فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی – قسمت ۳۰

نویسنده: سید سعید زمانیه شهری

“فصل ششم سلسله مقالات فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی”

به نام خداوند رنگین کمان

خداوند بخشنده مهربان

خداوند مهسا، حدیث و کیان

خداوند یک ملت همزبان 

که این خانه مادری، میهن است

که ایران زمین، کاوه اش یک زن است

*داستان نوشتن نامه از سوی سیاوش به کیکاوس از شاهنامه: 

سیاوش پس از وارد شدن به بلخ، نامه ای به پدر نوشت و او را از چگونگی اوضاع جنگ آگاه نمود و از شهریار خواست تا اگر فرمان  دهد به سوی توران وارد کارزار شود. چون نامه به دست شاه ایران رسید، در پاسخ بدان نامه از دلیری فرزندش سخن ها راند و بر او آفرین خواند. اما از او خواست که در جنگ کردن هرگز شتاب نیاورد و سپاهش را پرا کنده نکند. زیرا افراسیاب بد پیشه و از نژاد  اهریمن است و ممکن است نتواند از پس او و لشکریانش برآید. از آن طرف گرسیوز با دیدن سیاوش و لشکریانش آشفته شد و شاه  توران را از پیشروی سیاوش آگاه ساخت. افراسیاب با شنیدن آن خبر همچون آتش برافروخت و دستور داد تا هزاران نامدار جنگی  را برای نبرد آماده سازند.

*داستان خواب دیدن افراسیاب از شاهنامه: 

چون شب فرا رسید و پاسی از آن بگذشت، افراسیاب را خوابی دهشتناک در ربود:  بیابانی پر از مار که بر فراز آن عقابان زیادی پروازمی کردند، در حالی که سراپرده شهریار نیز در آن قرار داشت. ناگاه باد شدیدی  وزیدن گرفت و خیمه ها را سرنگون کرد و از هر سو رودی از خون جاری شد. در همین حال سپاهی از ایران همراه با نیزه و تیر و کمان به سوی تخت شاه آمدند و او را دست بسته از درگاه برون راندند و چون به اطراف نگریست، کسی را کنار خود ندید، با همان وضع، افراسیاب را نزد کاووس بردند که در کنارش جوانی حدوداً چهارده ساله نشسته بود و چون وی را دید غران به سویش آمد و با شمشیر به دو نیمش کرد و درد و رنج و ناله ناشی از آن بود که او را آشفته و هراسان از خواب بیدار کرد و چون شیر ژیان خروشید. اطرافیان با شنیدن صدای شاه سراسیمه به طرف وی دویدند و گرسیوز را از حالش با خبر ساختند. او نیز بالفور نزد افراسیاب آمد و علت آشفتگی اش را جویا شد. شاه در حالی که می لرزید، خبر از خوابی داد که به قول خود، تا آن روز چنین خوابی ندیده بود. گرسیوز چون چنین دید، وی را دلداری داد و از او خواست تا آن خواب را به فال نیک و به معنای گرفتن تاج و تخت انگارد:

  فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی – قسمت 26

همی کام دل باشد و تاج و تخت

نگون گشته بر بدسگال تو بخت 

گزارنده خواب باید کسی

که از دانش اندازه دارد بسی 

بـخـوانیم بیدار دل موبدان

ز اخـــترشناسان و از بخردان

*داستان  تعبیر خوابگزاران از خواب افراسیاب از شاهنامه: 

عده ای از موبدان نامور که در آن کار آگاهی داشتند، چه آنهایی که در بارگاه و اطراف شاه بودند و چه آنهایی که پراکنده و در جای دیگر بودند، همه در بارگاه شاه حاضر شدند. افراسیاب در حالی که دلش آکنده از درد بود، با آنان پیمان بست که اگر کسی از جریان خواب باخبر شود، سر از تنش جدا خواهد شد. آنگاه زر و سیم فراوان بدانها بخشید تا کسی از او باکی در دل نداشته باشد. سپس آنچه را که در خواب دیده بود با موبدان در میان گذاشت. یکی از موبدان که زبان آور و بسیار دان بود، پس از زنهار خواستن از افراسیاب و اینکه با وی عهد کند، پس از تعبیر آن خواب، به وی آسیبی نرسد، چنین گفت که شاهزاده ای از ایران همراه با دلاوران دیگر خواهد آمد که اگر پادشاه با او جنگ کند، سرزمینش و تاج و تختش تباه خواهد شد و چنانچه آن جوان کشته شود، سراسر زمین پر آشوب شده و همه به خونخواهی او به جنگ برخواهند خاست. افراسیاب که با شنیدن سخنان خوابگزار، غمگین گشته بود، راز خوابش را با گرسیوز در میان گذاشت و بر آن شد تا با سیاوش از در صلح و آشتی وارد شود و نزدش زر و سیم  فراوان فرستد که هیچ کینه خواهی به جنگ با وی برنخیزد، شاید این بلاها از وی دور شده و آرامش دوباره به وی بازگردد. فردای آن روز عده ای از مهتران را جمع کرد و درباره جنگ سخن ها راند:

مرا سیر شد دل زجنگ و بدی 

همی جست خواهم ره ایزدی

کنون دانش و داد یاد آوریم 

به جای غم و رنج داد آوریم 

برآساید از مـا زمـانی جهان

 نباید که مرگ آید از ناگهان 

*داستان پیام افراسیاب و گسیل کردن زر و سیم نزد او از شاهنامه: 

عاقبت افراسیاب بنای صلح نهاد و به گرسیوز فرمان داد سپاهی با زر و سیم فراوان همراه با غلام و کنیزک و. .. به سوی سیاوش  فرستند و از او بخواهند که جنگ را کنار گذاشته و از در آشتی وارد شوند.

  طرز تهیه پای کدو حلوایی - دسر هالووین

گرسیوز همراه با هدایای فراوان تا لب رود جیحون آمد و از آنجا فرستاده ای گسیل کرد تا سیاوش را از آمدنش باخبر سازد. 

سیاوش با شنیدن آن خبر رستم را فرا خواند و او را از آن کار آگاه ساخت. با آمدن گرسیوز، سیاوش از جای برخاسته و با رویی  شاد از او استقبال کرد. پس از مدتی گفت وگو، گرسیوز هدایا را پیش کش کرد، هدایایی بس گرانبها و عظیم:

ز دروازه شـهـر تــا بــــــارگاه

درم بـود و اسب و غلام و سپاه

اما رستم که از کار گرسیوز بدگمان بود، پیشنهاد کرد برای محکم تر شدن کار، نزدشان گروگانی فرستاده شود. افراسیاب نیز با   شنیدن گفتار تهمتن، صدها تن از خویشاوندان خود را برگزید و روانه درگاه سیاوش نمود تا بدین طریق راستی گفتارش بیشتر آشکار گردد. 

*داستان فرستاده شدن سیاوش توسط رستم نزد کاووس از شاهنامه: 

پس از فراهم آمدن مقدمات و راست شدن کارها، سیاوش تصمیم گرفت مردی چرب گوی را نزد کاوس فرستد تا شاید او بتواند به گونه ای ماجرای صلح را بازگو کند. اما رستم را عقیده بر آن بود که کسی را یارای آن نخواهد بود تا درباره آن با شاه سخن  گوید. چون کاوس را نظر همان است که از قبل بود، مگر آنکه خود نزد او رفته و ناگفته ها را بیان کند. سیاوش که از گفتار رستم بسیار شاد گشته بود، دستور داد دبیری آرند تا نامه ای از برای پدر بنگارد. بدین ترتیب رستم همراه نامه روانه بارگاه کاوس شد. 

شاه که با دیدن پهلوان دلش شاد گشته بود، جلو آمد و سخت او را در آغوش گرفت. سپس از سیاوش و چگونگی بازگشتن او از اندیشه جنگ پرسید. تهمتن تعظیم کرد و نامه را به دست شاه سپرد. کاووس که با خواندن نامه چهره اش برافروخته شده بود، رو  به رستم کرد و چنین گفت:

به رستم چنین گفت گیرم که اوی 

جوانست و بد نارسیده به روی 

چو تو نیست اندر جـهان سربه سر

 به جنگ از تو جویند شیران هنر

 و درحالی که التهاب سراسر وجودش را فرا گرفته بود، از لشکرکشی های افراسیاب و برهم زدن آرامش سرزمینش و اینکه چگونه  همه را از خورد و خوراک محروم نموده بود، سخن راند و با درماندگی تمام، از روزی یاد کرد که وی را با شاه توران سری پر از جنگ بود، اما همگان از او خواسته بودند که آن کار را به سیاوش واگذارد و او هم پذیرفته بود. اما لازم بود تا افراسیاب به سزای  اعمال خود برسد. او با دادن مالی که از بیگانگان ستانده و غلامان و کنیزانی که حتی نام پدرشان را به یاد نداشتند، این طور سپاه ایران از جمله سیاوش و رستم را گمراه کرده و از در دوستی در آمده بود. سپس شهریار در حالی که در مانده به نظر می رسید، به سوی رستم آمد و تاکید نمودکه اگر کاری نکند مردی با دانش را نزد سیاوش خواهد فرستاد تا بدو فرمان دهد همه چیز را به آت کشیده و آن گروگانان را به سوی ایران نزد خود فرستد تا سر از تنشان جدا کند. رستم نیز چون چنین دید، در حالی که شاه را  دلداری می داد یادآور شد که شهریارخود سیاوش را گفته بود در جنگ شتاب نیاورد و فرصت دهد تا شاه توران خود به جنگ  بیاید، علاوه بر آن، چون افراسیاب یقین میدانست که سیاوش در این جنگ پیروز است از در دوستی در آمد و اینک اگر درصدد  است تا پیمان شکند، خود تاج و تختش را تباه خواهد کرد. کاوس که با سخنان تهمتن دلش پر از خشم شده بود، با این تصور که آن سخنان را او در سر سیاوش افکنده و توانسته است این چنین ریشه دشمنی افراسیاب را از دلش برکند، علت صلح با شاه توران را تن آسایی رستم و دیدن هدایای گرانبها توسط افراسیاب دانست که باعث شده بود، جنگ کردن در نظرش کمرنگ شود. کاووس که تحت هر شرایطی خود را آماده جنگ با افراسیاب کرده بود، با روی برگرداندن فرزندش و تهمتن از جنگ، اعلام کرد که طوس را بدین منظور برگزیده و با نامه ای او را روانه بلخ می نماید تا اگر سیاوش از فرمان پدر سرپیچی کرده و سپاه را به طوس واگذارد، آنگاه چنان کند که در خور اوست و در پایان تأکید نمود که از این پس پهلوانی چون رستم را نیز یار و همراه خود نخواهد دانست. رستم که با شنیدن سخنان شاه، غمگین و ناراحت گشته بود، خشمگین به سوی سیستان رفت: 

  شعر سعید عرفان: یادی از استاد نوح و کلاس حافظش

اگر طوس جنگی تر از رستم است 

چنان دان که رستم ز گیتی کم است

و…. سرانجام نور بر تاریکی پیروز خواهد شد و ایران، ققنوس وار و نیلوفرانه از خاکستر خویش برخواهد خواست

بگویید آهسته در گوش باد

چو ایران نباشد تن من، مباد

ادامه دارد

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان