کتاب نادرشاه افشار – ۵۰

نوشته: دکتر محمد حسین میمندی نژاد

اشرف به وسیله ی سیدال تقاضای صلح کرد…

نادر تسلیم بلاشرط اشرف و سپاهیانش را خواست…

سحرگاهان همین که نادر فهمید اشرف و سپاهیانش میدان جنگ را ترک گفته به طرف شیراز عقب نشسته اند به سوار نظام دستور داد به تعقیبشان بپردازند.

سواران نادر در بین راه تعداد زیادی از قوای اشرف که فرار می کردند اسیر نمودند، سلاح آنان را گرفته با شال و کمر کت هایشان را بسته محافظینی بر آنان می گماشتند تا به قوای پیاده نظام که از عقب می رسیدند تحویل دهند. به این ترتیب تعداد زیادی از پیاده نظام اشرف اسیر گردیدند.

سوار نظام نادر تا دو فرسخی شهر شیراز پیش رفتند چون اثری از اشرف و قوای سوار نظامش ندیدند اطراق نموده منتظر بقیه قوا گردیدند.

نادر همین که متوجه شد اشرف و باقیمانده سپاهش به شهر شیراز وارد گردیده اند برای این که افرادش استراحت کنند و برای محاصره کردن شهر آماده گردند دستور داد اردوگاهی ترتیب دهند، خیمه ها را بر پا سازند.

چابک سواران اشرف و آن کسانی که توانسته بودند از جلوی سپاه نادر فرار کنند خبر دادند قوای نادر در دو فرسخی شهر خیمه و خرگاه بپا کرده اند. اشرف فکر کرد با چنین حریف سرسختی که چهار مرتبه او را شکست داده به خصوص که عمده سپاهش از کَفَش رفته است قدرت برابری ندارد بنابراین به فکر افتاد از در دوستی درآید و تقاضای صلح و صفا کند. سردار سیدال خان را از قصد خود باخبر ساخت، به او مأموریت داد به اردگاه نادر برود و از او زینهار بخواهد. سردار سیدال خان در برابر اظهار امیر اشرف متعجب گردید و گفت: ما می توانیم در شهر شیراز در برابر قوای نادر استقامت کنیم، وقتی که دیدیم استقامت فایده ندارد آن وقت ممکن است به چنین اقدامی دست بزنیم.

اشرف که مأیوس به نظر می آمد گفت: تاکنون چهار مرتبه از نادر شکست خوردیم، عمده قوای خود را از کف دادیم، مقابله با این مرد جنگی که مانندش را ندیده ام کار دشواری است و من فایده ای در آن نمی بینم. او بی باک و سرسخت است، هر حیله جنگی که ما به کار می بریم و اطمینان داریم توفیق نصیبمان می گردد با شکست مواجه می شود. باید اعتراف کنم او نه تنها اسمش نادر است بلکه از نظر شخصیت هم نادر می باشد.

سردار سیدال خان متوجه شد اشرف در برابر شخصیت جنگی نادر گرفتار هراس و ترس گردیده است، برای خود او هم مسلم شده بود کاری از پیش نخواهند برد اما فکر می کرد چگونه به حضور نادر برسد؟ به چه زبانی از او طلب صلح کند؟ اگر نادر او و دیگران که همراهش هستند بگیرد و بکشد چه خواهد شد؟ چه فایده ای برای او خواهد داشت جان خود را به خطر اندازد! برای این که شانه از زیر بار خالی کند اظهار داشت با این همه دشمنی که شخص من در حق نادر کردم تصور نمی کنم صلاح باشد نزد او بروم.

  کتاب نادرشاه افشار – 48

اشرف که در قیافه سردار سیدال خان آثار ترس را می خواند پوزخندی زد و گفت: سردار خیلی جان خودت را دوست داری، اطمینان داشته باش او نه تنها از نظر جنگجوئی نادر است بلکه آن طور که شنیده ام از نظر مردانگی نیز نادر و بی نظیر است. او به کسی که برای مذاکره صلح به نزدش می رود حمله نمی کند، تو می توانی با اطمینان خاطر بروی و از صلح و صفا با او صحبت کنی، او مرد است و ممکن نیست قدمی برخلاف مردانگی بردارد. سردار سیدال خان قرار نبود این قدر جبون و ترسو باشی!؟

سردار سیدال خان که تحقیر شده بود اظهار داشت: تصور می کنم در میدان جنگ بر امیر ثابت شده باشد ترسی ندارم و از روبرو شدن با نادر باک ندارم. اما

اشرف که از گفت و شنود خسته شده بود کلامش را قطع کرد و آمرانه دستور داد: فوراً حرکت کند، راجع به شرایطی که ممکن است به صلح و صفا منجر شود با نادر مذاکره نماید.

سردار سیدال خان که امیر اشرف را مصمم دید گفت: به امری که امیر فرموده اند اطاعت می کنم، الساعه شخصاً به طرف اردوی نادر حرکت می نمایم. استدعا دارم امیر تعیین فرمایند در چه حدودی اختیار دارم در اطراف صلح با نادر مذاکره کنم.

امیر اشرف اظهار داشت: باید نادر را راضی کنی کرمان و سرزمین افغانستان را به ما واگذارد ما هم شیراز را به او تسلیم خواهیم کرد. منظور ما هم این است که فرصتی داشته باشیم تا قوائی گرد آوریم و وقت دیگری حساب خود را با نادر تسویه کنیم.

سردار سیدال خان با عده ای سوار به طرف اردوی نادر به راه افتادند، برای این که بفهمانند برای جنگ نیامده اند پارچه سفید بزرگی بر سر نیزه زدند.

طلایه داران اردوی نادر و دیده بانان به سپهسالار نادر خبر دادند: چند نفر سوار از شهر شیراز خارج شده به طرف اردوگاه می آیند. نادر از شنیدن این خبر خوشحال شد، دستور داد از شلیک کردن تیر به طرف آنان خودداری شود، با مهربانی از آنان پذیرائی بعمل آید.

سردار سیدال خان که بدون سلاح با سوارانش آمده بود پس از رسیدن به اردو تقاضای شرفیابی به حضور سپهسالار را نمود. پس از کسب اجازه او را به حضور نادر بردند.

  سرطان مری - بخش اول

سردار سیدال خان مردی جنگی و رشید بود، میل داشت در حضور نادر ارزش خود را حفظ کند و سستی نشان ندهد اما ابهت نادر به حدی بود که بی اختیار در برابر نادر سر فرود آورد و سلام گفت.

نادر گفت: سردار سیدال خان خوش آمدی، منظورت از آمدن به اردوی ما چیست؟ آیا باز هم اشرف قصد خدعه و نیرنگ دارد؟

سردار سیدال خان گفت: چنین نظری در بین نیست من از طرف امیر اشرف آمده ام صلح و صفای عادلانه ای پیشنهاد کنم تا به جنگ و خونریزی خاتمه داده شود.

نادر خنده ای کرد و اظهار داشت: آرزوی من هم این است که بین ما که ایرانی هستیم و دارای یک ملیت و یک کیش و آئین هستیم صلح و صفا برقرار باشد. البته سردار سیدال خان به خاطر دارید ما برای سرکوبی عده ای خودسر به طرف هرات رفته بودیم، اشرف به فکر این که در خراسان کسی نمانده است به موقع حرکت کرده بود تا از پشت سر ضربتی وارد آورد، به خواست پروردگار لایزال قبل از آن که این ضربت را وارد سازد ما از کار هرات فارغ شده بودیم، به موقع رسیدیم و در مهماندوست اولین درس لازم را به اشرف دادیم. در آن موقع اشرف به فکر صلح و صفا نبود، برای مقابله به جمع آوری قوا و تجهیزات پرداخت، به هر کجا قدم گذاشت ظلم و ستم روا داشت، مردم بی پناه، زارع و برزگر هر کس را در سر راه خود یافت کشت، مانند راهزنان و دزدان تنگ خوار را برگزید، شبانه بر سپاهیان ما شبیخون زد، به خواست پروردگار دلاوران جنگی و سپاهیان من بر او غلبه یافتند و او را پس نشاندند. اشرف می توانست پس از این شکست دوم به فکر صلح و صفا باشد اماچنین درخواستی نکرد و وارد تهران شد.

سردار سیدال خان شما شاهد و ناظر بودید، اشرف چقدر مردم بی گناه و بی پناه را در تهران و اطراف آن از دم تیغ گذرانده چگونه در مورچه خورت اصفهان برای مبارزه مجدد مهیا گردیده است. قادر متعال خواست در دشت مورچه مورت برای مرتبه سوم غلبه با ما باشد و اشرف شکست بخورد و به طرف اصفهان عقب نشینی کند. این مرتبه هم اشرف به فکر صلح و صفا نیافتاد.

سردار سیدال خان شما شاهد و ناظر بوده اید در اصفهان چه فجایعی شده است، چه خون ها ریخته شده و چه جنایاتی اشرف و همراهانش مرتکب گردیدند، چگونه شهر را مانند دزدان چاپیده همه چیز را غارت کردند، البته شما که شخصاً ناظر بودید بهتر واقفید چه کردند؟ و لازم به توضیح نیست.

  افسردگی نوجوانان - قسمت سوم

سردار سیدال خان پس از سه شکست پی در پی اشرف می توانست به فکر صلح و صفا باشد اما او در کوه های کنار جاده زرقان مانند لاشخور پناهگاه ساخته بود، با مکر و حیله می خواست سپاهیان دلیر و رشید مرا از پا در آورد، شخص شما سردار سیدال خان حاضر و ناظر بودید، چگونه ناجوانمردانه برای نابود ساختن ما کمر بسته بود. حمد خداوند متعال و قادر لایزال که در این چهارمین جنگ هم فتح نصیب ما گردید. اما در این چهار جنگ چندین هزار نفر سواران اصیل و نجیب، برادران عزیز و گرامی من، کسانی که برای عظمت ایران جان بر کف گرفته اند از بین رفته اند. پروردگاری که به من و همراهان من نیرو داده است تا ایران را از وضع رقت باری که در سال های اخیر گرفتار شده است برهانیم باز هم قدرت عنایت خواهد فرمود دفع شر بنمائیم و انتقام خون های ریخته شده و شهیدان جنگ را از مسببین بگیریم، غاصبین تاج و تخت را بر جای خود بنشانیم. سردار سیدال خان گمان می کنم اشرف خیلی دیر به فکر صلح و صفا افتاده است.

سردار سیدال خان که در برابر بیانات نادر ناراحت شده بود اظهار داشت وقایعی رخ داده، جریاناتی پیش آمده است، گذشته هر چه بود گذشته است، از هر کجا جلوی ضرر گرفته شود نفع خواهد بود، هر جنگی تلفاتی خواهد داشت، آیا بهتر نیست از ادامه آن خودداری شود؟!

نادر اظهار داشت البته که بهتر است ما همه با هم برادریم، من همان قدر که برای سواران از بین رفته سپاه خود متأثر هستم برای سواران و افرادی که زیر بیرق اشرف جمع شده و به دست سواران و سپاهیان من از بین رفته اند غبطه می خورم و متأثر هستم.

سردار سیدال خان گفت: برای این که جنگ خاتمه داده شود چه نظری دارید؟!

نادر اظهار داشت: تسلیم شدن اشرف و کلیه سپاهیانش بدون هیچ قید و شرطی در صورتی که اشرف و سپاهیانش تسلیم گردیدند از نظر مال و جان ایمن خواهند بود، آزاد خواهند بود به خانه و مسکن و مأوای خود بدون این که کسی مزاحمتی برایشان فراهم کند برگردند.

سردار سیدال خان که از شنیدن پیشنهاد نادر ناراحت شده بود گفت: تصور نمی کنم امیر اشرف حاضر باشند چنین شرطی را بپذیرند.

نادر اظهار داشت به عقیده سردار سیدال خان بعد از این همه فجایع که اشرف و کسانش به بار آورده اند آیا می توان شرایط دیگری پذیرفت؟ در صورتی که شرایط معقول تری که مناسب باشد دارید بگوئید!

ادامه دارد

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان