سلسله مقالات “مولوی، معلم بلخی، شمس شعر شرقی” (۱۰)

نویسنده: سید سعید زمانیه شهری 

فصل اول سلسله مقالات «مولوی، معلم بلخی، شمس شعر شرقی» – قسمت دهم

به نام خداوند رنگین کمان

خداوند بخشنده مهربان

خداوند مهسا، حدیث و کیان

خداوند یک ملت همزبان 

که این خانه مادری، میهن است

که ایران زمین، کاوه اش یک زن است  

داستان طوطی و بازرگان از مثنوی معنوی مولوی (۱):

در روزگاران قدیم بازرگانی، طوطی شیرین سخنی داشت که انیس و محبوب او بود. وی آن حیوان را در قفسی زرین نگهداری می کرد. بازرگان پس از مدتی به قصد تجارت آماده سفر به هندوستان شد، لذا از روی كرم و لطف از هر یک از اهل خانه سوال کرد که چه سوغاتی برایتان تهیه نمایم؟ هرکدام نیز از وی چیزی را طلب نمودند. در آخر که نوبت به طوطی رسید، به او رو کرده و گفت تو چه تحفه و سوغاتی را دوست داری تا برایت تهیه نمایم. طوطی در جواب گفت: چون بدان سرزمین رسیده و طوطی ها را دیدی از حال و روز من برای آنها تعریف کن و به آنان بگو که طوطی من آرزوی دیدار شما را دارد، ولی از تقدیر الهی در قفسی زرین، اسیر من است. او از شما راهنمایی خواسته تا او را پندی دهید و سوال کرده، آیا شایسته است که من در غربت بوده و شما در گلستان و چمنزارها مشغول نغمه سرایی باشید؟؟!!! لذا در صورت امکان در سحرگاهان از این عاشق دلسوخته یادی کرده و شربتی به یاد من نوش کنید. زیرا یاد کردن دوست، برای دوست مبارک است مخصوصا که یکی از دوستان لیلی و دیگری مجنون باشد. خلاصه بازرگان به سمت هندوستان حرکت کرد و در دورترین نقطه آن سرزمین، در دشتی سرسبز، طوطیانی را دید. او اسب خود را متوقف کرده و با صدای بلند سلام و سفارشات طوطی خود را بدانها رسانید. پس از اتمام سخنان تاجر، ناگهان، یکی از طوطی ها به خود لرزیده و نقش زمین شده و در دم جان داد. خواجه از رساندن آن خبرها سخت پشیمان شده و گفت حامل چه سخنان شومی بودم، شاید که این طوطی از خویشاوندان طوطی من بود، به همین دلیل خواجه با خود چنین زمزمه کرد که:

  فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی – قسمت 26

عالمی را یک سخن ویران کند

روبهان مرده را شیران کند

یک سخن میتواند حتی یک عالم را نابود کرده و یا روباهی را به شیری تبدیل سازد. بازرگان پس از مدتی اقامت در آنجا، داد و ستد خود را به پایان رسانیده و کامیاب به دیار خود بازگشت. پس از ساعتی استراحت، سوغات هر یک از اهل منزل را به ایشان تقدیم کرد و چون نوبت طوطی رسید، دم فروبسته و سخنی نگفت. آن حیوان مشتاقانه از او شرح ماجرا را جویا شد و تاجر نیز با حالتی آکنده از آه و افسوس فقط به او نگاه کرد. او سوال کرد که چه عاملی موجب این حال شما شده است و علت این پریشان حالی چیست؟ بازرگان گفت که قصه شکایت های تو را به گروهی از هم نوعانت رساندم، از میان ایشان یکی که به ظاهر با تو کیش و قوم بود، پس از شنیدن سخنان من از دردهای تو چنان اندوهگین شد که بر خود لرزیده و جان بجان آفرين تسلیم کرد به همین دلیل من نیز از کرده خود پشیمانم، ولی این حسرت سودی ندارد و بدان که:

نکته ایی کان جست ناگه از زبان

همچو تیری دان که آن جست از کمان

وانگردد از ره آن تیر ای پسر

بند باید کرد سیلی را ز سر

آری سخنی که از دهان بیرون جهید مانند تیری است که از کمان رها شده و برای جلوگیری از عواقب آن بهتر است از قبل، راجع به آن فکر کرد. یعنی بهتر است که سیل را از سرچشمه سد کرد، تا ویرانی به بار نیاورد. خلاصه از شنیدن سخنان بازرگان، طوطی او نیز برخود لرزیده و بر زمین افتاد و جان داد. بازرگان بهت زده به این صحنه مینگریست و پس از مدتی کلاهش را بر زمین کوفته و گریبان چاک کرد و گفت:

  شجریان: سروش مردم، فردوسی موسیقی ایران – قسمت سی و نهم

ای دریغا مرغ خوش آواز من

ای دریغا همدم و همراز من

ای دریغا مرغ خوش الحان من

راح و روح و روضه و ریحان من

ای افسوس مرغ خوش آواز من، ای افسوس همدم و هم راز من، ای داد مرغ خوش صدای من، وو هزاران ناسزا و نفرین بر خود نثار کرده و از سخنان بیهوده و بی موقع خود سخت پشیمان شد. و در وصف زبان چنین گفت:

ای زبان هم آتش و هم خرمنی

چند این آتش درین خرمن زنی

ای زبان، تو هم مانند آتشی و هم مشابه خرمن هستی (یعنی وقتی حرف خوب میزنی، از آن كلام خوب، خرمنی از گندم پدید می آید و وقتی حرف بد میزنی یا حرفی را نابجا میزنی، خرمن خوبیها را یکجا به آتش می کشی) چگونه آتش نابودی به خرمن خوبیها می اندازی؟

همه جان من محو جانانه شد

به معشوق من، سينه كاشانه شد

و آنكه بر او جان چو جانانه گشت

سينه بر عشقش چو كاشانه گشت

وصف بر او در سخن افسانه شد

مستِ بر او اين دلِ ديوانه شد

ارادتمند شما

خاك پای آستان شما

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان