سرمقاله آگوست ۲۰۲۳ – وکـالت به شاهـزاده رضا پهلوی (۶)

نویسنده: شهرداد خبیر

شهرداد خبیر

ورژن آخر

گفتار درمانی: 

هم استراتژی و هم تاکتیک

امان از دروغ لیلی!

رهبر جمهوری اسلامیسید علی خامنه ایدر سال ۱۳۸۲، در زمان ریاست محمد خاتمی آن بظاهر اصلاح طلب ولی ریاکار، طبق نامه ای به او در چارچوب سند بیست ساله، هدف های آنرا بصورت مشروح یادآور شد. آرمان کلی این سند بشرح زیر است:

دستیابی جمهوری اسلامی به جایگاه اول اقتصادی، علمی و فناوری در سطح منطقه با هویت اسلامی و انقلابی، الهام بخش در جهان اسلام و تعامل سازنده و مؤثر در روابط بین الملل.

بر اساس هدف رفع عقب ماندگی تاریخی ایران، بحث چشم انداز بیست ساله شامل برنامه های عمرانی و جامع اقتصادی ۴ تا ۵ ساله، از زمان محمد رضا شاه فقید نیز مطرح بود که در نظر داشت ایران را به دروازه های تمدن بزرگ با الگوی عظمت عصر هخامنشی برساند. پس از انقلاب اسلامی، بعلت عدم وجود دانش و تخصص اقتصادی و فنی حاکمان جدید، بسیاری از طرح ها و اهداف مد نظر اعلیحضرت فقید، در زمینه صنعت و مسکن و انرژی (بویژه انرژی اتمی) و راه و غیره عینا توسط آنان کپی برداری و بصورت معیوب و ناقص اجرا گردید. 

مهمتر از همه آرمان تمدن بزرگ او را نیز با بیانی دیگر در محدودۀ برداشتی مخرب از انقلاب و انقلابی گری در بوق تبلیغات شعاری دمیدند و از تمدن اسلامی سخن گفتند. در سال ۱۳۷۴، هاشمی رفسنجانی سردمدار فساد و سرکوب در حاکمیت، آنکه هم ایران را خورد و هم به اطرافیانش خوراند، وعده ایجاد تمدن اسلامی را در سال ۱۴۰۰ برای اولین بار مطرح کرد و تحقق آنرا بشارت داد. -“مردم می دانند که دولت برای سال ۱۴۰۰، یعنی ۲۵ سال دیگر طرحی آماده می کند که آنروز تمدن واقعی اسلام که هیچگاه در یک کشور اسلامی تحقق نیافته در ایران ساخته خواهد شد“. اعتراف می کنم که او گر چه به تیرغیب مبتلا شد و خود نتوانست شاهد وقوع این آرمانشهر اسلامی باشد اما 

  برگهایی از تاریخ، به مناسبت 100 سالگی کودتای رضاشاه، از رضا خان به رضا شاه – از احمدشاه به احمد خان - قسمت دوازدهم

چشم دل باز کن که جان بینی

آنچه نا دیدنی است آن بینی!

اینک همه جا این تمدن را می بینیم البته با مشخصه های زیر: فقر عمومی و بیکاری وفساد، بحران مسکن، گورخوابی و اتوبوس خوابی، گرسنگی و زباله گردی، فحشا و اعتیاد و تن فروشی، سرکوب و اختناق و زندان و شکنجه واما ظاهرا گفتار درمانی و وعده دادن ها و کلی بافی ها و پند و اندرز همچنان ادامه دارد. اکنون صحبت از برنامه اقتصادی هفتم است که طی آن تا ۵ سال آینده با اهداف گفتاری پر طمطراق و بچه خر کن، ایران را آبادتر! خواهند کرد و آن بخش از جامعه را که زیر بار تورم و سرکوب هنوز نفسی می کشند به خیل بردگان اقتصادی امروز ساقط خواهد کرد. خرک نمیر بهار میآد!

یادم می افتد به مقاله ای تاریخی از دهخدا که در آغاز دوران مشروطیت یعنی ۷ اسفند ۱۲۸۶ خورشیدی، تنها یکسال بعد ازعدل مظفردر زمان محمد علیشاه نوشته و امروز هم بسیار وضعیت سیاست و منش ما را بخوبی بیان می کند گویی که زمان درمامتوقف و منجمد شده و هنوز هم درودریوازبقول رودکی و ناصرالدین شاه به هم می آیند! و با تغییر در اسامی مفاهیم آن هنوز هم مصداق دارد.

خلاف عرض می کنم؟ شاید در مفتاح، شاید در تخلص، شاید در مطول یا حدائق السحر (کتب ادبی قدیمی)، می خواندیم کهضرب المثلاستعمال نظم یا نثری است که بسبب فصاحت و بلاغت گوینده رواج یافته و در السنه (زبان) خواص و عوام افتادهحالا که کمی چشم و گوشم وا شده و تازه سری تو سرها داخل کرده ام می بینم که آنچه را که قدما در مورد فصاحت این مثل ها در این کتابها نوشته اند و ما آنرا مدلل و ثابت می داشتیم پایش به جایی بند نیست. همین مثل معروف را که که هر روز هزار دفعه می شنویم  مثلا در نظر بگیریم که می گوید: 

  برگ‌هایی از تاریخ، به مناسبت 100 سالگی کودتای رضاشاه؛ از رضا خان به رضا شاه – از احمدشاه به احمد خان – قسمت دهم

امان از دوغ لیلی

ماستش کم بود و آبش خیلی

آدم وقتی به این شعر نگاه می کند گذشته از اینکه نه وزن دارد و نه قافیه و معنای تمامی هم ازش در نمی آید می بینیم که در هر صحبتی می گنجد و در هر گفتگویی جا پیدا می کند. یعنی بقول ادبامثل سایر (رایج)” است. یا مثلا بگیریم: امیر اعظم سه ماه آزگار هر روز در عمارت بهارستان (مانند رئیسی امروز) مردم (هیئت وزرا امروزه) را دور خودش جمع می کند و با حرارتدمستنخطیب یونان ومیرابوگوینده (انقلاب) فرانسه در باب حقیقت و منافع آزادی صحبت می نماید و بعد به فاصله ۲ ماه از رشت به تهران این طور تلگراف می کند:

قربان خاکپای جواهر آسای مبارکت شوم. تلگراف از طرف غلام و از جانب ملت هر چه می شود، رسمانه است (یعنی قابل اعتنا نیست، یعنی کشک است) گیلان در نهایت انتظام، بازارها باز، مردم آسوده به جای خود هستند. “یعنی من در دیوان خانه نطق کردم که بابا دیگر مجلس به هم خورد و هیچوقت هم برپا نخواهد شد. بروید سرکارتان و به کاسبی تان بچسبید. یک لقمه نان پیدا کنید از این مشروطه بازی (زن، زندگی، آزادی) چه در می آید.”

خاطر مهر مظاهر همایونی ارواحنافدا (یعنی محمد علیشاه، امروز رهبر) از این طرف بکلی آسوده باشد. غلام خانه زاد تکالیف نوکری خود را می داند (یعنی از هر طرف که بادش می آید بادش می دهم.)

امضاء امیر سرباز (یعنی جانباز) اینجا هم آدم وقتی که جانبازیهای امیر اعظم در راه ملت به یادش می افتد و می بیند، فورابه خاطرش می گذرد که: 

امان از دوغ لیلی

ماستش کم بود آبش خیلی

یا مثلا حضرت والا فرمانفرما، جلو اطاق شورا روبروی ملت می ایستد و با چشم های اشک آلود و گلوی بغض گرفته به آواز حزین به ملت چنین خطاب می کند که: “ای مردم! من می خواهم بروم به ساوجبلاغ و جانم را فدای شما ها کنم“. بعد در عرض بیست روز دیگر می بینید در قلمرو حکمرانی همین حضرت والای ارجمند، نصرت ادوله پسر خلف ایشان دوازده نفر لخت و عور و گدا و گرسنه کرمان را به ضرب گلوله به خاک هلاکت می اندازد. اینجا هم آدم وقتی آن فرمایشات بی بهای حضرت والا فرمانفرما به نظرش می آید، بی فاصله این شعر هم از خاطرش می گذرد که: 

  Cosmology | کیهانشناسی (26)

امان از دوغ لیلی

ماستش کم بود آبش خیلی

یا مثلا آقای سعدالدوله اب الملله (پدر ملت) را در پارلمان می بیند که از روی ملت پرستی می فرماید: “از اینکه سعدالدوله را بکشند چه ترسی دارم؟ چون از هر قطره خون من هزار سعدالدوله تولید می شود. ” خدا توفیق بدهد، شیخ علی اکبر مسأله گو را که می گفت شیطان هر وقت پاهاش را به هم می مالید، هزار تا تخم شیطان ازش پس می افتد. بعد از چهار پنج ماه همین سعدالدوله را می بیند که به تغییر مشروطه رأی می دهد. وقتی آدم یادش به این قطره های خون صاف می افتد خواهی نخواهی می گوید: 

امان از دوغ لیلی ماستش کم بود آبش خیلی

همچنین وقتی آدم صدر الانام شیرازی و میرزا جواد تبریزی را می بیند که از غم ملت آش و لاش شده اند و سر هر کوچه و توی هر مسجد فریاد وای امتا می زنند، آنوقت بعد از مدتی یکی با پانصد تومان موسس ترقی خواهان (یعنی بی دین ها) می شود و دیگری با ماهی شصت تومان بقچه کشی پسرها قوام الملک را به گردن گرفته، زینت افزای ایالت فارس می گردند. اینجا هم وقتی آدم آن سوز و گدازهای آقایان و آن همه فداکاری های صوری و لاف های وطن پرستی و ملت دوستی بنظرش می آید یک دفعه به دلش خطور می کند که:

امان از دوغ لیلی

ماستش کم بود آبش خیلی

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان