سرمقاله جولای ۲۰۲۲ – ابتذال شر – اینک آخر الزمان!

نویسنده: شهرداد خبیر

شهرداد خبیر

آری جنگ پلیدی و ددمنشی است و باید به آن پایان داد. حتی بجز ما فروید و انیشتین در سال ۱۹۳۲ با نامه سرگشوده با عنوان “چرا جنگ؟” درگیر مباحثه شده اند. ولف در نهایت می افزاید: جنگ یک بازی مردانه است و ماشین کتار جنسیت دارد و آنهم مذکر است. اما در پاسخ به “چرا جنگ؟” با گزینش هوشمندانه نحوه کلام، جمع بندی و تکرار جملات مکرر می کوشد انزجارش از جنگ را از حالت کلیشه و متعارف روشنفکرانه خارج کند و حتی با همراه کردن عکس های سانسور نشده از قربانیان بی دست و پا یا با زخمی عمیق- مهر شده بر چهره- که آنها را از هویت انسانی و حقوقی خود تهی کرده است، به بلاغت نوشته خود بیافزاید! فصاحتی در حد جیغی زنانه از سرناچاری و استیصال و تاب ناآوری عاطفی در اعتراض به واقعیت بی دلیل و توجیه ناپذیر که قلب هر انسانی را از عاطفه و همدردی سرشار می کند. حقیقت آن است که درگیرودار انتقال این احساس هیچ “مای” مسئول و یکسان “زمانی که سوژه به تماشای درد مردمان دیگر نشسته” نباید بدیهی فرض شود. یاد به شعر شاملو می افتم که: اگر زیباست شب برای چه زیباست شب، برای که زیباست شب! (برای آنکه در سیاهی شب سرشار از لذت هماغوشی است یا آنکه در انتظار تیر باران خود پیش از دمیدن سپیده سحری است). ترحم و نفرتی که بصورت بلقوه در عکس های رابرت گاپا و تیلور هیکس(عکاسان معروف جنگی) وجود دارد و ما با اندکی شانس یا سماجت می توانیم خود را در موقعیت دیدن آنها قرار دهیم نباید ما را از اندیشیدن به این واقعیت باز دارد که چه بسیار جنایات و کشتار های فجیعی تر که حتی امروزه هم که به برکت وجود هر جایی! موبایل ها و ظهور خلق الساعۀ میلیونها خبرنگار-شهروند، هیچ تصویری از آنها موجود نیست.

“در انتظار گودویی که می آید” (۲)

سرمقاله “در انتظار گودویی که می‌آید” که در ماه فوریه خدمت عزیزان عرضه شد ناتمام ماند. هدفم از نوشتن آن تحلیل شرایط شیبنده ماه های اخیر ایران در آینده نزدیک بسوی تلاش و گسستگی اجتماعی بود. علت فاصله بین بخش یک و دو بروز رویدادهای غیره منتظره در سطح جهانی بود که چون سقوطی پر نشیب بر ما نیز تأثیر گذار بوده اند بناچار چند سرمقاله را به آنها تخصیص دادم. گویا بجز ما دیگرانی هم هستند که این انتظار بیمارگونه هر چند نه بشدت ما، امّا بگونه دیگر آنها را فرا گرفته است. اکنون می کوشم تا بشیوه ای منطقی و با ادغام مقاله ماه گذشته با ادامه “در انتظار گودویی …” ذهن مخاطب خود را آماده ی برخورد وقایع دراماتیک در راه نمایم، شاید مفید افتد!

با اندکی تأمل و تصور می توان ویژگیهای کلی ادبیات پوچی و بطور مشخص تئاتر پوچی (Absurd) را از دل تار و تاریک این نمایشنامه استخراج کرد:

  در سطح ساختار بویژه متن و چارچوب، ادبیات پوچی تفاوت عمده ای با متن های سنتی که همراه با ساختار منطقی و مفاهیم، جا افتاده اند دارد. در تئاتر پوچی کنش ها و حرکات نمایشی معمولا یک تصویر کوتاه یا برجسته، جایگزین روند پیشرفت خطیِ وقایع داستان می گردند. 

  زمان نیز بعنوان بستر حوادث، از یک ترتیب دقیق خطی پیروی نمی کند یعنی این به مفهوم ترتیب یا توالی علت و معلولی وقایع نیست. 

  پرسوناژها یا شخصیت ها به صورت انسان یا به بیان بهتر “انسانواره” هایی هستند که بعنوان فرد، هویت مشخصی ندارند بلکه در مقابل، دارای ویژگیهای کمرنگ، مجزا و متناقض اجتماعی، اخلاقی و روحی هستند که بگونه ای “مات و محو” در گفتار و حرکات نامنسجم آنها بروز می کند. این پرسوناژها فرمی “دایره وار” دارند که در آن نه موقعیت های اولیه آنها و نه خود آنها نسبت به پایان داستان نه تغییر شکل می دهند نه اصلاح می شوند. آنها در دنیایی پوچ و نامعلوم قرار دارند و کاملا فاقد یک گفتمان واحد و منطقی هستند که نشان از آشفتگی ذهنی آنها دارد.

  افسردگی نوجوانان - سوگ و سوگواری در دوران کودکی - قسمت چهارم

  دیالوگ ها بطور اغراق آمیزی سرشار از ایهام، ابهام، کنایه، استعاره و تکرار کلمات بوده و افزون بر اینها در نسخه های نوشتاری از علائم تعجب، سؤال و نقطه چین به صورت مفرط استفاده می شود. حتی زبان می تواند از کارکرد طبیعی خود که بنوعی اطلاع رسانی و ارتباط بخشی است رها شود و در عوض شامل بازی با کلمات، تکرار آنها، یا عبارات ناخوشایند و نا مفهوم و نامربوط و حتی کلمات رکیک می باشد و هدف از این روش گفتار، فریختن ( انجماد Freeze) و توقف زمان و همزمان تداوم یک لحظه به منظور دادن فرصت کافی به تماشاگر یا خواننده برای تفکر و واکاوی آن موقعیت در لحظه می باشد.

  پس زمینه از نظر محیط و دکور معمولا باز و ساده و کم مایه بوده ولی از نظر محتوایی، بطور کلی شامل اساسی ترین مفاهیمی هستند که ذهن را درگیر کرده و وادار به تفکر می کنند. مانند سیاست، دین، اخلاق، مسائل و ساختارهای اجتماعی که پرداختن به آنها در فضایی مقدر و بی معنا همراه با یک رولایه کمیک و هزل با عمقی تراژیک انجام می شود با این هدف که با تلنگری سهمگین باورهای ما را در بوته ی تردید قرار داده تا آنها را با ارزیابی مجدد بهتر درک یا اصلاح کنیم باورهایی که در عصر پر تضاد کنونی دائما در معرض فروپاشی و انهدام قرار دارند. 

– پی رنگ (سیر وقایع داستان- پلات) بعنوان اصلی ترین مؤلفه هر اثر ادبی کلاسیک، در این ژانر از اهمیت و معنا تهی می گردد گویی نمایشنامه بطور اخص هیچ رویدادی را روایت نمی کند و ظاهرا روایتی بازگو نمی شود زیرا اتفاقی نمی افتد! عمل بعنوان هسته متراکم یک رویداد، واکنش فرد در برابر دنیای عینی و بیرونی نیست و صرفا یک امر درونی و ذهنی است و ماجرایی که مشاهده می شود، چرخشی از پایان به سر آغاز است. در میدان بروز وقایع، اصل توالی زمانی و اصل علت و معلولی رویدادها مورد توجه یا تأکید نیست. با تکرار کلمات و جملات بی هدف و بی معنا و حرکات مشابه، گویی زمان محو و ثابت است و بدین سان عملا تعریف ارسطو از زمان و درک آن به مثابه بستر توالیِ رخداد وقایع نقض می شود. بنابراین تأکید بر چگونگی و کیفیت حادثه هاست تا چه بودی خود حادثه!

این ادبیات برآمده از سرخوردگی ناشی از کشتار و دربدری و ویرانی گسترده و نیز رنج بی معنای انسان در طول انقلابهای ناکام و جنگ های پیوسته در اروپای قاره ایست (اروپای غیر از انگلستان). بویژه آنچه که طی جنگ های اول و دوم جهانی رخ داد و بطور مشخص، ضربه ای که در اثر شکست تحقیر آمیز و مقاومت منفعلانه و کوتاه مدت فرانسه در مقابل آلمان نازی بر غرور ملت فرانسه وارد آمد. ملتی که هنوز یاد انقلاب کبیر خود و شعارهای متعالی برابری و برادری و آزادی آنرا همراه با اروپا سالاری ناپلئونی در خاطره جمعی خود داشتند. انقیاد خفت بار فرانسه تحت حکومت ویشی (Vishi) به ریاست مارشال پتن و همدستی او با آلمان نازی در ارتکاب جرائم جنگی چون زخمی مهلک بر جان و روان متفکران و روشنفکران فرانسوی آنچنان نشست که تا سالها بعد از اتمام جنگ التیام نیافت و برعکس تبدیل به یک مکتب فلسفی و ادبی در شک به قابلیت عقلانی بشر گردید که در آثار متعدد از کتاب و تئاتر و فیلم گرفته تا شیوه ای عملی برای زندگی در قالب جنبش هیپی گری و خوشباشی در سراسر جهان انعکاس یافت. 

  سرمقاله مارچ ۲۰۲۲: عشق و اشک در چمدان غربت

ذهن حساس اندیشمندان و هنرمندان، آینه ی تمام قد روح زمانه خود (Zeitgeist) است. مثلا موومان (Movement) اول سمفونی ۳ بتهوون (قهرمانی یا اروئیکا) در ستایش ناپلئون بعنوان مُنادی آزادی و پیشرفت بشر است اما بعد از تاجگذاری او و سرانجام بازگشت به فرم ارتجاعی سلطنت، بتهوون موومان دوم آنرا بعنوان مرگ ایده آل های انسان اروپایی سرود که مشهورترین مارش عزا در تاریخ موسیقی است. قطعا فلسفه بدبینانه شوپنهاور نیز متاثر از شکست و سرنوشت تلخ ناپلئون بمثابه مظهر پیروزی اراده و عقل بشر در دنیای جدید و پیشرفت یعنی بازگشت دوباره ارتجاع در اروپاست.

اینک آخر الزمان!   Apocalypto Now

حلپچه و آبادان

من زاده و پرورده آبادان هستم. این بدان معنی است که کودکی و نوجوانی من را، این شهر عجیب و غریب شکل داده، سرگردان کرده، و به عزا نشانده و به غربت غرب کشانده!

انگار نفرین کرده اند این خاک را اجداد ما

تا بود زاری بوده و تا مانده غم در یــادها

ما نسل بازی خورده ایم آتش به پرهامان زدند

شاهان به آتش بازی و نیرنگ و استبداد ما

بازندگان بازی شطرنج قدرت، نسل ماست 

پـایان بازی مات بود از کیش مــادرزاد ما

یا غرق سیلابیم و جنگ، یا زیر آواریم و سنگ زمانی که آفتاب در امپراتوری انگلستان غروب نمی کرد و به نظر می رسید در آینده هم چنین باشد شرکت نفت ایران و انگلیس در محدوده جزیره ای محصور و از نظر فضا به شدت فقیر و بسته، تمدنی را پایه نهاد که حداقل صد سال از بقیه ایران شپش زده و متحجر قاجار پیشرفته تر بود و حتی در مقایسه با جغرافیای متمرکز در خود انگلیس هم بی نظیر بود. طبیعی است که پرسنل خارجی شرکت در هیچ کجای دنیا هم چنین رفاه و آسایشی را نمی‌یافتند تا چه رسد به ایرانیان مهاجر از شپستان! 

ای کاش می توانستم به پیروی از سهراب سپهری آنرا  گلستانه بنامم که ایران دوران صفویه با تمام کاستی هایش مصداقش بود با تمثیل “بوی علف” از فرهنگ و مهربانی نژادی نجیب و هنرپرور که آثارش را اینک در اصفهان و شیراز و تبریز و مشهد می توان یافت.

حاصل کار هم از نظر زمانی و مکانی ملغمه ای ‌شد هفت جوش از فرهنگ ها و سنت های ایرانی در تقابل – جذب و دفع – با لبه پیشرو قوانین اروپایی و ساختاری محکم بر روی بنلادی آینده نگر با نتیجه ای محتوم: “نهیلیزم” یعنی تردید در باورها و سرگشتگی در روابط اجتماعی این شهرِ به شدت طبقاتی. سرنوشت آبادان محکومیت او بود به یافتن فرهنگی رو به جلو، بی نگاه به گذشته و در پی تساوی با حریفی که از ابتدا صد سال جلوتر از او بود! و مجموعه‌ای که در زمان حال افق آینده را برایش ترسیم کرده بود. آبادان الگویی شد برای کل ایران … گذر از شپش و خرافات و بیماری و دخیل بستن، و دیوارهای سنت بویژه سنت اندرونی و حصار، حجاب، بسوی سبزی شمشاد و رهایی در استخر و سرخوشی در باشگاه و بروز رسانی عرصه دیدگاهش در سینما های مدرن با فیلم های روز خارجی.

  استاد حسن گلنراقی، خواننده - قسمت اول

حسرت و حسادت ایرانیان دیگر را نسبت به این شهر من بیاد دارم. از زمانیکه پدرم، یک کارمند متوسط شرکت نفت برای گذراندن تعطیلات سالانه اش خانواده اش را هر سال به شهر دیگر می برد. آبادان شهری بود محصور در آب ولی بی حصار، گشوده به تمدن غرب با بارویی حصین، در برابر واپس ماندگی و ارتجاع دین و سنت … رو به آفتاب، رخ به نور تجدد!

به همین دلیل خاری شد در چشم آنانی که در طی صدها سال از دنیای تیره و تار جهل ارتزاق کرده بودند. البته که چشمان معتاد به تاریکی آنها تاب و تحمل درخشندگی را نداشت و ندارد. چاه ویل بی بیخ و بن کینه آنها جز با نابودی مطلق این شهر پر نمی شد و نمی شود.

فاجعه حریق عمدی سینما رکس آبادان سرآغاز آنچنان جنایتی شد که با صفت کشتار جمعی یا نسل کشی در تاریخ سابقه داشت اما همیشه قربانیان هیچ نسبتی به رسمیت شناخته ای با عاملین جنایت نداشتند: نه هم دین بودند و نه هم وطن و نه همشهری. 

صدام هم “آن شوالیه تاریکی” چون دیگر آفریدندگان ظلمت جهانگیر به کمک همکاران خود آمد و آن آوارگی و ویرانی و ساختار شکنی حلپچه را نیز به آبادان افزود تا استحاله آن با تغییر معماری و جایگزینی جمعیت بومی با افراد خاص سرعت گیرد. آنان را که تا دیروز به سینما تاج و استخر پارک اریا (Park Area) و ساختمان انکس (Annex) راهی نبود اکنون به مدیریت آنها گمارده شدند. منطقه آزاد اروند جایگاه و کانون غارتگری و استحاله گری شد. آن شهر که باید به عنوان یک میراث فرهنگ جهانی و محل تلاقی ملیت ها و مذاهب گوناگون مانند سارایوو (پایتخت بوسنی هرزگووین) ثبت یونسکو می شد و چون به علت آبرفتی بودن این جزیره آگاهانه در سطحی محدود، در تلفیق نخلستان و شهرک و گلستان و بوستان، در عرض گسترده بود اینک باید در ارتفاع هویتش را می باخت و آن شمشاد که در سایه تمدن و امنیت باغ دو همسایه را از  هم جدا می کرد اکنون باید با دیوار کشی دو اندرونی را می ساخت! با شتاب و بی‌حساب در پس زمینه “هیچ کس هیچ غلطی نمی تواند بکند”. و صد البته که بنلاد سست و سودجویانه بر روی زمین و عطش سیری‌ناپذیر غارتگری تحمل این همه حماقت را نداشت و ندارد. سقوط برج متروپل و قربانیان بیگناه و مظلوم آبادان تجسم کابوسی است که تنها در مبارزه با فساد و ایستادگی همشهری هایم در گرما و بی آبی و بی برقی با پتیاره تهیگی و تاریکی و اهریمن خویی پایان خواهد یافت. بقول هم آنان: هنوزشه یا به عبارت دیگر 

“آبادان هنوز زنده است!”

 این مناصب که دیده ای جزویست 

کار کلی هنوز در قدرست 

باش تا صبح دولتت بدمد 

کاین هنوز از نتایج سحرست 

بر زبانم قضا همی راند

پس قضا هم بدین حدیث درست  

(انوری)

ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان