استاد ابوالحسن صبا، موسیقیدان بزرگ و توان – قسمت ششم

نویسنده و پژوهشگر: علی تیموری

در شیوه ی سه تار نوازی صبا با هر مضراب سه صدا به گوش می رسد:

صدای اول از سیم سایر، صدای دوم از سیم راجع (باواخان) و صدای سوم صدای ناخن است که تا حدی شامل گوشت انگشت هم می شود. این سه صدا به روی هم سبب پدیداری سه خصیصه ی مهم صدای خاص ساز صبا می گردند که همان زنگ طنین و رنگ هستند، سه ویژگی که به تنوع بیان موسیقیایی ساز استاد می انجامند.

صبا با کاستن و افزودن هر یک از این سه ویژگی از طریق چرخش انگشت سبابه (به تنهایی و نه با همراهی مچ یا دخالت دیگر انگشتان) در حول محور مفاصل بی آن که به حذف دیگر خصایص منجر گردد، به زیباترین شیوه ی ممکن در سه تار نوازی دست می یابد. استاد صبا که از تغییرات بی دلیل ایجاد شده در صدای سه تار ناخرسند بود می گفت: هر ساز برای خود تکنیک و اصول مخصوص دارد. روش های ” من درآوردی ” و صداهای ناموزون را نمی توان به عنوان یک کار نو و هنری غالب کرد.

کسانی که مدعی ابتکاری در شیوه ی نواختن هستند باید ابتکار شان در جهت پیش بردن و اجرای سهل تر قطعات باشد نه آن که صداهایی که با موسیقی ملت ما ارتباطی ندارد از سازها در آورند.

۳- دامنه ی حرکت مضراب در شیوه ی نوازندگی صبا کوتاه ولی پر انرژی است. مانند این که برای اجرای موسیقی تنها به وجود انرژی اولیه نیاز باشد تا تکانه ی سخت برای به حرکت درآمدن فراهم گردد با شروع حرکت بی آن که از انرژی کاسته شود، تا به انتهای قوت مضراب یکسان و بی تغییر باقی می ماند و در این حال صدایی زلال، متمرکز و فشرده، رسا و درخشان و بی زایده به گوش می رسد.

۴- نوای سه تار صبا با هر آن چه پیش از آن ضبط شده و از طریق صفحه به دست ما رسیده مانند سه تار احمد عبادی با آواز رضا قلی ظلی، صفحه ی مثنوی افشاری، صفحه ی شور و سه تار و آواز پروانه به همراه نی مهدی نوایی متفاوت است. هر چند در میان آثار برشمرده شاید بتوان ساز صبا و پروانه را بیش از دیگران مشابه دانست. در عین حال نحوه ی بیان سه تار صبا بسیار جدی و متین است و هیچ اثری از شیوه های مردم پسندانه و بازاری مأبانه در آن به چشم نمی آید. آوای ساز وی معجونی از عشق و شور متانت و وقار، اشتیاق و صبوری، طراوت و اصالت، تسلیم و خروش و نیش و نوش است. معجونی حیات بخش و هیجان آور که جریان زندگی را در شریان های شنونده تسریع می کند.

آثار به جا مانده

آثار صبا را می توان به دو بخش مکتوب و مضبوط تقسیم کرد. در بخش مکتوب آثاری چون چهار جلد ردیف برای سنتور، سه جلد ردیف مجلس برای ویولن، یک جلد ردیف برای تار و سه تار، زرد ملیجه و چهار مضراب برای ویولن، رنگ بیات ترک، کتاب ۲۵ قطعه ضربی و پیش درآمد ترک، ۱۸ قطعه پیش درآمد و نوید بهار، کتاب اول ویولن و چهار مضراب ساده ی ماهور، آهنگی در سُل کوچک، کتاب دوم ویولن هنرستان، مقدمه ی زرد ملیجه، دستور مقدماتی تار و سه تار و یک جلد کتاب تار و سه تار به چشم می آیند.

  سال‌های جدایی - قسمت 31

آثار مضبوط وی نیز بدین شرح می باشد:

زرد ملیجه، کوهستانی و به یاد گیلان، رقص چوبی قاسم آبادی گیلان، امیری (طبری)، در قفس، به یاد گذشته، کاروان دشتی، به زندان در شوشتری، صدری، ابوعطا با آواز قمر، چهار مضراب های ماهور و سه گاه (زنگ شتر) قطعات ضربی کتاب سوم ویولن مانند ” در قفس ” و به یاد گذشته و نغمه هایی بر اشعار وحشی بافقی در دشتی، اشعار شیخ بهایی در سه گاه، شعر مولوی در همایون و شعر عراقی در چهارگاه.

تشکیل ارکستر شماره ی یک

صبا برای نخستین بار در تاریخ موسیقیایی کشور اقدام به تشکیل ارکستر شماره ی یک هنرهای زیبای کشور با نوازندگی ۲۶ نفر نمود که پس از درگذشت استاد، ارکستر مذکور با عنوان ” ارکستر صبا “ به رهبری حسین دهلوی تا سال ۴۶ ش ادامه فعالیت دارد.

که هنر می رود و شور و نوا می میرد

ابوالحسن صبا علاوه بر زندگی حرفه ای و اجتماعی از حیث زندگی خانوادگی نیز موفق بود. وی در سال ۱۳۱۱ با یکی از شاگردان خود به نام منتخب اسفندیاری دختر عموی نیما یوشیج ازدواج کرد و صاحب سه دختر به نام های ژاله، غزاله و رکسانا شد.

او هیچ وقت فرزندان خود را به آموزش موسیقی تشویق نکرد و می گفت:

” از نسل خودم موسیقیدان نمی خواهم “

صبا بسیار زودهنگام و در اوج پختگی و باروری هنری در ۲۹ آذر ماه سال ۱۳۳۶ در سن ۵۳ سالگی بر اثر عارضه ی قلبی در تهران درگذشت و پس از یک تشییع باشکوه و به یاد ماندنی در قبرستان ظهیرالدوله به خاک سپرده شد.

مکتب و موزه ی صبا

امروز که قریب به ۵۰ سال از نفوذ این ستاره ی درخشان آسمان هنر می گذرد یاد و خاطره اش هم چنان در ذهن همگان عزیز و گرامی است و اثر زحماتی که برای حفظ و اعتلای موسیقی این سرزمین کشیده تا به امروز ادامه یافته است.

استاد شهریار که الفتی دیرینه با صبا داشت، در سوگ وی چنین سروده است:

ای صبا با تو چه گفتند که خاموش شدی

چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی

تو که آتشکده عشق و محبت بودی

چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی

به چه دستی زدی آن ساز شبانگاهی را

  سرمقاله اکتبر ۲۰۲۳ – وکـالت به شاهـزاده رضا پهلوی (8)

که خود از آن همه شب بی خود و بیهوش شدی

تو به صد نغمه زبان بودی و دل ها هم گوش

چه شنفتنی که زبان بستی و خاموش شدی

در ارتباط با استاد ابوالحسن صبا در مجله ی رادیو تهران شماره ۱۷ مورخ دی ماه سال ۱۳۳۶ خورشیدی مطلبی تحت عنوان: شمعی که خاموش شد، چنین آمده است:

سازی که تا چند روز پیش از آن شور و مستی و دلدادگی و شیدایی می ریخت، امروز تارهایش از هم گسیخته و گرد غم بر روی آن نشسته است. پنجه های سحاری که تا زمانی پیش در دل دلدادگان التهابی می انداخت امروز از هم فرو ریخته و شاید هم مشتی خاک شده باشد. چهره ای که از آن افتادگی و صفا و مردی و آزرم خوانده می شد، امروز در زیر توده های سرد تیره خاک پنهان شده است. افسوس و صد افسوس که صبا مُرد، در حالی که بسیاری از شیفتگان موسیقی قدر او را نشناختند و در زمان حیات آن طور که باید از او دلجویی ننمودند. صبا تنها یک موسیقیدان زبر دست نبود. خط خوش و دیگر کمالات و فضائل اش او را مردی ارزنده و گرامی ساخته بود که اگر ساز هم نمی دانست باز هم ارجمند و عزیز بود. لحن گیرا و جاذبه ای که در کلام او بود به راستی وی را دوست داشتنی و محبوب جلوه می داد با این که از روزگار چندان خوش ندیده بود. به ندرت اتفاق می افتاد که لب به شکوه گشوده و از کجروی زمانه گله کند نه بد کسی را می گفت و نه مایل بود در نزد وی از دیگران بدگویی شود به همه مهر می ورزید، همه را دوست می داشت، عارفی پاکدل، نوازنده ای بی تکبر، ادیبی گرانمایه، نویسنده ای خوش قلم بود، با این همه هیچ گاه ادعائی نداشت. خود را فروتر از همه می دانست و دوستان را از خویش برتر می شمرد.

از خودستایی بیزار بود و اداهای بعضی از تازه کاران را نداشت. متین و با صلابت بود و هنر خویش را گرامی می داشت بی آن که در این مهرورزی چشمداشتی داشته باشد. در کنار همسرش یک علاقه ی دیگر نیز دیده می شد و آن محبت به شاگردان بود. صبا معلمی دلسوز بود دلش می خواست هر چه می داند شاگردانش نیز بدانند. در تعلیم حسد نمی ورزید بخل نداشت، کینه توز نبود، از این روی کمتر کسی است که نزد صبا سازی آموخته باشد و چون خود او نغمه در ندهد و گاهی آن قدر این کار استاد و شاگرد به هم نزدیک می شود که تمیز میان آن دو کار زیاد آسانی هم نیست.

شاگردان صبا که خوشبختانه تعدادشان هم کم نیست، شاید بیش از دیگران در این ماتم دلتنگ باشند زیرا آنان خوب می دانند که استادی چیره دست، معلمی بی آزار، مربی دلسوز و بالاخره گنجینه ای پر بها را از کف داده اند. آری آنان خوب می دانند و دیگر کسانی که با موسیقی سر و کار دارند از این دانستن بی خبر نیستند. خوب به یاد دارم که اوایل اردیبهشت ماه بود تازه آفتاب غروب کرده بود و کار افق به رنگ شگرف دلربایی درآمده بود، بوی عطر سرمست کننده اقاقیا جاده نیمه خاموش دربند را فرا گرفته و دلربائی خاصی به گذرگاه داده بود. من به طرف خانه دوستی که در نزدیکی گلاب دره است می رفتم. همین که به چند قدمی مزار ظهیرالدوله رسیدم مهر استادی و شاگردی در دلم جنبید. هوای مرحوم ملک کردم. قدم هایم سست شد. بی اختیار کوره راهی را که به جانب مزار می رفت در پیش گرفته بی آن که خود بدانم نیتم چیست، افسرده و تنگدل به جانب گور ملک رفتم. من با این که از گورستان چندان خوشم نمی آید و از دیدار آن غمزده و آشفته می شوم نمی دانم از چه روی مزار ظهیرالدوله را دوست می دارم. شاید این علاقه مندی از آن جهت باشد که چند تن از عزیزان من بهار، دکتر هوشیار، ایرج میرزا، در آن خاک مدفونند.

  فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی – قسمت ۳۸

به هر حال در کنار گور استادم زانو زدم و بی اختیار چون ابر بهار گریستم. گریستم آن  قدر که گونه هایم در زیر قطرات اشک فروریخت و از شدت تأثر هیچ جای را نمی دیدم. با ناراحتی از کنار گور بهار برخاسته به جانب خانه دوستم رفتم. دیدم رفقا جمع اند و نواری از برنامه ی گل های جاوید ان را که بنان خوانده و استاد صبا ساز آن را نواخته است روی دستگاه ضبط صوت گذارده، همه آشفته و شیدا بدان گوش می دهند. چشم ها اشک آلود،‌ قلب ها رمیده، لبان خاموش است و حالتی عرفانی یافته اند.

من نیز که چنین محفلی را در دل آرزو می کردم به کنار دوستان نشسته خاموش و بی صدا به ساز و آواز گوش فرا دادم. حالم دگرگون بود، دگرگون تر شد نمی دانم از چه روی آن شب ساز صبا و صدای بنان در گوشم زیباتر و گیراتر و دلربا تر از همیشه جلوه نمود. مثل این بود که تا آن زمان درک لطافت ساز صبا را نکرده بودم. تا آن زمان به صبا احترام می گذاردم ولی از آنشب این احترام افزون شد، تا کار به جایی کشید که همین که شب برنامه گل ها فرا می رسید، هر کاری داشتم فرو گذارده به منزل می آمدم و کنار رادیو نشسته از نغمات دلنشین ساز، دل غمزده را آرامشی می بخشیدم. افسوس که این تنها امید من از دست بشد. اینک نه صبایی بر جای مانده و نه سازی. آن شمع به خاموشی گرائید و محفل دوستان را تاریک و افسرده ساخت.

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان