فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی – قسمت ۲۴

نویسنده: سید سعید زمانیه شهری

“فصل پنجم سلسله مقالات فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی”

به نام خداوند رنگین کمان

خداوند بخشنده مهربان

خداوند مهسا، حدیث و کیان

خداوند یک ملت همزبان 

که این خانه مادری، میهن است

که ایران زمین، کاوه اش یک زن است  

* داستان رستم و سهراب و رفتن رستم به شکار و رسیدن نزد شاه سمنگان از شاهنامه: 

 فردوسی از گفتار دهقان چنین نقل میکند: که روزی رستم در حالی که غمگین بود و حال خوشی نداشت، آهنگ شکار کرد و سوار بر رخش سوی مرز توران شتافت و به دشتی پر از گور وارد شد و تعدادی از گورها را شکار کرده و از خار و خاشاک و شاخه های  درخت، آتشی برافروخت و پس از بریان کردن یکی از گورها مشغول خوردن آن شد:

که در چنگ او پر مرغی نسخت 

یکی نـره گـوری بـزد بر درخت

  چو بریان شد از هم بکند و بخورد

 ز مغز استخوانش برآورد گرد

 تهمتن پس از خوردن گور، فارغ از روزگار و آسوده به خواب رفت همان دم، چند تن از سواران توران که از آن دشت میگذشتند،  رد پای رخش در آن مرغزار بدیدند و به قصد دام انداختن رخش، رد پایش گرفتند تا آنکه به رخش رسیدند و کمند کیانی در  انداختند، اما رخش رخشان، با دیدن کمند سواران، نعره ای زد و یکی از آنان را با دندان سر از تن جدا نمود و دو نفر را نیز با ضربه لگد هلاک نمود، اما سواران دیگر، بالفور رخش را در بند کشیدند و از برای آبستن شدن مادیانها در میان گله مادیان رها کردند. چون رستم از خواب خوش بیدار شد، هر چه جست نشانی از رخش نیافت، به ناچار با دلی غمگین و پیاده به سوی سمنگان شتافت و راه بیابان در پیش گرفت و به نزدیک شهر سمنگان رسید: 

برفت این چنین دل پر از درد و رنج 

تـن انـدر بـلا و دل اندر شکنج 

* داستان آمدن رستم به شهر سمنگان از شاهنامه: 

 پس از آمدن رستم با پای پیاده به شهر سمنگان شاه سمنگان بالفور نزد وی آمد و خود و سپاهیانش را مطیع و سر به فرمان رأی او خواند. رستم نیز چون گفتار پر مهر شاه بشنید دلش را از هر گونه بدگمانی پاک کرد و ماجرای گم شدن رخش را به شاه بازگفت و از او خواست تا هر چه زودتر اسبش را بیابند، چه اگر چنانچه می خواهد نشود همه را سر از تن خواهد برید، اما شاه سمنگان تهمتن را به آرامش فرا خواند و از او خواست تا یک شب را مهمان آنان باشد و جان و دل خویش با خوردن می، شاد دارد: 

بدان تا تهمتن نباشد دژم 

نشستند با رود سازان بهم 

  کتاب نادرشاه افشار – ۵۳

گسارنده باده و رود و سـاز 

سیه چشم و گلرخ بنان طـراز 

* داستان آمدن تهمینه دختر شاه سمنگان نزد رستم از شاهنامه: 

پس از آن بزم شبانه، و هنگامی که مستی سراغ رستم آمد، آهنگ خواب کرد و چون پاسی از شب بگذشت، درب خوابگاه رستم به  آرامی باز شد و کنیزی شمع به دست و پشت سر او، زیبارویی گیسو کمند با ابروانی کمانی به بالین رستم آمد، پهلوان که از دیدن آن پریچهر در حیرت مانده بود، نامش بپرسید و علت آمدنش بدانجای را در آن شب تیره جویا شد. و آن ماهروی چنین پاسخ آورد که او تهمینه و همان یگانه دخت شاه سمنگان است که تاکنون کسی برون از آن سرای وی را ندیده و آوایش نشنیده است، و دلیل آمدنش همان است که از رستم داستانهای افسانه وار شنیده و او را پهلوانی می داند که از شیر و دیو و پلنگ هراسی در دل  نداشته و قادر است تا دلشیری را بدرد:  

برهنه چو تیغ تو بیند عقاب 

نیارد بنخجیر کردن شتاب

 نشان کمند تو دارد هژبر 

زبیم سنان تو خون بارد ابـر

سپس به خواهشگری از رستم خواست که او را به بالین خود بپذیرد تا شاید پروردگار از او کودکی بدو دهد به مردانگی و زور و بازو تهمتن؛ آنگاه او را مطمئن ساخت که تمام سمنگان را زیر پا میگذارد تا رخشش را بازیابد. چون گفتار شیرین تهمینه به آخر رسید، رستم که آن خوب چهر را دختری با دانش و کمال دیده بود، نزد خویش خواند و فرمود تا موبدی از برای طلب کردن دختر از پدر، نزد شاهسمنگان فرستند، شاه نیز چون آن خبر بشنید، از پیوند با پهلوان دلشاد شد و دخت خویش آنسان که آئین و رسم آن زمان بود، بدو داد: 

به شادی همه جان بر افشاندند 

بر آن پهلوان آفرین خواندند

که این ماه نو بر تو فرخنده باد 

سر بدسگالان تو کنده باد

فردای آن روز، چون خورشید تابناک پر تو افشان شد رستم، تهمینه را از برای بدرود در آغوش گرفت و بر چشم و سر وی بسی  بوسه داد، آنگاه مهره ای که بر بازویش بود و در جهان شهره بود، بدو سپرد و از او خواست تا اگر کودکش دختر باشد، مهره را بر گیسوی او بندد و اگر پسری به دنیا آورد، نشان پدر را بر بازوی فرزند بندد پس از آن سوی شاه آمد و رخش تیز پای را از شاه بازستاند و به سوی ایران و به زادگاهش زابلستان بازگشت، در حالی که از ماجرای سمنگان و آنچه دیده و شنیده بود، به کسی هیچ نگفت و آن راز در دل خویش نهان داشت. 

* داستان زادن سهراب از تهمینه از شاهنامه: 

 چون نه ماه بر دخت شاه سمنگان بگذشت، کودکی از او به دنیا آمد، چون ماه تابان: 

  شجریان: سروش مردم، فردوسی موسیقی ایران – قسمت سی و هشتم

تو گفتی گو پیلتن رستم است 

و گر سام شیر است و گر نیرمست 

او کودک را به سبب چهره خندان و شاهانه اش نام سهراب (سرخاب) بر وی نهادند. چون سهراب ده ساله شد، سراغ پدر از مادر  بگرفت و تهمینه نیز راز پدر بر پسر آشکار ساخت و یادگاری را که رستم پس از زاده شدن سهراب از ایران فرستاده بود یعنی نامه و سه یاقوت وکیسه زر بدو داد و از فرزند خواست تا افراسیاب از آن ماجرا هیچ نفهمد چرا که او دشمن رستم است و با درک آن ماجرا کینه خواه پسر گشته و از خشم پدر، پسر را نابود خواهد کرد. اما سهراب چون آن سخنان بشنید، تهمینه را بر آن گفتار نکوهش نمود و چنین  پاسخ آورد که اکنون لشکری از جنگاوران ترک، روانه سرزمین ایران نموده و تاج و تخت از کاووس خواهد ستاند و رستم پهلوان را برتخت خواهد نشاند. آنگاه به توران تاخته و افراسیاب را نیز از تخت به زیر آورده و تهمینه را بانوی ایران  زمین خواهد کرد: 

چو رستم پدر باشد و من پسر

 نماند بـه گـیتی کسی تاجور

 سـاره چـــرا بـرفرازد کلاه 

چو روشن شود روی خورشید و ماه

* داستان فرستادن  بارمان و هومان  توسط افراسیاب  نزد سهراب از شاهنامه: 

چون خبر لشکرکشی سهراب به ایران و رزم با کاووس به افراسیاب رسید، وی را از آن کار خوش آمد و شادی بسیار نمود و بالفور دوازده هزار دلاور تورانی را به همراه هومان و بارمان، سوی سهراب فرستاد و از آنان خواست تا فرزند، پدر پهلوانش را باز نشناسد و آنگاه که دو لشکر روبروی هم قرار گیرند، بی گمان تهمتن چاره ای خواهد اندیشید و سرانجام در مقابل سهراب قرار خواهد گرفت، مگر آن پهلوان سالخورده به دست این شیر مرد جوان کشته شود و بدین وسیله بزرگ ترین دشمن را به وسیله دشمن دیگر از پا در آورند، و  برعکس اگر سهراب خود کشته شود، همانا رستم تا ابد دل ریش و رنجور به سبب کشتن فرزند خویش خواهد ماند.  

شاهنامه کتابی است که زن در سراسر آن حضور دارد؛ برعکس ایلیاد هومر که در آن سیمای زن، پریده رنگ و گذراست. زن در ایلیاد، آتش فاجعه را برمی افروزد و خود کنار می نشیند. در آن هلن را داریم که زیبایی شوم و تباه کننده اش موجد جنگ است. این گونه است کریزئیس که ناخواسته نزاع بین آگاممنون و اشیل را باعث می شود. 

در دوران پهلوانی در شاهنامه، حضور زن لطف و گرمی و نازکی و رنگارنگی به ماجراها می بخشد و با آنکه قسمت عمده داستانها شامل جنگ و کشتار و نزاع و خرابی است، وجود او موجب می شود که این کتاب در ردیف لطیف ترین آثار فکری بشر قرار گیرد. در شاهنامه حکیم طوس ابوالقاسم فردوسی این زنها هستند که به داستان تراژیک، آب و رنگ بخشیده اند. اگر تهمینه نبود مرگ سهراب آنقدر مؤثر و غم انگیز جلوه نمی کرد. همین گونه است مرگ فرود اگر جریره نبود، و مرگ سیاوش اگر فرنگیس نبود، و مرگ اسفندیار اگر کتایون نبود، و مرگ رستم و تراژدی زال، اگر رودابه نبود. سیمای تراژیک زن در شاهنامه به نجیب ترین و پاکیزه ترین نحو یعنی به عنوان نقش مادری و همسری و دختری جلوه می کند، نه به عنوان معشوق اغواگر مردان سست عنصر. 

  شجریان: سروش مردم، فردوسی موسیقی ایران – قسمت هجدهم

شاهنامه بر خلاف آنچه در نزد اشخاص ناآشنا معروف شده، یک کتاب ضد زن نیست. در تمام دوران پهلوانی، از سودابه که بگذریم، یک زن نابکار دیده نمی شود. اکثر زنان در شاهنامه، نمونه بارز زن تمام عیار هستند. در عین برخورداری از فرزانگی، فرهیختگی و بزرگ منشی، از جوهر زنانگی و زیبایی نیز به نحو سرشار بهره مندند. حتی در آن دسته داستانهایی از شاهنامه، زنانی که خارجی هستند چون با ایران می پیوندند، از صمیم قلب ایرانی می شوند و جانب نیکی را که جانب ایران است می گیرند. 

عشق در شاهنامه در عین سادگی و بی آلایشی، بکر، پاک و نجیب است. رابطه زن و مرد در شاهنامه، بی آنکه به تکلف و تصنع گراییده باشد، از تمدن و تفاخر و فرهنگ برخوردار است. در شاهنامه تنها و تنها یک مورد میبینیم که عشق به کام نمی رسد و آن عشق ناگهانی سهراب به گردآفرید است. همچنین در شاهنامه فقط به فقط یک مورد عشق ناپاک و نارواست و آن عشق سودابه به سیاوش است که در حقیقت عشق نبوده و احساسی زودگذر از روی هوس است. همچنین در شاهنامه، زنان شجاعان راه عشق اند بطوریکه در چهار مورد از شش مورد ابراز عشق، اظهار دلدادگی نخست از طرف زن مطرح می شود.  زن در شاهنامه برای ابراز عشق جسارت و شجاعت بیشتری دارد. این بی پروایی به استثنای سودابه، به هیچ وجه مانع پاکدلی و پاکدامنی یک زن نیست. چهار زنی که در اظهار عشق پیشقدم هستند عبارتند از: تهمینه به رستم، سودابه به سیاوش، منیژه به بیژن و کتایون به گشتاسب. عشق زال و رودابه در یک زمان ابراز می شود. تنها در یک مورد مرد در ابراز عشق پیشقدم می شود و آن سهراب است. با این بیشینه و تاریخچه شجاعت که از دیرباز در شیرزنان ایران زمین بوده هیچ نیرویی، توانایی ایستادگی در مقابل جنبش عدالتخواهانه شیرزنان ایران عزیزمان را ندارد. 

«به امید پیروزی نهایی جنبش زن، زندگی، آزادی»

و…. سرانجام نور بر تاریکی پیروز خواهد شد و ایران، ققنوس وار و نیلوفرانه از خاکستر خویش برخواهد خواست.

ادامه دارد…

بگویید آهسته در گوش باد

چو ایران نباشد تن من، مباد

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان