سرمقاله آپریل ۲۰۲۳ – وکالت به شاهزاده رضا پهلوی (۲)

نویسنده: شهرداد خبیر

شهرداد خبیر

کفالت به شاهزاده رضا پهلوی، کوششی برای انجام و فرجام یک رسالت تاریخی و خانوادگی توسط شاهزاده

نوروز بر شما فرخنده باد!

عزیزان، از اینکه امسال جشن سیزده بدر را بصورت گروهی انجام نمی دهیم از شما پوزش می طلبم. کوتاه عرض کنم که عادی نشان دادن  بی عدالتیها و کشتارهای جمهوری اسلامی در ایران را شخصا نمی توانم بپذیرم ولی سازمانها در برگزاری جشنها و کنسرت ها صاحب اختیار هسنتد.

ادامه سرمقاله مارچ:  منظورم اینست که بر ماست که با مطالعه تاریخ، فرهنگ و اقتصاد کشورمان حداقل در دو سده اخیر بتوان طبق اصل “تحلیل مشخص از شرایط مشخص” بجای کلی بافی وضعیت کنونی حاکمیت، مردم و روند مبارزه جاری را فهم کرد و از گذشته و جنبش های نا موفق آن دستکم از مشروطیت تا کنون درس گرفت تا از تکرار اشتباهات، گنده گویی ها و حماقت های پیشینیان در عین ارج نهادن بر پایمردی و فداکاری آنها جلوگیری کرد و استراتژی مناسب را بدون تعصب، عصیت و شتابزدگی برگزید و مطابق با آن مدعیان رهبری جنبش کنونی را غربال کرد و سپس به سازماندهی مناسب رسید.

آفت بزرگ هر انقلاب بویژه در مورد ایران اراده گرایی یا ولونتاریسم است که معمولا بیماری روشنفکران جدا از مردم اند که بدون در نظر گرفتن فاصله بین فضای فکری آرمانی خود و وضعیت عینی و ذهنی جامعه می کوشند شتابزده انقلاب را به اصطلاح ۶ ماهه بزایانند که در این مورد مثالها بسیارند و عبرت آموز و تراژیک. و نتیجه آنکه نه تنها در عمل به رشد و اصلاح شرایط اجتماعی یاری نمی رسانند بلکه بصورت فاجعه بار زیانهای اقتصادی و عقبگردهای تاریخی را بر جامعه تحمیل می کند و نومیدی را که ناشی از شکست های مبارزات سیاسی است اشاعه می دهند. 

  Reza Pahlavi Visited Israel

مدتی این مثنوی تأخیر شد

مهلتی بایست تا خون شیر شد

اگر استحکام دیواری که ترا فرا گرفته و دارد ترا خفه می کند نبینی و با سری که در اثر خفقان سردرد گرفته و تحمل ات را بریده به دیوار محکم حمله کنی بناچار سرشکستگی را باید تحمل کنی. بعبارت بهتر “ما را به شور و شوق های هیستریک نیازی نیست.”

پژوهش و بازجست پریروز برای جهش به پسین فردا 

آنچه را که ملت ایران از جنبش مشروطه و یک سده پیش از آن به سختی تجربه کرده، گذار دردناک است از باورهای کهنه و آلوده به خرافات به مرحله خلق ارزشهای جدید یعنی عبور از دنیای سنت و سنتی به دنیای مدرنیته که از پی شکستهای تحقیرآمیز و از دست دادن نیمی از سرزمینهای خود در تقابل با قدرتهای خبیث و استعماری روس و انگلیس روی داد. در این روند، ناگزیر ما یک مرحله میانجی را که برهوت عدم هر گونه ارزش یا دستکم تردید در بنیانی ترین معیارها و سنت هاست از سر میگذرانیده و بگذراند. آنچه را که غرب از رنسانس تا به امروز به مدت پانصد سال تجربه کرده ایرانیان باید در حدود دو سده طی کنند. آن هم با بحرانهای ذهنی، روانپریشی، فقر اقتصادی و سرکوب و تشتت جریانات فکری و ایدئولوژیک که محصول تقابل با مدرنیته است. افکار کهنه و ارتجاعی و حامل آن یعنی انسانهای مرتجع به هنگام مرگ مانند اژدهای هزارسر به سادگی جان نمیدهند و با هزاران زبان و چهره خود در امواج تجدد که ویرانگر آنهاست را پنهان میکنند. فردای ایران با مرگ رهبر آغاز خواهد شد که دوره فروپاشی نظام کهنه و هرج و مرج اجتماعی است. این مرگ محتوم را زمان آشکار نیست که هدیه است از جانب خداوند برای ستمگران که از غروب خود به نهایت شب سقوط نکنند و با همان اندک نقش مثبت خود که به جبرِ تاریخ امکان ظهور و حکومت و انجام آن نقش را یافته اند، در یاد آیندگان بمانند. ایکاش نادرشاه افشار بعد از فتح آخرینِ هند و بخشیدن سه ساله مالیات مردم ایران، رفته بود تا  الگویی از قهرمانی، شجاعت و بخشندگی و اقتدار برای شاهان بعد خود باشد. که یک اندر یک در اثر تملق و مداهنه منفعت طلبانۀ اطرافیان خود به پندارِ جانشینی از سوی خداوند بر زمین و ظل الله ( سایه خدا ) و قادرِ مطلق بودن نمی افتادند که این یک بیماری تاریخی و بومی و مسری ایرانی است که از داریوش تا ولایت مطلقۀ فقیه، خود را باز تولید کرده و این امر دائماً در طول زمان دامنگیرِ مردم ایران بوده است. به اجبار نه برای این فردا و حتی برای پس فردا که روزگار خاکسپاری نظام و دوران بحث و پیشنهاد و ایجاد تشکلات سیاسیِ قارچ گونه، برای برقراری حکومت بعدی است مینویسم، بلکه باید نظراتم را برای پسین فردا، بیان کنم زیرا بعلت بعد زمانی ممکن است افق آنرا اکنون در میان هیجانات فعالیت های سیاسی و فضای مه آلودۀ آن، به درستی نبینیم و بدین سبب در اثر تحلیل های نادرست، فراموشکاری تاریخی و کم اطلاعی از گذشته انتخابی اشتباه کرده و مسیر دوزخ دیگری در آینده برای خود ترسیم کنیم. می دانم که آنچه را که خواهم آورد با ذات متوهم ما ایرانیان یعنی خود بزرگ بینی، برتری طلبی و خود منزه انگاری شخصی و ملیِ مان ممکن است در تعارض باشد و حتماً بسیاری را به آه و فغانِ ناسیونالیستی وا خواهد داشت اما چه باک در برابر نسلهای آینده مسئولم و این چرخه استبداد و هرج و مرج آزادی؟!! باید از جایی سترون شود و از دَوران فرو ایستد !

  سرطان روده - بخش دوم

بیا تا یک سو نهیم این دلق ارزق فام را

بر باد قلاشّی دهیم این شِرک تقوا نام را

هر ساعت از نو قبله ایی با بت پرستی میرود   

توحید بر ما عرضه کن تا بشکنی اصنام را

می با جوانان خوردنم باری تمنا میکند

تا کودکان در پِی فتند این پیر دُردآشـام  را   

عاقل مباش ار عاقلی، دریاب اگر صاحب دلی

باشد که نتوان یافتن دیگر چنین ایام را 

سعدی

از آغاز بگویم که در سراسر این سری از سرمقالات به قول عرب زدگان و مستعربان و از ما بهتران؟! ماقال (آنچه گفته شده) را ارج  مینهم هرچند که من قال (آنکس که آنرا گفته) خود یکسره در عمل عنصر نامطلوب یا ناباور یا ناکرده به آن – گفته باشد – زیرا که من در مسند قضاوت ننشسته ام و تازه به جخت! به قول آبادانی ها، دامن خودم هم به سختی آلوده است! بنابراین شایستگی آنرا ندارم که به رد یا دفاع از افراد یا هم ذکر مآخذ بپردازم. قصدم آن بود که از جنبش مشروطیت شروع کنم اما ناچار باید بسیار به پیشتر بازگردم. ابتدا به اساسی ترین مبحث باید پرداخت: اینکه چرا شرق و غرب به منزلۀ دو هستومندِ جغرافیایی و تمدنی دو مسیر کاملاً متفاوت را از نظر تاریخی طی کرده اند، یکی به سوی مردم سالاری (Democracy) و دیگری به سوی استبداد (دسپوتیسم).

ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان