حیات من زیر سنگ است

نویسنده: سید محمود کمال آرا ” زکریا”

حیات من زیر سنگ است. همان جایی که فریاد آزادی از زبان دراز و چسبناک مورچه خواران در سکوت اجتماع مورها دست و پا می زند. پشت راهگذر آب در علف زارهای باتلاقی با بدنی رقصان در تکاپوی استحکام برای حیات، که مُشت می کنند شاخک های آرنج دارشان را با امید در برابر طوفان های بی پایان.

با یک پیکر واحد و با بهم زدن شاخک هایشان چنان می خندند تا مورچه خوارانِ جان پیر، در خواسته ی گِره مانندشان اسیر شوند و عیان کنند صورت های مکنده ای را که در زمستان اندیشه قرار است از شیره ی آنان جرعه ای هم برای جام سلطان بریزند. شاید به آن ها جرعه نوشی را خوش آمده باشد، اما سلطان به رسم بی گهان رخصت نوشیدن دست چینی از شیره ی مورها را هم به سربازان خود نخواهد داد. اگر خیال مِی به زبان چسبناک مورچه خوار روشنایی می دهد، مور را تا هر جایی بکشانیدش مشتری خوش خوشان این خیال است، اما به آن پیکرِ مقلّدِ دانه دیده گویید تا کجا؟

سرکشی به حیات من در زیر سنگ، شاید همانند زبان زدن مورچه خوار در برابر رنجِ ایمان مورهایی باشد که از نحسی آن به زیر سخت ترینِ خلقت آمده اند تا همچون سنگ وحدت کنند. در لحظه ای که زبان دراز آن ها را مانند گنج بیند و از راهگذار آب، سِیلی برای بردن تمام تن های زخمی گیرد و تا جایی که می کشاند خواب خرگوشی همه مورها را و بیدار می کند صورت های بُهت زده شان را آفتاب سوزانی که سال ها همان سنگِ رویشان، تاریکی کرده بود بر دنیای ترس از مورچه خوارها. همان جایی که قرار بود از ترس زبان های چسبناکِ کشنده، لشکر بکشند به زیر سنگ و از نعمت خورشید و بیداری در حیات محروم بمانند.

  برگ‌هایی از تاریخ، به مناسبت 100 سالگی کودتای رضاشاه؛ از رضا خان به رضا شاه – از احمدشاه به احمد خان – قسمت نهم

فرق می کند سنگ با خورشید. در زیر سنگ شاید زبان مورچه خوارها به مور نرسد اما سردی به جان آن ها می افتد و سرما آغاز بی خیالی است. ولی خورشید از شیرِ گرمِ ملکه به مورها واجب تر است، همانی که چشم آن ها را باز می کند در فریب و اغفال مورچه خوارانِ زبان دراز.
مانده شدم که در زیر سنگ بمانم و سرد شوم در زیر سخت ترین شکل زمین، یا بیرون بیایم به امید خورشید که بتابد بر من تا شاید گرم کند آن سردیِ ترس در حیات زیر سنگ را.

پایان

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان