سلسله مقالات “مولوی، معلم بلخی، شمس شعر شرقی” (۱۱)

نویسنده: سید سعید زمانیه شهری 

فصل اول سلسله مقالات «مولوی، معلم بلخی، شمس شعر شرقی» – قسمت یازدهم

به نام خداوند رنگین کمان

خداوند بخشنده مهربان

خداوند مهسا، حدیث و کیان

خداوند یک ملت همزبان 

که این خانه مادری، میهن است

که ایران زمین، کاوه اش یک زن است 

ادامه داستان طوطی و بازرگان از مثنوی معنوی مولوی:

در نهان، جان از تو افغان می کند

گرچه هر چه گوییش آن می کند

ای زبان جان در درون، از دست تو ناله و زاری می کند با این حال چاره ای جز این ندارد که هرچه می گویی همان را انجام بدهد. یعنی کلمات و گفتارهای زبان در روح و جان اثر خواهد گذاشت.

ای زبان هم گنج بی پایان تویی

ای زبان هم رنج بی درمان توی

ای زبان تو می توانی هم همان گنج بی پایان باشی و هم رنج بی درمان.

هم صفیر و خدعه مرغان توی

هم انیس وحشت هجران توی

تو میتوانی هم صفیر حیله گرانه و فریب دهنده پرندگان باشی و هم یار و مونس دوران تنهایی و فراق.

چند امانم می دهی ای بی امان

ای تو زه کرده به کین من کمان

ای زبان امانم را بریده ای، تو نه خود از لغزش و خطا در امانی و نه، به کسی امان میدهی که از گناه در امان باشد، آیا امانم میدهی؟ بالاخره کی می خواهی به من امان بدهی؟ بازرگان در آتش و رنج می سوخت و صدها حرف پریشان بر زبان می آورد و مانند مردی که در حال غرق شدن است و به هر خس و خاشاکی چنگ میزد، و خود را به هر طرفی می زد تا شاید راه حلی بیابد. بعد از مدتی که تاجر راهی نیافت طوطی بی جان را از قفس بیرون آورده و دور انداخت. ناگهان طوطی پریده و بر فراز شاخه ای بلند نشست. بازرگان از شدت تعجب نزدیک بود قالب تهی کند. پس از اندک زمانی، کم کم به اسرار و کردار طوطیان پی برده و گفت ای بلبل شیرین سخن، از این احوال مرا بیشتر آگاه نما. طوطی گفت آن دوستان من با زبان بی زبانی به من گفتند که ای کسی که خاص و عام ترا مشغول خود کرده و ای کسی که با نوای خوش خود، آنان را به خود وابسته کرده ای، بدان که همین آواز، ترا زندانی کرده است.

  سالهای جدایی - قسمت 30

در واقع هر کسی که زیبایی خود را به مزایده و به معرض نمایش بگذارد، صد حادثه و چشم زخم و حسد در کمین او خواهد بود.

آری پیام آن طوطیان در یک جمله این بود که بمیرید قبل از اینکه کشته شوید. یعنی از تمام تعلقات و دلبستگی های دنیوی که مانند زنجیری ما را به این دنیا وابسته کرده، رها شوید و به خاطر دانه و آب و راحتی این دنیا، به این قفس و اهل آن خو نکنید و قبل از مرگ این تن جسمانی، از صفات رذیله و پابند کننده، بمیرید و از زندان وابستگی های مادی رهایی یابید.

یعنی ای مطرب شده با عام و خاص

مرده شو چون من که تا یابی خلاص

یعنی ای کسی که باعث خوشحالی همگان میشوی ، مانند من بمیر تا خلاص گردی .

دانه باشی مرغکانت برچنند

غنچه باشی کودکانت برکنند

اگر دانه باشی جوجه ها ترا خواهند چید و اگر غنچه باشی کودکان ترا از شاخه خواهند کند.

دانه پنهان کن به کلی دام شو

غنچه پنهان کن گیاه بام شو

دانه پنهان کن به کلی به دام تبدیل شو، غنچه پنهان کن و خود را بصورت گیاه بی استفاده و هرزه ای نشان بده.

هر که داد او، حسن خود را در مزاد

صد قضای بد، سوی او رو نهاد

هرکس که زیبایی های خود را آشکار کرده و در معرض نگاه این و آن قراردهد، حوادث بد و ناگوار از هر طرف برایش پیش خواهد آمد (زیرا شهرت، آفت است و چنین شخصی همواره در تیررس حسد دیگران قرار دارد).

  شجریان: سروش مردم، فردوسی موسیقی ایران - قسمت نهم

دشمنان او را ز غیرت میدرند

دوستان هم، روزگارش میبرند

دشمنان از روی حسد او را خواهند درید و دوستان دنیایی او هم روزگارش را با تملق گویی و تعریف کردن سیاه خواهند کرد.

او، چو بیند خلق را سرمست خویش

از تکبر می رود از دست خویش

در واقع آدم وقتی ببیند که همه سرمست و تعریف کننده او هستند، از تکبر و خودبزرگ بینی خودش را گم خواهد کرد . لطف و سالوس جهان ، خوش لقمه ای است کمترش خور ، کان پرآتش لقمه ای است اگرچه تملق و چاپلوسی مردم دنیا ، مانند لقمهای لذیذ و دلپذیر است ، ولی تا می توانی از این لقمه کمتر بخور که در واقع این لقمه خطرناک و آتشین است.

همه جان من محو جانانه شد

به معشوق من، سينه كاشانه شد

و آنكه بر او جان چو جانانه گشت

سينه بر عشقش چو كاشانه گشت

وصف بر او در سخن افسانه شد

مستِ بر او اين دلِ ديوانه شد

ادامه دارد

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان