Cosmology | کیهانشناسی (۱۱)

نویسنده : شهرام خبیر

ببینیم که مقوله نخستین کدام است؟ نمی توانیم کاوش خود را به دلخواه از هر مقوله ای آغاز کنیم، زیرا استنتاج مقولات حاصل شعبده بازیهای ذهن نیست بلکه فراگردش عینی از نفس حقیقت است. مقولات به سامان آورنده و منظم دلیلند و این دلیل نیز جز جهان عینی چیز دیگر نیست. مقتضای دلیل، به حکم ذات خود، آن است که فراد گردش سراسر ضرور باشد. هیچ جزئی از دلیل نمی تواند خودسرانه یا اتفاقی باشد. چنان نیست که دلیل از نقطه ای اتفاقی آغاز شود و به نقطه ای اتفاقی پایان یابد، بلکه پیشرفت آن تابع اصول منطقی خود آن است و با هوسبازی ما تغییر پذیر نیست، حتی در منطق صوری نیز نمی توانیم کار خود را از نتیجه آغاز کنیم و به مقدمات برسیم، ضرورت دلیل، خود، ما را وا می دارد تا مقدمات را در آغاز نهیم، دیگر جایی برای هوسبازیهای ذهنی ما نیست. خصلت اصلی دلیل، ضرورت است. کاوشی که به نحو اتفاقی آغاز شود به نحو نامعقول آغاز شده است. مقولۀ نخستین، باید بالضروره نخستین باشد . 

این ملاحظات نه همان در باره مقولات آغازین بلکه درباره مقولات پسین نیز صادق است . ترتیب استنتاج مقولات باید از آغاز تا پایان ضرور باشد؛ چگونگی آن باید نه از جانب ما بلکه به اقتضای ماهیت خود دلیل معین شود. در واقع امر، این ما نیستیم که مقولات را از یکدیگر استنتاج می کنیم بلکه این خود مقولات هستند که چنین می کنند. کاری که ما می کنیم نه آفرینش شبکه ای از مقولات در پندار خود، بلکه کشف ماهیت و نظم و پیوستگی اجزای دستگاه دلیلی است که به نحوی عینی وجود دارد و اندیشیدن یا نیندیشیدن ما بر آن بی اثر است. حتی در منطق صوری نیز این مغزما نیست که محرز می دارد که چون سقراط انسان است و انسان فانی است پس سقراط فانی است. فراگرد دلیل، آفریده ذهن ما نیست. ما نه می توانیم آن را بیافرینیم و نه دگرگون سازیم، بلکه فقط می توانیم آن را کشف کنیم. و زنجيره مقولاتی که منطق هگل به ما می شناساند کار خود ما یا هگل نیست بلکه مطلق یا دلیل جهان است که از ابد در جهان وجود داشته است. کار ما در استنتاج مقولات، فقط کشف این است که مقولات چگونه از هم منتج می شوند

  نقد کتاب وداع با اسلحه

پس مقوله نخستین را چگونه باید کشف کنیم؟ 

مقوله نخستین مقوله ای است که از حیث دلیل و تسلسل اندیشه و منطق، پیش از مقولات دیگر می آید و بر آنها مقدم است. می توانیم با رجوع به عقل خود و تشخیص این که کدام يك از تصورات کلی و ضرور ما منطقا برتصورات دیگر پیشی دارد این مقوله را باز شناسیم. زیرا اگرچه ما در پی کشف حقیقتی عینی هستیم این حقیقت با پندارهای آشفته و هوسبازانه ما مغایر است نه با دلیل عقل ما. کشف در این معنی با جریان عادی کشف فیزیکی فرق دارد. ما با رجوع به عقل خود نمی توانیم در یابیم که نخستین سیاره ای که در کهکشان پدید آمده کدام است. ولی مقوله نخستین را از این راه می توانیم کشف کنیم. زیرا اگرچه درپی دليل عینی هستیم این دلیل عینی با دلیل ذهنی ما یکی است. در جهان بیش از يك دلیل نیست. این نتیجه اصل وحدت شناسایی و هستی است. دلیل ما پندار صرف نیست. اگر چنین گمان ببریم، همان روش ذهنی کانت را اختیار کرده ایم که به موجب آن مقولات برای ما حقیقی هستند ولی بر خود چیزها صدق نمی کنند. اگر مقولات ذهنی ما بر چیزهای عینی صدق نکنند در آن حال لازم می آید که چیزها ناشناختنی باشند و ما پیشتر این نظریه را رد کرده ایم.

بدین گونه دلیل جهان، دلیل ما نیز هست و نخستین مقوله مطلق مقوله ای است که برای ما منطقا بر همه مقولات دیگر مقدم است و وجود این مقولات منطقاً وجود آن را از قبل مفروض می دارد. حال گوییم که در باره تصور، به طور کلی، اصل این است که تصور کلی بر تصور کمتر کلی و جنس بر نوع مقدم است. مثلا تصور جانور، بر  تصور «اسب» مقـدم و در آن مستتر است. نمی توانیم به اندیشه ( یا تصور) اسب برسیم پیش از آن که قبلا به اندیشه ( یا تصور) جانور رسیده باشیم. اگر ندانیم که جانور چیست نمی توانیم بدانیم که اسب چیست. تصور کلی تر یا جنس یعنی “جانور” منطقا. مقدم بر، و مقدر در تصور کمتر کلی با نوع یعنی «اسب» است. ولی عکس این حکم درست در نمی آید. فرض وجود، «جانور”، مستلزم فرض قبلی وجود «اسب» نیست. می توان دانست که يك جانور چیست بی آن که هیچ گونه تصوری از اسب داشت. این اصل بر همه تصورات و از این رو بر همه مقولات مقدم است. هر چه يك مقوله، مجردتر و کلی تر باشد جایگاهش در منطق هگل برتر است و هرچه خاصتر باشد جایگاهش فروتر. پس مقوله نخستین، کلی تر از همه مقولات دیگر و  برترین جنس (summum genus )خواهد بود. فرق میان کلی عامتر و کلی خاصتر در آن است که کلی عامتر ، مجرد تر است. اگر ما نوع را بدانیم می توانیم با انتزاع فصل از آن به جنس برسیم. انسان رامی توانیم نوعی از جنس حیوان بدانیم و به حیوان ناطق تعریف کنیم. نطق، فصل است. چون نطق را از تصور انسان جدا کنیم، تصور حيوان برای ما باقی می ماند که جنس است. اگر در این تجرید پیشتر رویم باز به تصوراتی کلی تر می رسیم. با جدا کردن فصل «زنده بودن، که بخشی از ذات حیوان است به تصور «چیز جامد» می رسیم و بر همین ترتیب تا آخر. پس مقولۀ نخستين، مجرد ترین مقولات خواهد بودو حاصل حد اعلای تجرید است.

  Cosmology | کیهانشناسی (۱)

برترین تصور مجرد ممکن، که همه چیزهای متصور در کائنات را در بر می گیرد، تصور هستی است. همه چیزها ها مادی نیستندولی همه هستی دارد همه چیزها هستند .بسیاری چیزها را می توان یافت که سبز رنگ یا جامد یا سنگین نباشند ولی هرچه را که از کائنات برگزینیم صفت هستی باید در باره آن صدق کند. پس هستی مقول نخستین است. هستی، یعنی خاصیت «هست بودن»، آشکارا برترین مفهوم مجرد ممکن است. به دلخواه خود چیزی را در جهان در نظر بگیرید و آن را به تدریج از اوصافش برهنه کنید. مثلا میزی را در تصور آوريد که چهار گوش و سخت و قهوه ای و براق باشد. اگر براق بودن را از میز بگیریم، حکم ما در باره آن به این صورت در می آید” این میز چهار گوش و سخت و قهوه ای است”. اگر قهوه ای بودن را از میز بگیریم از قضیه ما این باقی می ماند: “این میز چهار گوش و سخت است.” و سرانجام چون چهار گوش بودن و سپس سخت بودن را از میز بگیریم می ماند: «این میز هست.» “هست”، آخرین مفهوم مجرد ممکن است .

پس هستی، مقوله نخستین است.

می بینیم که هستی منطقة مقدم بر و مقدر در همه مقولات دیگر است. مثلا هستی در چندی ( کم) و چونی ( كيف) و علت و گوهر مقدر است. علت نوع خاصی از هستی است. هیچ کس نمی تواند به تصور علت برسد مگر آن که  نخست تصور هستی را دریافته باشد. ولی عکس این درست در نمی آید. هر کس می تواند تصور ساده هستی را دریابد بی آن که معنای تصور پیچیده علت را بداند هم چنانکه هرکس می تواند بداند که جانور چیست بی آن که اسب را بشناسد به همین گونه هیچ کس نمی تواند به تصور چونی (کیف) برسد مگر آن که بیشتر تصور هستی را شناخته باشد. و چنین است حال همه مقولات دیگری .

  سفر حجمی در خط زمان – بخش هفتم

ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان