فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی – قسمت ۲۶

نویسنده: سید سعید زمانیه شهری

“فصل پنجم سلسله مقالات فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی”

به نام خداوند رنگین کمان

خداوند بخشنده مهربان

خداوند مهسا، حدیث و کیان

خداوند یک ملت همزبان 

که این خانه مادری، میهن است

که ایران زمین، کاوه اش یک زن است  

* داستان لشکرکشیدن کاووس با رستم به جنگ سهراب از شاهنامه: 

شهریار ایران که از بازگشت رستم خشنود و دلشاد گشته بود، به سبب تندخویی و پرخاشی که به رستم روا داشته بود، از وی پوزش بسیار خواست و از او خواست تا گذشته را فراموش کرده و به سرزمین خویش باز گردد:

که تندی مرا گوهرست و سرشت 

چنان زیست باید که یزدان بکشت

وزین ناسگالیده بدخواه نو 

دلم گشت باریک چـون مـاه نو

و آزرده گشـتی تو ای پیلتن 

پشیمان شدم خاکـم انـدر دهـن

 فردای آن روز چو خورشید از جهان ناپدید گشت، تهمتن جامه رزم بپوشید و به دژ سپید رسید و چون به درون دژ رفت از دور،  سهراب را بدید در حالی که بر تخت نشسته و به یک طرف او «ژنده رزم» (دایی سهراب) و در طرف دیگر هومان و بارمان، در اطرافش صد ترک دلیر که همگی پهلوانانی سرافراز بودند و نیز پرستاران بی شمار که اطراف او گرد آمده بودند. در این میان ژنده رزم از برای کاری ازمجلس برون رفت، اما ناگهان، رستم را در مقابل خود دید و نام و نشانش بپرسید. اما تهمتن مشتی بر گردنش زد و روان از تنش جدا نمود. ژنده رزم پسر شاه سمنگان و خواهر تهمینه بود که به همراه سهراب برای حمله به ایران آمده بود. اندکی بعد سهراب، جای خالی ژنده رزم در بزم بدید و از حاضرین سراغش بگرفت، اما ناگهان بدو پیغام آوردند که ژنده رزم را افکنده و خوار بر زمین دیده اند. دلاورجوان، نیک دریافت که همانا گرگ به میان گله آمده و در کمین است تا یک یک گوسفندان را به  چنگ و دندان گیرد، لیکن از پلان و سرافرازان مجلس خواست تا مجلس بزم را ترک نکرده و همچنان می گسارند و غم از دل برون کنند. 

* داستان پرسیدن نام سرداران ایران از هجیر توسط سهراب از شاهنامه: 

تهمتن سپس از دژ برون رفت و نزد کاووس آمد و آنچه را که در دژ دیده بود، از سهراب با آن برز و بالایش و از آن مشتی که بر گردن «ژنده رزم”زده و وی را از پای در آورده بود، همه را به شهریار بازگفت. و چون شب به صبح رسید و خورشید بر بالای  آسمان پدید آمد، سهراب مغفر خسرویش بر سر نهاد و شمشیر هندی به دست گرفت و هجیر را نزد خویش خواند و از او خواست  تا اگر سر و جانش رامی خواهد، راستی گفتار پیشه کند و نام و نشان همه نامداران ایرانی را یک به یک بدو باز گوید: 

  استاد ابوالحسن صبا، موسیقیدان بزرگ و توان – قسمت ششم

به هر کار در پیشه کن راستی 

چو خواهی که نگـزایـدت کاستی 

سخن هر چه پرسم همه راست گوی 

متاب از ره راستی هیچ روی 

هجیر نیز زبان گشود و از جایگاه سواران از قلب سپاه تا میمنه و میسره و سپهدار لشکر طوس و پس پشت او که نیزه داران و جوشن وران بودند و گودرز سپهدار و تخت پرمایه ای که پهلوان اژدها پیکر و باره ای که در پیشش بود، همه را بازگفت اما بر آن شد تا از میان گردنکشان، نام رستم را از او پنهان دارد، از این رو چون سهراب نام آن پهلوان از او بپرسید، هجیر از او به عنوان نیک خواهی یاد کردکه به تازگی از چین نزد شهریار آمده و نام او را به یاد ندارد، پس از آن به سراغ دیگر پهلوانان چو گیو و فریبرز و… رفت و نشان همگی بگفت. اما سهراب بار دیگر نشان رستم از هجیر بپرسید و بدو وعده داد که اگر تهمتن را بدو نشان دهد، او را از هر چیز و از هر کس بی نیاز خواهد نمود. اما هجیر چنین پاسخ آورد که همانا شایسته نیست تا سهراب هم آورد رستم شود، چرا که تهمتن به اندازه صد زورمند، زور دارد و هنرهای او در جهان بر همه آشکار است. پهلوان جوان که با شنیدن گفتار هجیر بسیار غمگین گشته بود، با خود چنین گفت که اگر نشان رستم و جایگاه خسروانی اش را بدو دهد، ممکن است که از لشکر جنگجویانی به سوی رستم روانه کند، تا او را نابود کنند، پس آن پندار پلید بر هجیر پنهان نمود و چیزی نگفت. 

* داستان گرفتن دژ سپید توسط سهراب از شاهنامه: 

فردای آن روز چون خورشید سر از کوه بر آورد، سپاهیان توران آماده حمله گشتند. سهراب که در فکر آن بود تا گردان دژ را چونان گله اسیر و به بند آورد، نیزه به دست و سوار بر اسب نیز پای به دژ رسید، اما چون درب را گشادند، کسی را درون دژ نیافتند، و عیان شدکه شب هنگام سواران دژدار و گردان آن به همراه گژدهم، دژ را ترک کرده بودند، حتی از گرد آفرید هم نشانی نبود و سهراب هر چه درپی او گشت، نشانی از او نیافت:  

  جدول کلمات متقاطع – شماره 153

همی جست گرد آفرید و ندید 

دلش مهر و پیوند او بر گزید 

به دل گفت از آن پس دریا دریغ 

که شـد مـاه تابنده در زیر میغ 

سهراب آنچنان دل در گرو مهر گرد آفرید نهاده بود که از غم دوری او تنها می سوخت و راز آن دلدادگی از همگان پنهان می داشت. اما هومان اگر چه از درد عشقی که سهراب بدان گرفتار آمده بود، خبر نداشت، اما با زیرکی دریافته بود که پهلوان جوان را پریشانی ای دست داده و در دام کسی گرفتار آمده است. پس فرصتی جست و زبان به پند و اندرز او گشود و چنین گفت که پهلوانی چون او نباید که  فریب پری پیکران زیبا روی را خورده و چنین درمانده و عاجز شود، و اکنون که دژ سپید بدین آسانی به چنگ آمد، پس سزاست تا مهر دلبران را از دل برون کرده و تنها به جنگ و امور دشواری که در پیش دارد، بیندیشد. چون هومان، گفتار خویش، بدینگونه پیش برد، سهراب را از آن گفته ها هوش سر جای آمد و بار دیگر به جنگ و پیکار روی آورد و  پیمان بست تا سراسر گیتی را به فرمان افراسیاب درآورد.

شاهنامه کتابی است که زن در سراسر آن حضور دارد؛ برعکس ایلیاد هومر که در آن سیمای زن، پریده رنگ و گذراست. زن در ایلیاد، آتش فاجعه را برمی افروزد و خود کنار می نشیند. در آن هلن را داریم که زیبایی شوم و تباه کننده اش موجد جنگ است. این گونه است کریزئیس که ناخواسته نزاع بین آگاممنون و اشیل را باعث می شود. در دوران پهلوانی در شاهنامه، حضور زن لطف و گرمی و نازکی و رنگارنگی به ماجراها می بخشد و با آنکه قسمت عمده داستانها شامل جنگ و کشتار و نزاع و خرابی است، وجود او موجب می شود که این کتاب در ردیف لطیف ترین آثار فکری بشر قرار گیرد. در شاهنامه حکیم طوس ابوالقاسم فردوسی این زنها هستند که به داستان تراژیک، آب و رنگ بخشیده اند. اگر تهمینه نبود مرگ سهراب آنقدر مؤثر و غم انگیز جلوه نمی کرد. همین گونه است مرگ فرود اگر جریره نبود، و مرگ سیاوش اگر فرنگیس نبود، و مرگ اسفندیار اگر کتایون نبود، و مرگ رستم و تراژدی زال، اگر رودابه نبود. سیمای تراژیک زن در شاهنامه به نجیب ترین و پاکیزه ترین نحو یعنی به عنوان نقش مادری و همسری و دختری جلوه می کند، نه به عنوان معشوق اغواگر مردان سست عنصر. شاهنامه بر خلاف آنچه در نزد اشخاص ناآشنا معروف شده، یک کتاب ضد زن نیست. در تمام دوران پهلوانی، از سودابه که بگذریم، یک زن نابکار دیده نمی شود. اکثر زنان در شاهنامه، نمونه بارز زن تمام عیار هستند. در عین برخورداری از فرزانگی، فرهیختگی و بزرگ منشی، از جوهر زنانگی و زیبایی نیز به نحو سرشار بهره مندند. حتی در آن دسته داستانهایی از شاهنامه، زنانی که خارجی هستند چون با ایران می پیوندند، از صمیم قلب ایرانی می شوند و جانب نیکی را که جانب ایران است می گیرند. عشق در شاهنامه در عین سادگی و بی آلایشی، بکر، پاک و نجیب است. رابطه زن و مرد در شاهنامه، بی آنکه به تکلف و تصنع گراییده باشد، از تمدن و تفاخر و فرهنگ برخوردار است. در شاهنامه تنها و تنها یک مورد میبینیم که عشق به کام نمی رسد و آن عشق ناگهانی سهراب به گردآفرید است. همچنین در شاهنامه فقط به فقط یک مورد عشق ناپاک و نارواست و آن عشق سودابه به سیاوش است که در حقیقت عشق نبوده و احساسی زودگذر از روی هوس است. همچنین در شاهنامه، زنان شجاعان راه عشق اند بطوریکه در چهار مورد از شش مورد ابراز عشق، اظهار دلدادگی نخست از طرف زن مطرح می شود. 

  سرمقاله آگوست ۲۰۲۳ – وکـالت به شاهـزاده رضا پهلوی (6)

زن در شاهنامه برای ابراز عشق جسارت و شجاعت بیشتری دارد. این بی پروایی به استثنای سودابه، به هیچ وجه مانع پاکدلی و پاکدامنی یک زن نیست. چهار زنی که در اظهار عشق پیشقدم هستند عبارتند از: تهمینه به رستم، سودابه به سیاوش، منیژه به بیژن و کتایون به گشتاسب. عشق زال و رودابه در یک زمان ابراز می شود. تنها در یک مورد مرد در ابراز عشق پیشقدم می شود و آن سهراب است. با این بیشینه و تاریخچه شجاعت که از دیرباز در شیرزنان ایران زمین بوده هیچ نیرویی، توانایی ایستادگی در مقابل جنبش عدالتخواهانه شیرزنان ایران عزیزمان را ندارد. به امید پیروزی نهایی جنبش زن، زندگی، آزادی…     ادمه دارد

و…. سرانجام نور بر تاریکی پیروز خواهد شد و ایران، ققنوس وار و نیلوفرانه از خاکستر خویش برخواهد خواست.

ادامه دارد…

بگویید آهسته در گوش باد

چو ایران نباشد تن من، مباد

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان