Cosmology | کیهانشناسی (۱۸)

نویسنده و گردآورنده : شهرام خبیر

فضا- زمان- حرکت

زمان چیست؟

زمان برای هر کس «چیزی» آشنا بنظر می رسد. با این وجود این «چیز» را بدشواری می توان تعریف کرد یا فهمید!. علم، فلسفه، دین و هنر هر یک بنا بر نیاز خود،  تعریف متفاوتی از زمان ارائه می کنند. اما سیستم های اندازه گیری زمان نسبتاً همه جا بخودی خود با هم سازگار و همخوان هستند. ساعت های فیزیکی بر پایه شمارش ثانیه ها، دقایق و ساعات ساخته شده اند، در حالیکه مبنای این یکا (واحد) ها در طول تاریخ بارها تغییر یافته است، رد آغاز این ها را باید در تمدن سومریان در بین النهرین باز جست. یکای مدرن بین المللی زمان، یعنی ثانیه، بر اساس ترایند (transition) الکترونی اتم سزیوم یعنی میزان نوسان، بین دو تراز اتمی آن تعریف می شود.

اما دقیقاً زمان چیست؟ فیزیکدان ها زمان را بعنوان پیشروندگی رخدادها از گذشته تا بحال، بتوی آینده تعریف می کنند. اساساً، از این دیدگاه اگر یک سیستم تغییر ناپذیر باشد، پس بدون زمان است. زمان را می توان بُعد (پتماد= dimension) چهارم واقعیت، برای توصیف رخدادها در فضای (اسپاش= space) سه بُعدی در نظر گرفت. «چیزی» که نمی توان آنرا دیده، یا بسوده (لمس) یا بچشیم اما تنها می توانیم گذر آن را اندازه گیری کنیم.

پیکان زمانمعادلات فیزیک در هر دو صورت بدرستی و یکسان در تبیین پدیده ها صادق اند چه زمان، فرارون (بحلو= forward) بتوی آینده حرکت کند (زمان مثبت) و چه زمان، پسرون (به عقب= backward) بتوی گذشته حرکت کند (زمان منفی). با این وجود زمان در جهان طبیعی فقط یک جهت دارد وان فرارون یا بسوی آینده است که «پیکان زمان» نامیده می شود. این پرسش که چرا زمان برگشت ناپذیر است یکی از سؤالات  حل ناشده در علم است.

یک توضیح آنست که جهان طبیعی از قوانین ترمودینامیک پیروی می کند. قانون دوم ترمودینامیک بیان می کند که در محدودۀ یک «سیستم منزوی» انتروپی آن سیستم یا ثابت می ماند یا افزایش می یابد. اگر ما کیهان را یک سیستم منزوی فرض کنیم، انتروپی (درجۀ بینظمی) آن هرگز نمی تواند کاهش یابد. بعبارت دیگر کیهان نمی تواند دقیقاً به همان حالت و مشخصات نقطۀ پیشین (نسبت به اکنون) بازگردد.

دیدگاه فلسفی نسبت به زمان  نظر ارسطو:

موضوع دیگر که باید بررسی شود، زمان است.

بهترین راه تحقیق در این موضوع این است که ابتدا مسائل و مشکلات مربوط به زمان را با استفاده از استدلاانهای رایج بررسی کنیم. نخستین مسأله این است که آیا زمان متعلق به جنس موجود است یا به جنس لاوجود؟ مسألۀ دوم این است که طبیعت زمان چیست؟

از ملاحظات ذیل این تردید پدید می آید که زمان یا اصلاً وجود ندارد و یا وجودش مبهم و ناشناختنی است زیرا بخشی از آن بوده است و دیگر نیست و بخشی دیگر خواهد بود و هنوز نیست؛ با این همه زمان، اعم از زمان نامتناهی و هر زمان دیگر که تو در نظر بگیری از این بخشها تشکیل می یابد. از این رو بالطبع این اندیشه پیدا میشود که چیزی که از لا وجودها تشکیل یافته است، ممکن نیست موجود باشد. 

به علاوه اگر قرار است که شیء قسمت پذیر موجود باشد، به ضرورت وقتی که موجود است همۀ اجزا یا لااقل بعضی از اجزایش باید موجود باشد. ولی بعضی از اجزای زمان موجود بوده است و بعضی دیگر موجود خواهد بود، و با اینکه زمان قسمت پذیر است هیچ جزئی از آن در حال حاضر موجود نیست.

چه،آنجزء نیست زیرا جزء مقیاس کلّ .است کل باید از اجزاء تشکیل یافته باشد، حال آنکه چنین نمی نماید که زمان ازآنها تشکیل یافته باشد. دیگر اینکه به آسانی نمی توان گفت کهآنکه چنین می نماید که گذشته و آینده را از هم جدا میکندآیا همیشه یکی و همان است یا هر بار چیزی دیگر است و هرآنغیر ازآنپیشتر است؟ 

اگر هرآنغیر از آن دیگر است و اگر هیچ یک از اجزای زمان که یکی غیر از دیگری و باز این دیگری هم غیر از دیگری است ـ با هم و همزمان نیستند مگر آنکه یکی حاوی و دیگری محوی باشد همچنان که زمان درازتر حاوی زمان کوتاهتر است و اگر آنی که دیگر وجود ندارد ولی پیشتر وجود داشت باید نابود شده باشد، پس آنها ممکن نیست با هم و همزمان باشند بلکهآنپیشتر همیشه باید نابود گردیده باشند.

  شجریان: سروش مردم، فردوسی موسیقی ایران – قسمت چهلم

 اماآنپیشتر ممکن نیست در خود نابود شده باشد زیرا در آن هنگام موجود بود. ولی در آن دیگری هم ممکن نیست نابود شده باشد زیرا این مطلب را مسلّم می داریم که آنها تالی یکدیگر نیستند همانگونه که یک نقطه تالی نقطه دیگر نیست. اما اگرآندرآنیکه بی فاصله پس از آن بود، نابود نشده بلکه در آن دیگری نابود شده است پس لازم می آید که آنآنبا  آن های بی شمار میان دوآن، همزمان بوده باشد و چنین امری ممتنع است.

 ولی این نیز ممکن نیست کهآنهمیشه یکی و همان باقی بماند. زیرا هیچ شیء محدود قسمت پذیر دارای یک حد تنها نیست خواه این شیء در یک جهت متصل باشد و خواه در چند جهت ؛ وآنحداست و ما می توانیم زمانی محدود را تصور کنیم. 

به علاوه، اگر همزمانی (یعنی نه پیشتر و نه سپس تر بودن) به معنی «در آن واحد بودن است . پس در صورتی که هم امر پیشتر و هم امر سپس تر در همین «آن» یگانه روی دهند لازم میآید که اموری که ده هزار سال پیشتر روی داده اند، با امری که امروز روی داده است همزمان باشند و هیچ امری پیش یا پس از امر دیگر نباشد. 

مسائل و مشکلاتی که دربارۀ زمان وجود دارند از این قبیل اند. 

در مورد اینکه زمان چیست و طبیعت آن کدام است، نه نظریات پیشینیان گره ای از کار میگشاید و نه مسائل مقدماتی که ما بر شمرده ایم. 

بعضی معتقدند که زمان حرکت کیهان است و بعضی دیگر زمان را عبارت از خود کره کیهان میدانند.

ولی جزئی از حرکت کیهان نیز یک زمان است در حالی که این جزء، حرکت کیهان نیست زیرا این جزء جزئی از حرکت کیهان است نه خود حرکت کیهان به علاوه، اگر بیش از یک کیهان وجود داشت حرکت هر یک از آنها زمان میبود، به طوری که در زمانی واحد چند زمان وجود میداشت.

کسانی که زمان را کل کره کیهان میدانند بیگمان بدین جهت چنین می اندیشند که همه چیز در زمان است و همه چیز در کره کیهان است. این نظریه خامتر از آن است که لازم باشد درباره نتایج محال آن سخن بگوییم. ولی چون بیشتر متفکران زمان را نوعی حرکت و تغییر میدانند این نظریه را باید بررسی کنیم.

تغییر یا حرکت شیء یا فقط در شیئی روی میدهد که تغییر میابد و یا در جایی که شیئی که حرکت یا تغییر میکند بر حسب اتفاق در آنجا واقع است. ولی زمان به نحو برابر در همه جاست و با همه چیز همراه است.

به علاوه، تغییر همیشه یا سریعتر است یا آهسته تر، در حالی که زمان چنین نیست زیرا سرعت و آهستگی به وسیله زمان تعریف می شود: سریع چیزی است که در زمانی کوتاه حرکت بسیار میکند و آهسته چیزی است که در زمان دراز حرکت اندک میکند ولی زمان به وسیلۀ زمان تعریف نمی شود نه به وسیلۀ کمیت زمان و نه به وسیله کیفیت زمان.

پس روشن است که زمان حرکت نیست و فعلاً نیازی نداریم که حرکت و تغییر را از هم مشخص سازیم.

زمان چیست؟

ولی بدون تغییر هم زمان وجود ندارد چه اگر حالت ذهنی خود ما هیچ تغییر نیابد یا ما بر تغییر آن واقف نشویم گذشت زمان را در نمی یابیم همچنان که کسانی که به روایت داستان در ساردینیا در میان پهلوانان خفته اند وقتی که بیدار می شوند بر گذشت زمان واقف نمیگردند زیرا «آن» سابق را به «آن» بعدی می پیوندند و آن دو را یکی میکنند و فاصله میان آنها را چون در نمی یابند. حذف می کنند. از این رو همانگونه که اگر آنها یکی و همان بودند و غیر از یکدیگر نبودند زمان وجود نمیداشت در صورتی هم که فرق آنها با یکدیگر از نظر ما پنهان بماند فاصله  موجود میان آنها را زمان نمی انگاریم. 

چون ما اگر به تغییری در نفسمان واقف نشویم بلکه چنین بنماید که نفس ما در آنی واحد، ثابت مانده است وجود زمان را احساس نمیکنیم و همین کـه بـر تغییر در نفس خود آگاه گردیم، سخن از گذشت زمان میگوییم، پس معلوم می شود که زمان مستقل از حرکت و تغییر نیست بنابر این روشن است که زمان نه عین حرکت است و نه مستقل از حرکت.

 پس باید این حکم را مبدأ بررسی خود قرار دهیم، و چون می خواهیم معلوم کنیم که زمان چیست باید بکوشیم تا روشن سازیم که زمان چه ارتباطی با حرکت دارد.

  زبانشناسی: سفر حجمی در خط زمان: سیر از “زبان” به “اوزوان” – بخش پنجم

ما حرکت و زمان را با هم در می یابیم زیرا هنگامی که در تاریکی قرار داریم و از طریق بدن انفعالی نمی پذیریم همین که حرکتی در نفس ماروی میدهد. 

بی فاصله بر ما چنین مینماید که زمان گذشته است. به عکس، وقتی هم که بر گذشت زمان واقف میگردیم به موازات این ،وقوف، احساس وقوع حرکتی نیز در ما پیدا می شود.

بنابر این، زمان یا حرکت است یا چیزی متعلق به حرکت وان چون ممکن نیست حرکت باشد پس باید شق دوم درست باشد. 

اما چون هر چه حرکت میکند، از چیزی به چیزی حرکت می کند ، و چون هر مقداری متصل است از این رو حرکت با مقدار منطبق است. چون مقدار متصل است حرکت نیز متصل است؛ و چون حرکت متصل است زمان نیز متصل است؛ زیرا همیشه طول زمان سپری شده با کمیت حرکت منطبق احساس می.شود از این رو پیش و پس» به معنی اصلی و حقیقی پیش و پس مکانی است، ولی پیشی و پسی در این مورد بسته به وضع نسبی است. چون پیش و پس در مقدار وجود دارد پس باید در حرکت نیز وجود داشته باشد که با پیش و پس موجود در مقدار منطبق باشد ولی پیش و پس باید در زمان نیز موجود باشد زیرا همیشه یکی از اینها به دنبال دیگری می رسد. پیش و پس در حرکت از حیث مایه و موضوع با حرکت یکی است ولی از حیث ماهیت و تعریف غیر از حرکت است و عین حرکت نیست.

اما ما زمان را فقط هنگامی در می یابیم که بر وجود حرکت واقف میشویم و پیش و پس را در آن محدود و مشخص سازیم و فقط وقتی که به پیش و پس در حرکت آگاه میگردیم میگوییم زمان سپری شده است.

ما پیش و پس را از این طریق محدود میکنیم که می اندیشیم که «آن» الف و آن به غیر از یکدیگرند و چیز سومی واسطه میان آنهاست. وقتی که این طرفها را در ذهن خود غیر از واسطه تصور میکنیم و نفس ما دوبار می گوید:

زمان چیست؟

«آن»، یکی را پیشتر و دومی را ،سپستر این را میگوییم که زمان است زیرا آنچه از طریق «آن» محدود شده است به دیده ذهن ما زمان مینماید.

این فرض پایه بحث ما خواهد بود.

 از این رو وقتی که ما «آن» را به عنوان یک واحد در می یابیم، نه به عنوان پیش و پس در حرکت یا نه به عنوان چیزی که عین خود است ولی در ارتباط با پیش و پس قرار دارد، معتقد به گذشت زمان نمیشویم زیرا حرکتی روی نداده است. اما وقتی که یک «پیش و یک پس» را در می یابیم میگوییم زمان وجود دارد زیرا زمان همین است یعنی عدد حرکت از حیث پیش و پس.

بنابراین زمان خود حرکت نیست بلکه عبارت است از حرکت از آن جهت که قابل شمارش است ، و نشانه درستی این سخن این است که ما بیش و کم را به وسیلۀ عدد تشخیص میدهیم ولی حرکت بیشتر و حرکت که متر را به وسیله زمان معین میکنیم.

بنابراین زمان نوعی عدد است. عدد دو معنی دارد. به یک معنی، آنچه شمرده می شود یا شمردنی است عدد نامیده می شود و به معنی دیگر، عدد چیزی است که ما به وسیله آن میشماریم . زمان چیزی است که شمرده می شود نه چیزی که ما به وسیله آن می شماریم ولی چون آنچه ما به وسیله آن می شماریم همیشه و هر بار چیز دیگری است و چون آنچه هم شمرده می شود چنین است از این رو همانگونه که حرکت هر آن حرکت دیگری است، زمان نیز چنین است. ولی هر زمان ،همزمان یک و همان است زیرا آن به عنوان موضوع، یک و همان است ولی صفات مختلف می پذیرد. «آن» مقیاس زمان است فقط از این جهت که زمان مستلزم پیشتری و سپس تری است. 

«آن» به یک معنی یک و همان است و به معنی دیگر یک و همان نیست. «آن» از این جهت که پیاپی در زمانهای مختلف ،است هر بار چیز دیگری است (و پیشتر دیدیم که وجود و ماهیت «آن» همین است)؛ ولی «آن» به عنوان موضوع، یک و همان است زیرا چنانکه گفتیم حرکت منطبق با مقدار است، و زمان ـ چنانکه ما معتقدیم ـ منطبق با حرکت به همین ترتیب جسم متحرک به حرکت مکانی که ما از طریق آن به حرکت و به پیش و پس حرکت آگاه میگردیم، منطبق با نقطه است. شیء متحرک به عنوان موضوع همیشه یک و همان است. یعنی یا یک نقطه است یا یک سنگ یا چیزی دیگر از این قبیل ولی صفات مختلف دارد همانگونه که سوفسطائیان میگویند که کورسیکوس در ورزشگاه غیر از کورسیکوس در میدان شهر .است جسم متحرک به حرکت مکانی از این جهت گوناگون است که در یک زمان در اینجاست و در زمانی دیگر در آنجا ولی «آن» با جسم متحرک همانگونه منطبق است که زمان با حرکت منطبق است زیرا ما از طریق جسم متحرک بر پیش و پس حرکت واقف می شویم و اگر اینها را شمردنی تلقی کنیم «آن» را به دست می آوریم. بنابر این، درپیش و پس نیز «آن» به عنوان موضوع یک و همان است زیرا آن» آن . است که در حرکت پیش و پس است ولی وجود آن هربار مختلف است زیرا ما از این جهت که پیش و پس شمردنی است به «آن» دست می یابیم. 

  زبان شناسی؛ ادوار تاریخی زبان‌های ایرانی – بخش بیست و چهارم

جسم متحرک شناختنی تر از همۀ چیزهایی است که در این جریان دخیلند زیرا تغییر از طریق آنچه تغییر مییابد شناخته میشود و حرکت مکانی از طریف آنچه حرکت مکانی میکند ،متحرک شیئی مستقل و حقیقی است در حالی که در حرکت چنین نیست بنابر این آنچه «آن» نامیده میشود به یک معنی همیشه همان است و به معنای دیگر همیشه همان نیست همچنان که شیء متحرک نیز به یک معنی همیشه یک و همان است و به معنایی دیگر همیشه همان نیست . 

پس واضح است که اگر زمان وجود نداشت «آن» نیز وجود نمی داشت و به عکس همان طور که جسم متحرک به حرکت مکانی و حرکت مکانی آن با یکدیگر منطبق اند عدد جسم متحرک و عدد حرکت مکانی آن با یکدیگر منطبق ،هستند زیرا عدد حرکت، مکانی زمان است در حالی که «آن» منطبق با جسم متحرک است و به منزله واحد عدد است.

 پس زمان هم از طریق «آن» متصل است و هم به آنها تقسیم می شود؛ و از این جهت زمان منطبق با حرکت مکانی و جسم متحرک است، زیرا تغییر یاحرکت مکانی نیز از این جهت واحد است که جسم متحرک واحد است (نه از این رو که جسم متحرک برحسب طبیعتش واحد است، زیرا ممکن است در حرکت جسم وقفه ای روی دهد بلکه از این رو که از حيث تعریف واحد است

زیرا آنچه پیش و پس را در حرکت مشخص می سازد جسم متحرک است. 

«آن» و جسم متحرک از این حیث با نقطه نیز شباهت دارند؛ چه، نقطه نیز هم طول را متصل میسازد و هم آن از جدا میکند زیرا نقطه آغاز یک بخش و پایان بخش دیگر است ولی اگر نقطه را از این نظرگاه بنگریم، یعنی یک نقطه را دو نقطه تلقی کنیم وقفه ای ضرورت پیدا میکند تا نقطه بتواند هم آغاز باشد و هم پایان؛ در حالی که آن به علت حرکت جسم متحرک همیشه غیر از «آن» پیشین است بنابر این زمان عدد است ولی نه بدان معنی که نقطه ای واحد از آن جهت که آغاز و پایان است دارای عدد است بلکه بدان معنی که نهایات یک خط، عددی را تشکیل میدهند؛ و همچنین نه بدان معنی که اجزاء خط عددی تشکیل میدهند؛ و این به دو دلیل اولاً به دلیلی که ذکر شد (زیرا برای به دست آوردن دو جزء خط باید نقطۀ میان آن دو جزء را به عنوان دو نقطه تلقی کنیم و این امر سبب ایجاد وقفه میشود و ثانیاً برای اینکه نه «آن» جزئی از زمان است و نه مقطع حرکت جزئی از حرکت است، همانگونه که ها اجزاء خط نیستند زیرا اجزاء یک خط دو قطعه خط است.

پس «آن» از این جهت که نهایت است، زمان نیست بلکه صفت و عرض زمان است؛ و از این جهت که زمان را می شمارد، عدد است. زیرا نهایات، فقط متعلق به چیزی هستند که نهایاتِ آنند و آن را محدود می کنند، ولی عدد، مثلاً عدد ده، که عدد این اسب های معین است، در اشیاء دیگر نیز پیش می آید.

پس روشن است که زمان، «عدد حرکت است از حیث پیش و پس»، و متصل است برای اینکه صفت شیء متصل است. 

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان