نویسنده و گردآورنده : شهرام خبیر
فضا- زمان- حرکت
ادامه: زمان چون مقیاس حرکت است، به طور عرضی مقیاس سکون نیز هست، زیرا هر سکونی در زمان است. بودن شی ء در زمان به ضرورت بدین معنی نیست که آن شیء متحرک است، بدان گونه که چیزی که در حرکت است به ضرورت متحرک است، زیرا زمان حرکت نیست بلکه «عدد حرکت» است. چیزی هم که ساکن است ممکن است در عدد حرکت باشد زیرا دربارۀ هر چیزی که متحرک نیست نمی توان گفت که ساکن است. صفت ساکن را تنها به چیزی می توان اطلاق کرد که ممکن است متحرک شود هر چند بالفعل متحرک نیست، و این نکته را پیشتر بیان کرده ایم.
در عدد بودن اشیا بدین معنی است که برای اشیا عددی هست و اشیا با عدد سنجیده می شوند. ولی زمان، هم چیزی را که متحرک است می سنجد و هم چیزی را که ساکن است: متحرک را از این جهت که متحرک است و ساکن را از این جهت که ساکن است، زیرا زمان حرکت و سکون آ نها را می سنجد. بنابراین، شیء متحرک از این جهت با زمان سنجیدنی است که حرکتش دارای کمیت است. پس هیچ یک از اشیایی که نه متحرکند و نه ساکن، در زمان نیست زیرا «در زمان بودن» به معنی سنجیده شدن با زمان است و زمان مقیاس حرکت و سکون است.
پس روشن است که چیزی هم که وجود ندارد، یعنی لاوجودی که ممکن نیست وجود بیابد– مانند توافق قطر و ضلع مربع– در زمان نیست.
به طور کلی چون زمان ذاتاً مقیاس حرکت، و بالعرض مقیاس اشیا دیگر است، پس واضح است که نحوۀ وجود هر شیئی که وجودش با زمان سنجیده می شود یا سکون است یا حرکت. از این رو اشیایی که دستخوش کون و فسادند، و به طور کلی اشیایی که گاه وجوددارند وگاه وجود ندارند، به ضرورت در زمانند زیرا زمان بزرگتری وجود دارد که امتدادش فراتر از وجود آن اشیاء است و فراتر از زمانی است که وجود آن اشیاء را می سنجد.
از اشیایی که وجود ندارند ولی زمان بر آنها محیط است بعضی در گذشته بوده اند مانند هومر [شاعر یونانی]، و بعضی در آینده خواهند بود مانند وقایع آینده: بسته به اینکه زمان در کدام جهت بر آنها محیط است. اشیایی که زمان در هر دو جهت بر آنها محیط است به هر دو وجه وجود دارند. اما لاوجودی که زمان در هیچ جهتی بر آن محیط نیست نه در گذشته بوده است و نه اکنون هست و نه در آینده خواهد بود. این گونه لاوجودها، لاوجودهایی هستند که اضدادشان همیشه موجودند مثلاً عدم توافق قطر و ضلع مربع همیشه هست واز اینرو در زمان نیست. به همین جهت– توافق قطر وضلع مربع– در هیچ زمانی موجود نخواهد بود، به طور سرمدی لاوجود است زیرا ضدّ آن به طور سرمدی موجود است. چیزی که ضدّش سرمدی نیست، ممکن است موجود باشد یا موجود نباشد و کون و فساد در مورد چنین چیزی معتبر است.
3 – صفات مختلف زمان ــ اشیایى که در زمانند
کوچکترین عدد، بهمعنى حقیقى کلمه عدد ، دو است. در مورد عدد به معنى انضمامى، «حداقل » به یکمعنى وجود دارد و به یکمعنى وجود ندارد. مثلا در مورد «خط»، کوچکترین عدد از حیث کثرت و تعداد، دو (یا یک) است ولى از حیث اندازه و طول حداقلى وجود ندارد، زیرا هر خطى بهطور نامتناهى قسمتپذیر است.
بنابر این، زمان نیز چنین است. بدین معنى که کوچکترین عدد از حیث کثرت و تعداد، یک جزء زمان یا دو جزء زمان است ولى از حیث طول، کوچکترین مدت زمان وجود ندارد.
این نیز روشن است که زمان را نمىتوان با صفات سریع و آهسته توصیف کرد ولى با صفات بسیار و اندک و دراز و کوتاه مىتوان توصیف کرد. زیرا زمان به عنوان شیئى متصل یا دراز است یا کوتاه، و به عنوان عدد یا بسیار است یا کم، ولى سریع و آهسته نیست، همانگونه که عددى که ما با آن اشیاء را مىشماریم سریع و آهسته نیست.بهعلاوه، زمان واحد در آن واحد در همهجاست ولى زمان پیشتر و زمان سپستر زمان واحد نیست زیرا تغییر کنونى یکى است ولى تغییرى که در گذشته روى داده است و تغییرى که در آینده روى خواهد داد غیر از یکدیگرند.زمان، عدد به آن معنى نیست که ما با آن مىشماریم، بلکه عدد به معنى عدد معدود است و این عدد همیشه بر حسب تقّدم و تأخّر فرق مىکند، زیرا «آن»ها غیر از یکدیگرند. عدد صِرف، خواه عدد صد اسب باشد و خواه صد انسان، همان یک عدد است ولى اشیاء معدود، مثلا اسب و انسان، غیر از یکدیگرند.بهعلاوه، همچنان که ممکن است یک حرکت بارها و بارها یک و همان باشد زمان نیز همینگونه است. مثلا یک سال یا یک بهار یا یک پاییز.ما نهتنها حرکت را با زمان مىسنجیم بلکه زمان را نیز با حرکت مىسنجیم، زیرا آنها یکدیگر را محدود و معین مىکنند. زمان حرکت را مىسنجد و معین مىکند، زیرا زمان عدد حرکت است، و حرکت نیز زمان را محدود و معین مىکند.
ما زمان را با حرکت مىسنجیم و با صفات بسیار و اندک توصیف مىکنیم، همانگونه که عدد را از طریق اشیایى که شمرده مىشوند، مىشناسیم. مثلا عدد اسبها را از طریق یک اسب بهعنوان واحد، مىشناسیم. زیرا با بهکار بردن عدد مىدانیم که چند اسب وجود دارد و در عین حال با بهکار بردن یک اسب بهعنوان واحد، به عدد خود اسبها پى مىبریم. همین امر در مورد زمان و حرکت نیز صادق است، زیرا ما از طرق قابل سنجش بودن حرکت مىشناسیم، و قابل سنجش بودن حرکت را از طریق زمان؛ و این امرى طبیعى است، زیرا حرکت یا مسافتى که باید طى شود منطبق است و زمان با حرکت: زیرا هر دو آنها کمّیت و متصل و قسمتپذیرند.
حرکت داراى فلان صفات است براى اینکه مسافتى که باید پیموده شود داراى فلان طبیعت است، و زمان داراى آن صفات است براى اینکه حرکت چنان است.
ما مسافتى را که پیموده مىشود با حرکت مىسنجیم و حرکت را با مسافت؛ زیرا وقتى که سفر دراز است مىگوییم راه دراز است و وقتى که راه دراز است مىگوییم سفر دراز است. زمان نیز دراز است وقتى که حرکت دراز است؛ و حرکت دراز است وقتى که زمان دراز است.زمان مقیاس حرکت دادن و متحرک شدن است، و حرکت را از این طریق مىسنجد که حرکت معینى را محدود مىکند و با این حرکت محدود، کلّ حرکت را اندازه مىگیرد (همچنان که یک ذرع، کل طول را به وسیله طول معینى که محدود شده است مىسنجد). به همین ترتیب براى حرکت «در زمان بودن» فقط بدین معنى است که حرکت و وجود حرکت با زمان سنجیده مىشود (زیرا زمان، حرکت و وجود حرکت را مىسنجد، و در زمان بودن براى حرکت، یعنى اینکه وجودش سنجیده مىشود).
پس روشن است که در مورد اشیاء دیگر نیز «در زمان بودن» به همین معنى است، یعنى اینکه وجود آنها با زمان سنجیده مىشود. زیرا «در زمان بودن» به یکى از دو معنى دلالت دارد: یا بهمعنى موجود بودن در هنگامى که زمان موجود است، و یا به همان معنى که درباره بعضى اشیاء مىگوییم که آنها «در عددند». شق دوم یا این معنى را مىرساند که آن اشیا جزء عدد یا حالت عدد، و بهطور کلى متعلق به عددند ، و یا این معنى را که اشیاء داراى عددند .چون زمان عدد است، «آن» و «پیش» و امثال اینها به همان معنى در زمانند که «واحد» و «فرد» و «زوج» در عددند، یعنى همانگونه که واحد و فرد و زوج متعلقات عددند «آن» و پیش و مانند اینها متعلق زمانند . ولى بودن اشیاء در زمان به همان معنى است که مىگوییم اشیاء در عددند، و اگر چنین است پس زمان همانگونه بر آنها محیط است که عدد بر اشیاء قابل شمارش و مکان بر اشیاء موجود در مکان محیط است .
این نکته نیز روشن است که «در زمان بودن» به معنى «موجود بودن در هنگامى که زمان موجود است» نیست، همانگونه که در حرکت بودن یا در مکان بودن بهمعنى «موجود بودن در هنگامى که حرکت یا مکان موجود است» نیست. چه اگر در شیئى بودن بدینمعنى باشد، همه اشیاء در شیئى خواهند بود و آسمانها نیز در دانه ارزن خواهند بود، زیرا هنگامى که دانه ارزن موجود است آسمانها نیز موجودند. این نسبت، نسبتى عَرَضى و اتفاقى است در حالى که آن یکى، نسبتى ضرورى است بدین معنى که شیئى که در زمان است زمانى خاصّ خود دارد، و شیئى که در حرکت است، حرکتى خاصّ خود دارد. چون چیزى که در زمان است به همان معنى در زمان است که شىء شمردنى به آن معنى در عدد است، پس مىتوان زمانى یافت از حیث کمّى بزرگتر از هر چیزى که در زمان است. بنابر این ضرورى است که زمان محیط بر همه اشیایى باشد که در زمانند، همانگونه که در همه موارد دیگر نیز وقتى که اشیایى در چیزى هستند، این چیز بر آنها محیط است. مثلا اشیایى که در مکانند، مکان محیط بر آنهاست. بهعلاوه، همه اینگونه اشیاء از زمان انفعال مىپذیرند، همچنان که ما عادتآ مىگوییم زمان اشیاء را فرسوده مىکند و هر شىء با گذشت زمان کهنه مىشود و ما با گذشت زمان وقایع را فراموش مىکنیم، در حالى که هرگز نمىگوییم که کسى بهسبب سپرى شدن زمان دانا یا جوان یا زیبا مىشود، و از اینرو چنین نمىگوییم که زمان برحسب طبیعتش علت فساد است، زیرا زمان، عدد تغییر است و تغییر سبب فساد اشیاء است.
بنابر این، اشیاء سرمدى در زمان نیستند و زمان نه بر آنها محیط است و نه آنها را مىسنجد، و نشانه این واقعیت این است که هیچیک از آنها از زمان منفعل نمىشود و از اینجا پیداست که آنها در زمان نیستند. زمان چون مقیاس حرکت است، بهطور عَرَضى مقیاس سکون نیز هست، زیرا هر سکونى در زمان است. بودن شىء در زمان ضرورتآ بدین معنى نیست که آن شىء متحرک است، بدانگونه که چیزى که در حرکت است ضرورتآ متحرک است، زیرا زمان حرکت نیست، بلکه «عدد حرکت» است. چیزى هم که ساکن است ممکن است در عدد حرکت باشد زیرا درباره هر چیزى که متحرک نیست نمىتوان گفت که ساکن است . صفت ساکن را تنها به چیزى مىتوان اِطلاق کرد که ممکن است متحرک شود، هر چند بالفعل متحرک نیست، و این نکته را پیشتر بیان کردهایم.
در عدد بودن اشیاء بدینمعنى است که براى اشیاء عددى هست و اشیاء با عدد سنجیده مىشوند. ولى زمان، هم چیزى را که متحرک است مىسنجد و هم چیزى را که ساکن است: متحرک را از این جهت که متحرک است و ساکن را از این جهت که ساکن است، زیرا زمان حرکت و سکون آنها را مىسنجد. بنابر این، شىء متحرک از اینجهت با زمان سنجیدنى است که حرکتش داراى کمیت است. پس هیچیک از اشیایى که نه متحرکند و نه ساکن، در زمان نیست، زیرا «در زمان بودن» بهمعنى سنجیده شدن با زمان است و زمان مقیاس حرکت و سکون است. پس روشن است که چیزى هم که وجود ندارد، یعنى لاوجودى که ممکن نیست وجود بیابد ــ مانند توافق قطر و ضلع مربع ــ در زمان نیست.
بهطور کلى چون زمان ذاتآ مقیاس حرکت، و بالعرض مقیاس اشیاء دیگر است، پس واضح است که نحوه وجود هر شیئى که وجودش با زمان سنجیده مىشود یا سکون است یا حرکت. از اینرو اشیایى که دستخوش کون و فسادند، و بهطور کلى اشیایى که گاه وجود دارند و گاه وجود ندارند، بهضرورت در زمانند، زیرا زمان بزرگترى وجود دارد که امتدادش فراتر از وجود آن اشیاء است و فراتر از زمانى است که وجود آن اشیاء را مىسنجد. از اشیایى که وجود ندارند ولى زمان بر آنها محیط است، بعضى در گذشته بودهاند مانند هومر [شاعر یونانى]، و بعضى در آینده خواهند بود مانند وقایع آینده: بسته به اینکه زمان در کدام جهت بر آنها محیط است. اشیایى که زمان در هر دو جهت بر آنها محیط است به هر دو وجه وجود دارند. اما لاوجودى که زمان در هیچ جهتى بر آن محیط نیست نه در گذشته بوده است و نه اکنون هست و نه در آینده خواهد بود. اینگونه لاوجودها، لاوجودهایى هستند که اضدادشان همیشه موجودند، مثلا عدم توافق قطر و ضلع مربع همیشه هست و از اینرو در زمان نیست. به همین جهت «توافق قطر و ضلع مربع» در هیچ زمانى موجود نخواهد بود، بهطور سَرمدى لاوجود است، زیرا ضدّ آن بهطور سَرمدى موجود است. چیزى که ضدّش سَرمدى نیست، ممکن است موجود باشد یا موجود نباشد و کون و فساد در مورد چنین چیزى معتبر است.
4 – معانى اصطلاحات مربوط به زمان
«آن»، چنانکه پيشتر گفته شد ، حلقه اتصال زمان است، زيرا زمان گذشته و زمان آينده را بههم مىپيوندد؛ و بهطور کلى نهايت زمان است، زيرا آغاز يک زمان و پايان زمان ديگر است. ولى اين خصوصيت در مورد «آن»، آنگونه که در مورد نقطه آشکار است، هويدا نيست، زيرا نقطه ثابت است. «آن» زمان را تنها بالقوه تقسيم مىکند و از اين جهت که تقسيمکننده زمان است، هميشه غير از «آن» پيشين است؛ ولى از اين جهت که زمان را بههم متصل مىسازد هميشه يک و همان است: همچنان که در خطوط رياضى نقطه براى ذهن ما هميشه يک و همان نيست و چون خط را تقسيم مىکند ما نقطه واحد را دو نقطه تلقى مىکنيم؛ ولى از اين حيث که واحد است در همه جهات يک و همان است.
«آن» نيز به يک معنى بالقوه مقسّم زمان است و بهمعنى ديگر مرز مشترک هر دو قسمت و مايه وحدت هر دو قسمت است. بدين ترتيب، تقسيم کردن و بههم پيوستن، چيزى واحد است و با چيزى واحد مربوط است، ولى آن دو در ذات غير از يکديگرند.
ادامه دارد…