کتاب نادرشاه افشار – ۴۹

نوشتهدکتر محمد حسین میمندی نژاد

نادر از قصد اهریمنی اشرف مطلع گردید
اشرف برای چهارمین مرتبه در دشت زرقان شکست خورد…

نرسیده به جاده زرقان از فاصله دور در بالای کوه مشرف بر جاده اثراتی از دود که به هوا می رفت نظرش را جلب کرد. نادر از دیدن دودی که از نقاط مختلف کوه از دل صخره ها به هوا می رفت متعجب گردید. از راهنماها شنیده بود در بالای کوه خانه ها و قلاعی وجود دارد. از خود سئوال کرد: در پشت صخره ها در این فصل زمستان چه کسانی ممکن است مخفی شده باشند؟!

سنگ چین هائی به نظرش آمد، شم جنگی اش برانگیخته گردید.

دیده بانان قوای اشرف همین که نزدیک شدن سپاهیان نادر را دیدند، به سرعت به مرکز فرماندهی خبر رساندند، دستور داده شد آتش ها را خاموش کنند تا حریف توجهش جلب نشود.

نادر که با احتیاط پیش می آمد و لحظه ای چشم از کوه بر نمی داشت قطع شدن دود را دید، برایش مسلم گردید خبرهائی هست. فکر کرد سنگ چین ها برای پناه دادن قوای اشرف بر پا شده است. خیال کرد نقشه حریف این باشد که در موقع عبور از جاده زرقان از کوه سرازیر گردند و سر راه بر قوایش بگیرند.

نادر به چند نفر از سردارانش که همیشه در اطرافش بودند اظهار داشت فکر می کنم در این کوه خبری باشد. با احتیاط پیش بروید نباید حریف بفهمد که ما نقشه اش را فهمیده ایم. برای این که توپخانه مهیا گردد و در صورت سرازیر شدن خدمتی به آنان بکند من می روم دستورات لازم بدهم.

نادر به سرعت خودش را به توپخانه رساند. توپخانه را به پشت تپه ای کشاند، توپ ها را در مکان مناسبی که دامنه کوه را زیر آتش بگیرد بر پا ساخت.

قوای نادر که کم و بیش از مکان مخفی شدن سپاه اشرف در کوه با خبر شده بودند خود را جمع و جور کرده برای مقابله حاضر می شدند.

قسمتی از افراد سوار نظام در جاده زرقان در دامنه کوه پیش می رفتند، در این موقع سیل آسا سنگ ها به راه افتادند، صدای فریادها و غریو سپاهیان اشرف به هوا بلند شد. اسب سواران به سرعت به طرف دشت فرار کردند. در پی سنگ هائی که به طرف پائین می غلتیدند و غوغائی به راه انداخته بودند نفرات سپاه اشرف با شمشیرهای برهنه نعره کشان از کوه سرازیر گردیدند. نفراتی که در جلو سپاه نادر در حرکت بودند غافلگیر شدند، قلم بعضی اسبان را سنگ شکست، تعدادی از نفرات به ضرب سنگ از پا در آمدند.

  طرز تهیه بادمجان شکم پر

غوغائی به راه افتاد، سپاهیان اشرف که از بلندی سرازیر شده بودند به سرعت جلو می آمدند. از این که تفرقه بین سپاه نادر افتاده و عده ای را نقش زمین می دیدند خوشحال بودند، اطمینان داشتند این مرتبه موفق گردیده، مادر دشمنان خودشان را به عزایشان خواهند نشاند.

اشرف که بر بلندی ایستاده می دید نقشه سیدال خان با موفقیت پیش می رود کیف می برد، حظ می کرد، در حالی که می خندید دستی به پشت سیدال خان زده گفت: احسنت بر تو، نگاه کن ببین سیدال چه کشتاری به راه انداخته ای، برویم برادر، موقع هنرنمائی است، تو سوار نظام را به کار انداز، من هم به قلب سپاه خواهم زد. به گمانم یک ساعت دیگر کارشان یکسره بشود.

اشرف و سیدال خان به سرعت خود را به اسب های خود رساندند، برای ادامه پیکار به میدان شتافتند. پیاده نظام اشرف با گستاخی هر چه تمام تر ستون بزرگ قوای را شکافته خود را به مرکز قوای نادر رساند. جنگ سختی در گرفت.

در این موقع توپخانه نادر به کار افتاد و دامنه کوه که عمده قوای اشرف سرازیر می شدند زیر آتش گرفت. عمده سواران نادر به سرعت خود را به میدان جنگ رسانده با سواران اشرف که به سرکردگی سیدال خان از طرف دیگر دامنه کوه پیش می آمدند درآویختند.

توپخانه لحظه ای توقف نداشت و نقاطی که قوای اشرف پیش می آمدند زیر آتش می گرفت، صحنه هائی که قوای نادر با سپاهیان اشرف دست به گریبان بودند از آتش توپخانه مصون بودند.

نادر در حالی که تبرزین خود را سردست گرفته بود با فریادهای بلند خود را به سوار نظام رساند، سواران نادر که از شنیدن فریادهای نادر تهییج شده بودند در حالی که به پیروی از سپهسالار بعضی ها فریاد می کشیدند، حمله سختی بردند، تعداد زیادی از سواران اشرف را از اسب به زیر کشاندند و باقیمانده را عقب نشاندند.

نادر برای این که کمکی به قوای پیاده اش بنماید، پهلوی راست قوای اشرف را در نظر آورد، سوارانش را به آن طرف کشاند و حمله سختی بر جناح راست پیاده نظام اشرف برد.

سیدال خان سواران خود را گرد آورد، برای مرتبه دیگر یورشی به طرف قوای سوار نظام نادر آورد. پیاده نظام به هم درآویخته محشری بر پا گردید. باد سردی می وزید مانند برگ درختان سوار و پیاده نقش زمین می گردیدند. سوار نظام نادر به ضرب شمشیر به سرعت ستون پیاده اشرف را در هم شکستند.

  سرطان خون - بخش اول

اشرف سعی داشت خود را به پشت صف های سپاهیان نادر برساند و قوایش را به محاصره اندازد.

نادر که به کوچک ترین حرکات قوا توجه داشت، همین که می دید قوای سوار و یا پیاده حریف به طرفی متوجه می شوند از قصدشان باخبر می گردید، برای خنثی کردن نقشه آنان فوراً طرحی می ریخت و اجرا می کرد. همین که دید حریف قصد محاصره انداختن قوایش را دارد پیشدستی کرد، با سرعت سواران خود را متوجه قلب سپاه اشرف نمود، سوارانش شمشیر زنان شکافی در قلب سپاه اشرف ایجاد کرده خود به پشت سر سپاهیانش رساندند. پیاده نظام نادر که خود را جمع و جور کرده از هنرنمائی های سواران نادر تهییج شده بودند بر فشار خود افزودند.

جنگ با شدت ادامه یافت، اندک اندک اشرف و سیدال خان متوجه شدند با تمام سعی و کوششی که می نمایند از مقابله با چنین حریف زبردستی عاجزند.

هر قدر جنگ ادامه می یافت، تفوق قوای نادر بر سپاهیان اشرف مسلم تر می گردید. نفرات اشرف که در ابتدای جنگ حریف را منکوب و از پا درآمده می دانستند و اطمینان داشتند پیروز خواهند شد، روحیه خود را از دست داده به فکر حفظ جان خود برآمدند.

هوا رو به تاریکی می رفت، سپاهیان نادر که حس می کردند بر حریف غلبه خواهند کرد جدیت و کوشش را به منتها حد رسانده یورش های پی در پی به ستون های پراکنده شده قوای اشرف وارد می آوردند. نزدیک غروب آفتاب آثار شکست در میان قوای اشرف هویدا گردید.

دسته دسته نفرات اشرف برای جان به در بردن از کشتارگاه بدون این که از فرماندهان خود اطاعت کنند پشت به میدان جنگ کرده فرار را بر قرار و کشته شدن مسلم ترجیح دادند. قوای پیاده اشرف پراکنده و در هم ریخته در حال فرار به طرف شهر شیراز عقب نشینی کردند. قوای نادر به تعقیبشان پرداخته تا چشمشان می دید و دستشان یاری داشت از حمله دست برنداشتند و به کشت و کشتار ادامه دادند. تاریکی هوا باعث شد جنگ متوقف گردد. بیش از ۵۰۰۰ نفر از قوای اشرف در دشت زرقان به خاک و خون غلتیده بودند. تعداد تلفات قوای نادر اندک بود، با این که نادر دریافته بود پیروزی نصیبش گردیده است و حریف شکست خورده دیگر قادر نیست در برابرش قد علم کند معذلک آرام و قرار نداشت.

  حرکات اصلاحی؛ این قسمت: سیاتیک

سپاهیان نادر به حال آماده باش برای مقابله با حملات غیرمترقبه مهیا بودند. جان عزیز است و نباید آن را از کف داد. حریف زخم خورده ممکن است از تاریکی شب استفاده کند و قصد شبیخون داشته باشد.

در آن شب سرد، در آن دشت پهناور، در آن جائی که زمین سرد و یخ زده بستری برای کشته شدگان تشکیل داده آسمان لحافشان بود، در آن مکانی که بوی خون و حوش گرسنه را جلب کرده برق چشمانشان مانند ستارگان در تاریکی شب از دور می درخشید، در آن محلی که سوز و سرما خون را در عروق منجمد می ساخت، غالب و مغلوب در حال خوف و رجاء شب زنده داری کردند.

سردار سیدال خان که متوجه شد نقشه ای که کشیده بود نقش برآب گردیده است، ناراحت شده نمی دانست در برابر امیر اشرف که شراره های خشم و غضب از دیدگانش می بارید چه بگوید و چه بکند؟!

امیر اشرف که سیدال خان را در آن حال دید گفت: نقشه ای که طرح کرده بودی بسیار خوب و عالی بود اما حریف قوی پنجه و پر زور است. نقشه ای که تو طرح کرده بودی شیطانی بود ولی مثل این است که نادر دست اهریمنان از پشت می بندد، باید هرچه زودتر به شیراز رفت و فکر دیگری کرد.

سردار سیدال خان که امیر اشرف را با وجود خشم و غضب و ناراحتی که داشت نسبت به خودش بر سر لطف دید اظهار داشت: آن چه امیر می خواستند انجام دهند و در شهر شیراز استقامت نمایند از کف نرفته است، باید قبل از سحرگاهان حرکت کرد و وارد شهر شد.

اشرف گفت: لحظه ای درنگ جایز نیست باید فوراً به طرف شیراز حرکت کرد، قبل از آن که سحرگاهان برسد باید چند فرسخ از این نقطه دور باشیم.

اشرف با سواران گارد مخصوص خود و عده ای از سرداران و سواران که روحیه خود را باخته بودند از تاریکی شب استفاده کرده به طرف شهر شیراز راه افتادند. در بین راه به ستون های پیاده نظامش که شکست خورده بودند و برای جان به در بردن از معرکه به سرعت به طرف شیراز می رفتند، برخورد کردند.

افراد فراری به تصور این که قوای نادر آنان را تعقیب می نمایند می کوشیدند خود را مخفی سازند. به دستور اشرف سردار سیدال خان آشنائی می داد و آنان را تهییج می کرد سریع تر خود را به شهر شیراز برسانند.

ادامه دارد

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان