سلسله مقالات “مولوی، معلم بلخی، شمس شعر شرقی” (۷)

نویسنده: سید سعید زمانیه شهری 

فصل اول سلسله مقالات «مولوی، معلم بلخی، شمس شعر شرقی» – قسمت هفتم

به نام خداوند رنگین کمان

خداوند بخشنده مهربان

خداوند مهسا، حدیث و کیان

خداوند یک ملت همزبان 

که این خانه مادری، میهن است

که ایران زمین، کاوه اش یک زن است  

حیوانات گفتند، نقشه ات چیست؟ آیا با ما مشورت نمی کنی؟ ولی خرگوش از گفتن نقشه اش امتناع کرده و گفت اگر رازی را بین دو نفر در میان گذاشتی، بعد از آن باید با آن راز خداحافظی نمایی، همچنین مشورت کننده نیز همیشه باید بصورت سربسته و با کنایه مشورت کند، تا رازش فاش نشود. خرگوش پس از مدتی وقت تلف کردن، به نزد شیر رفت. شیر که از وقفه بوجود آمده بسیار خشمگین شده بود با دیدن خرگوش نعرهای زده به سمت او حمله کرد، ولی خرگوش امان خواست و گفت صبح زود به همراه خرگوش دیگری به نزد شما راهی شدیم، متأسفانه بین راه شیری درنده جاده را بر من و همراهم بست، به او گفتیم ما بنده شیرقویتری هستیم و او شاهنشاه ماست، اما او گفت کدام شاه؟ نزد من از کس دیگری سخن به میان نیاورید، به همین دلیل همراه مرا به گروگان گرفت تا من این خبر را به شما رسانده و مجدد به نزد او برگردم. در غیر اینصورت مرا و دوست بیچاره ام و همینطور شما را خواهد درید. ولی اگر من پیش او برگردم مطمئن باشید بعد از این دیگر او این راه را بسته و از این مسیر برایتان غذایی نمی رسد، لذا بهتر است شما این بیشه را از وجود او پاک نمائید. شیر به خرگوش گفت: اگر راست می گویی جلو بيفت و او را به من نشان بده. خرگوش باهوش که از قبل، حیلهای اندیشیده بود به راه افتاده تا اینکه به نزدیک چاهی رسیدند، ناگهان خرگوش به ظاهر هراسان شده و پا پس گذاشت. شیر از او علت را پرسید و خرگوش در جواب گفت آن شیر درنده درون این چاه مخفی شده است و من از ترس او رنگ باخته و توان جلو رفتن ندارم. بلافاصله شیر او را بغل کرده و گفت او را به من نشان بده. سپس به داخل چاه نگاه کرد، ناگهان شیری درنده که خرگوشی در بغل داشت را در آنجا دید. در واقع شير توسط خودش را در آب درون چاه ديد. بلافاصله شیر نعره ای زد، در همان لحظه شیر درون چاه نیز نعره ای کشید، با شنیدن نعره از درون چاه که در واقع همان انعکاس صدا بود، شیر از خشم، خرگوش را زمین نهاده فورا به درون چاه پرید. آن بیچاره عکس خود را در آب چاه دیده و از روی خشم نتوانست خودش را از دشمنش تمیز و تشخیص دهد، در واقع شیر عکس خود را، دشمن تصور کرده، لذا بر خود حمله ور شد.

  چرا قرارداد با چین؟

درفتاد اندر چهی کو کنده بود

زانک ظلمش در سرش آینده بود

او در چاهی که خود کنده بود افتاد ، درواقع ظلمهایی که کرده بود به سر خودش آمد.

هر که ظالم تر چهش باهول تر

عدل فرمودست: بتر را بتر

هر کس که ظالم تر باشد، چاهش وحشتناک تر است، زیرا عدالت الهی اقتضا کرده است که هر عملی را جواب و عكس العملی است متناسب با آن عمل. پس هرچه عملی بدتر باشد، جزای آن نیز بدتر است.

ای که تو از جاه، ظلمی می کنی

دانک بهر خویش، چاهی می کنی

ای کسی که از روی ستم، چاهی برای دیگران حفر می کنی بدان که با این کار مشغول ساختن دامی برای خودت هستی.

گرد خود چون کرم پیله بر متن

بهر خود چه می کنی اندازه کن

ای ستمگر مانند کرم ابریشم به دور خود پیله درست نکن، اگر روزی خواستی چاهی هم برای خودت بكنی، به اندازه خودت بكن و بس. یعنی طوری باشد که موجب هلاکت و نابودیت نشود. شیر خود را دید و خویش را نشناخت در حقيقت آن دم، شیر به جهت خودخواهی، خود را درون چاه دیده و از روی خشم نتوانست دشمن را از خودش تشخیص دهد:

شیر را خرگوش در زندان نشاند

ننگ شیری کو  ز خرگوشی بماند

آری خرگوش، شیر را به زندان انداخت، ننگ بر آن شیری که توسط یک خرگوش کوچک به دام افتد.

ای تو شیری درتک این چاه فرد

نقشچونخرگوش،خونتریختوخورد

نفس خرگوشت به صحرا در چرا

تو به قعر این چَه چون و چرا

ای انسان تو نیز مانند آن شیر در ته چاه تاریک تن و نفسانیات و خودخواهی حبس شده ای. نفس اماره، تو را فریب داده و خونت را خواهد ریخت. آری شیر در درون چاه افتاده و قربانی خودخواهی و خشم خود شد و خرگوش مژده رهایی خود از دست شیر و خبر کشته شدن او را به سوی حیوانات برد. تحسین های حیوانات شروع شد ولی او در مقابل، گفت این گونه پیروزی ها، همه به واسطه عنایات و تأییدات خداوند است. در واقع او از روی کرم به من چنان قدرت و بصیرت و عقل و هوشی داد که بتوانم چنین کاری را انجام دهم، و الا خرگوش کیست که کاری به این بزرگی انجام دهد و همه برتری ها از جانب حق است و این توفیقات به نوبت، هم به اهل ظاهر می رسد و هم به اهل باطن، ولی به خود آئید که وقتی این نوبت به شما رسید شادمانی نکنید. و این پیروزی و ظفر را به خود منسوب نکنید. مرحبا به مردمی که از جهاد کوچک برگشته اند و هنوز جهاد بزرگتری را در پیش دارند.

  فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی - قسمت 8

همه جان من محو جانانه شد

به معشوق من، سينه كاشانه شد

و آنكه بر او جان چو جانانه گشت

سينه بر عشقش چو كاشانه گشت

وصف بر او در سخن افسانه شد

مستِ بر او اين دلِ ديوانه شد

ارادتمند شما

خاك پای آستان شما

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان