کمان

خداوند بخشنده مهربان

خداوند مهسا، حدیث و کیان

خداوند یک ملت همزبان 

که این خانه مادری، میهن است

که ایران زمین، کاوه اش یک زن است  

داستان آن پادشاه ستمگر که نصرانیان را از روی تعصب می کشت از مثنوی معنوی مولوی:

در روزگاران قدیم، پادشاهی بیدادگر زندگی می کرد که کارش کشتن مسیحیان بود. این پادشاه، به سبب تعصب و کینه های مذهبی، پيامبران الهی که در معنی، متحد و یک تن بودند را جدا و مخالف یکدیگر می پنداشت. البته این خاصیت تعصب است که بصیرت آدمی را به کج بینی و دوبینی مبتلا می کند مانند داستانی كه در آن حکیمی به شخص دوبینی (چپولی) گفت که یک عدد شیشه دارو که در داخل اتاق است را برایش بیاورد، ولی وقتی او رفت، بدلیل دوبینی برگشت و گفت دوتا شیشه آنجا بود کدام را بیاورم. حکیم برای حل مشکل گفت یکی را بشکن و آن یکی را بیاور و چون تنها آنجا یک شیشه بیشتر نبود، مرد بطور اتفاقی شیشه اصلی را شکست و کلاً شیشه ها محو شدند.

شاه آحول کرد در راه خدا

آن دو دمساز خدایی را جدا

آن شاه بيدادگر و مستبد نیز به مثابه آن مرد کج بین آن دو دمساز حق را از هم جدا می دید.

خشم و شهوت مرد را احول کند

ز استقامت روح را مبدل کند

بدرستی که خشم و شهوت موجب کج بینی شخص میشود و در نتیجه روح را از حالت اعتدال خارج می کند. آری شاه بيدادگر از شدت کینه و حسادت و خشم سركشش نسبت به مسيحيان، دیده باطنیش کج شده بود، لذا صدها تن از ایمان آورنده گان به مسیحیت را کشت. از قضا، شاه وزیری بسیار حیله گر و مکار داشت که از او هم متعصب تر بود. او به شاه گفت: مسیحیان برای حفظ جانشان تقیه کرده و دین خود را حفظ کنند، لذا کشتن ایشان سودی ندارد. شاه گفت چه تدبیری را پیشنهاد می کنی، تا نسل همه آنها را نیست و نابود کنیم؟ وزیر گفت بهترین راه اینست که، ابتدا بدستور شما مرا به جرم فردی كه مسیحی شده، دستگیر کرده و سپس دست و گوش و بینی مرا ببرند، بعد از آن مرا به ظاهر به پای چوبه دار برده، ولی با شفاعت ساخته گی و صوری یکی از سران، آزادم نمائید و امر کنید این حکم را بطور علنی در همه معابر شهر برای مردم قرائت شود، درآخر هم مرا از خود دورکرده و به تبعید بفرستید. من از آن پس به مسیحیان خواهم گفت که من عیسوی بودم و چون شاه از نیت درونی من آگاه شد، قصد جان مرا کرد، و در نتيجه من تقيه كردم و مسيحی بودن را انكار كردم. ولی شاه به راز من پی برده بود و اگر عیسی یاریم نکرده بود، پادشاه مرا پاره پاره می نمود. شاه هم توصیه های وزیر مکار را مو به مو اجرا کرد. پس از آن ماجرا و رهایی ظاهری او، صدها هزار مسیحی به گرد او جمع شدند. او به مسیحیان می گفت: زمان، زمان عیسی است و من نایب او هستم، لذا اسرار دین او را با جان و دل از من بشنوید. او در خفا شروع به تعلیم سری اسرار انجیل نموده و تبدیل به یک واعظ احکام شرعی شد. ولی در باطن، او یک دام بود، ولی عوام او را حق می پنداشتند.

  آداب فرهنگی و آیین ملی در ایران باستان - قسمت 3

ناصح دین گشته آن کافر وزیر

کرده او از مکر در گوزینه سیر

آن وزیر کافر، ناصح دین شده بود و از مکر و حیله مانند کسی شده بود که در شیرینی لوزینه (شیرینی است مخصوص) سیر قرار می دهد، یعنی حق را با باطل آمیخته بود، حقی که در ظاهر ربانی ولی در باطن شیطانی بود.

نکته ها می گفت او آمیخته

در جلاب قند زهری ریخته

ضمن ایراد نصایحی به مسیحیان، نکته های ظریفی آمیخته با غرضهای نفسانی و پلید، مانند قند زهرآگین که در شربت گلاب حل شده، کم کم به خورد مردم بیچاره می داد.

ظاهرش می گفت در ره چست شو

وز، اثر می گفت جان را سست شو

ظاهر سخنان وزیر به شنونده می گفت، در طریق حق و سلوک چابک و چست باشید، ولی فحوای کلامش و باطن حرف هایش روح و جان شنونده را سست می کرد.

هر که جز آگاه و صاحب ذوق بود

گفت او در گردن او طوق بود

هرکسی که آگاه و صاحب ذوق نبود، سخنان وزیر مانند قلاده ای بر گردن او آویخته و اسیرش می کرد. وزیر به همین منوال مدت شش سال در دوری و سختی، پناه و مأوای عیسویان شده و مردم ساده دل، دین و دنیای خود را تسلیم او کرده و در برابر اوامرش کاملاً مطیع بودند. شاه و وزیر نیز بطور مخفیانه با هم ارتباط داشتند. شاه کم حوصله و آشفته، از وزیر درخواست می کرد تا کار را به اتمام برساند، ولی وزیر در جواب، او را به صبر توصیه کرده و می گفت در اندیشه ام تا در دین ایشان فتنه و آشوبی به پا کنم تا کار عیسویان یکسره شده و همه در گمراهی همیشگی گرفتار شوند. قوم عیسی در آن برهه از زمان دارای دوازده رئیس مذهبی بودند که از هر کدام از ایشان، قوم و قبیله ای را رهبری می کردند. این رؤسا و پیروانشان، همگی بنده و مطیع آن وزیر نابکار بوده و بر او اعتماد داشتند تا جایی که اگر او می خواست، فوراً جان برکف آماده جانفشانی بودند. وزیر مکار پس از مدتی به کناری رفته و گوشه عزلت گرفت و از خانه بیرون نیامد و چنان عطشی در پیروانش ایجاد کرد که هر روز سیل مردم بر در خانه او بسط نشسته، تمنای دیدار او را داشتند، ولی او به هیچ عنوان راضی به حضور در بین مردم نبود و می گفت من به زودی به عیسی خواهم پیوست. وزیرتک تک رؤسای قبایل را صدا زده و به هر یک وعده جانشینی خود را داده و دستور داد که این راز را تا هنگام فوت من مخفی نگه دارید . او طوماری نیز حاوی نصایح و دستورات به اصطلاح دینی به هر یک سپرده و گفت چنانکه هر یک از رؤسا با جانشینی شما و دستورات مكتوب من مخالفت ورزیدند ، بلافاصله با ایشان به جنگ برخواسته و او را از بین ببرید . به همین ترتیب رؤسای دیگر را نیز صدا زده و همین شیوه را در پیش گرفت، ولی دستورات مندرج در طومار هر کدام ضد دیگری بود. مثلاً در یکی تنها شرط رسیدن به خدا را ریاضت عنوان کرده، در دیگری ریاضت را کلا نفی نموده، و گفته بود تنها راه نجات سخاوت و بخشش است. در طومار بعدی گفته بود اگر بخشندگی را به خود منسوب کنی و خدا را در نظر نیاورید، شرک ورزیده اید اما در طوماری دیگر انجام خدمت به مردم را واجب فرض کرده و توکل را پوچ بیان کرده بود. در جائی امر به معروف و نهی از منکر را نفی و در دیگری دستور مخالف صادر کرده و به همین ترتیب به رؤسای آن دوازده قوم فرامین ضدونقیض میداد. وزیر حیله گر پس از چهل روز مخفیانه و بطور عجیبی خودکشی نمود. پس از چند روزی که پیروانش عزاداری وی را نمودند، کم کم رؤسای مذهبی، هر یک با در دست داشتن دست نوشتهای از وزیر، ادعای جانشینی وی نمودند. لذا نزاع و جنگ سختی بین آنها در گرفت، چنان جنگی به پا شد که سیل خون به راه افتاد. آری بالاخره حیله آن وزیر تحقق یافت.

  آداب فرهنگی و آیین ملی در ایران باستان - قسمت اول

نتیجه : آئین حضرت عیسی مسيح (ع) و سایر پیامبران عامل یکرنگی و یکپارچگی انسانهاست و مردم را به وحدت و محبت و انسانيت فرا می خواند و کسی که به حقیقت دین و آیین ایشان دست یافته باشد مسلما از اختلاف و دوبینی دوری نموده و به جهان بیرنگ و عالم توحیدی خواهد پیوست. در واقع هیچ فرقی بین ذات و اصول اولیه ادیان الهی وجود ندارد، همه از یک منشاء پاک نشأت گرفته اند. لذا میان اولیاء حق، تفاوتی در اصل و ذات وجود ندارد و از نظر معنی و حقیقت آنها یکی هستند و اگر تفاوتی هم هست در صورت قضیه ميباشد. ولی این وزیر تزویرگر مكار، اگرچه به ظاهر خود را بر کیش عیسی معرفی کرده بود، ولی باعث ایجاد چنین فتنه ای شد که نه در دین و نه در اصول اولیه انسانیت و اخلاق توصیه شده است. در واقع این اختلاف انگیزی، از آثار کوتاه فکری یا غرض ورزی سران دین و رؤسای مذاهب نشأت می گیرد، که دلیل آن هم بی بهره ماندن از حقیقت ادیان الهی است. آری هدف این داستان، انتقاد از تعصبات دینی است، که از یک طرف، مردم جاهل در هر عهدی بدان گرفتارند و از طرفی رسوا کننده هدف جاه طلبان و صاحبان قدرتی است که دین را دستاویز آرزوهای پلید خود و فریب عوام و استثمار آنان قرار می دهند. به تعبیری اين داستان، فتنه انگيزی كه روشی دور از انسانیت و خلاف عقل است و زاده جهل و ناآگاهی از اسرار دعوت انبیاء است را کلا طرد و مذمت نموده و بیان می کند که، تعصب بر سر دین و مذهب و عقیده، کاری است برخلاف اصول انسانیت و مغایر با روش و توصیه های کسانی است که خود صاحب دعوت و مؤسس ادیان بوده اند. آری بدین ترتیب تعصب دینی آن وزیر کینه جو، باعث شد تا به نام دین خونهای بسیاری ریخته شود و این تعصب باعث چنان دوبینی و کوری بصیرت شد که وزیر خود را از دست و پا و بینی محروم ساخته و به خیال اینکه در دینی که مخالف دین اوست خللی ایجاد نماید، به آن همه سختی و حماقت تن در داد و آن همه جان بيگناه را به ورطه نابودی كشاند.

  سرمقاله دسامبر ۲۰۲۱: ابتذال شر - قسمت هفتم

همه جان من محو جانانه شد

به معشوق من، سينه كاشانه شد

و آنكه بر او جان چو جانانه گشت

سينه بر عشقش چو كاشانه گشت

وصف بر او در سخن افسانه شد 

مستِ بر او اين دلِ ديوانه شد 

ارادتمند شما

خاك پای آستان شما 

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان