فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی – قسمت ۲۵

نویسنده: سید سعید زمانیه شهری

“فصل پنجم سلسله مقالات فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی”

به نام خداوند رنگین کمان

خداوند بخشنده مهربان

خداوند مهسا، حدیث و کیان

خداوند یک ملت همزبان 

که این خانه مادری، میهن است

که ایران زمین، کاوه اش یک زن است  

* داستان رزم سهراب با گرد آفرید از شاهنامه: 

چون خبر در بند شدن هجیر به دژ رسید، از مرد و زن ناله و خروش برآمد، گرد آفرید که زنی نامدار و گردی دلیر بود، از کار هجیر به تنگ آمد و گیسو به زیر زره نهان کرد و لباس رزم پوشید و به سوی سپاه توران آمد و چون رعد خروشان، فریاد برآورد، و از آن سوی سهراب چون روی گرد آفرید، بدید، خنده ای سر داد و چنین آواز سر داد که بار دیگر گوری به دام او که خداوند شمشیر و  زور است، افتاد. پس لباس رزم بپوشید و به سوی آن شیرزن آمد، اما اندک زمانی بعد در معرض تیرباران آن دختر رزمجو قرار گرفت، دلاور جوان که از کار او تنگش آمده بود، نیزه ای به زه کشید و بر کمر بند گرد آفرید زد و آنگاه سراسیمه سوی وی آمد و  خود از سرش برداشت، اما ناگهان دختری با موهای بلند و رویی چون ماه را هم آورد خود دید، و در شگفت ماند که اگر زنان ایران چنین جنگاورند، پس گردان و سران آن چگونه اند: 

شگفت آمدش گفت از ایران سپاه 

چنین دختر آید به آوردگاه

ســواران جنگی به روز نبرد 

بر آرند بر چرخ گردنده گرد 

گردآفرید که چاره ای برای گریز از سهراب نمی دید، چاره ای اندیشید و با او از در صلح درآمد و بر وی رخ بگشاد، سپس بدو چنین گفت که از این پس در میان سپاهیان توران همهمه ای بر پا می شود که سهراب در جنگ با یک دختر بدینسان یال و کوپال کرده، گرز و شمشیر به دست گرفته است، و باید بداند که این جنگ جز ننگ برای سالار توران چیزی در پی نخواهد داشت، پس بهتر است تا نهانی با او سازش کند و در ازای آن دژ و گنج و دژبان همه از آن او شود و آنچنان کند که به کام اوست. سهراب که از دیدن روی چون ماهدختر و چشمان گوزنش، دلش گرفتار او شده بود، آن عهد پذیرفت و با وی وارد دژ شد. گژدهم و دیگر ناموران که تا آن زمان از رنج و آزاری که به هجیر و آن شیرزن رسیده، در غم و اندوه بودند، با دیدن گرد آفرید، بر کردگار که آنان را از گزند دشمن در امان داشته بود، شکر و سپاس آوردند. سهراب که از ترفند و حیله گرد آفرید آگاه گشته بود، سخنان وی را گفتاری هرزه دانست و یادآور شد که همانا  او پیمانی که اکنون شکسته جز پشیمانی سودی برایش به همراه نخواهد داشت. 

* داستان نامه گژدهم به نزد کاووس از شاهنامه: 

چون سهراب با آشفتگی از دژ برون رفت، گژدهم (پدر گرد آفرید) نامه ای به کیکاووس نوشت و او را از چگونگی لشکرکشی تورانیان وحمله سهراب که هنوز دو هفت سال از عمرش نمی گذشت، اما چنین خیره و جنگجو بود و نیز رزم آن دلاور جوان با  گرد آفرید و هجیر و اینکه آنان تاب شکیبایی و مقاومت در برابر آن سوار جنگی را ندارند، همه را بازگفت و از شاه چاره کار جست. گرفتن سهراب دژ سپید را فردای آن روز چون خورشید سر از کوه برآورد، سپاهیان توران آماده حمله گشتند. سهراب که در فکر آن بود تا گردان دژ را چونان گله اسیر و به بند آورد، نیزه به دست و سوار بر اسب تیز پای به دژ رسید، اما چون درب را گشادند، کسی را درون دژ نیافتند، و عیان شدکه شب هنگام سواران دژدار و گردان آن به همراه گژدهم، دژ را ترک کرده بودند، حتی از گرد آفرید هم نشانی نبود و سهراب هر چه درپی او گشت، نشانی از او نیافت: 

  سالهای جدایی - قسمت 12

همی جست گرد آفرید و ندید 

دلش مهر و پیوند او بر گزید 

که شد ماه تابنده در زیر میخ

به دل گفت از آن پس دریغا دریغ 

سهراب آنچنان دل در گرو مهر گرد آفرید نهاده بود که از غم دوری او تنها می سوخت و راز آن دلدادگی از همگان پنهان  می داشت. اما  هومان اگر چه از درد عشقی که سهراب بدان گرفتار آمده بود، خبر نداشت، اما با زیرکی دریافته بود که پهلوان جوان را پریشانی ای دست داده و در دام کسی گرفتار آمـده است. پس فرصتی جست و زبان به پند و اندرز او گشود و چنین گفت که پهلوانی چون او نباید که فریب پری پیکران زیبا روی را خورده و چنین درمانده و عاجز شود، و اکنون که دژ سپید بدین آسانی به چنگ آمد، پس سزاست تا مهر دلبران را از دل برون کرده و تنها به جنگ و امور دشواری که در پیش دارد، بیندیشد. چون هومان، گفتار خویش، بدینگونه پیش برد، سهراب را از آن گفته ها هوش سر جای آمد و بار دیگر به جنگ و پیکار روی آورد و پیمان بست تا سراسر گینی را به فرمان افراسیاب درآورد. 

* داستان فراخواندن رستم به جنگ سهراب توسط کيکاووس از شاهنامه: 

 کیکاووس پس از آگاهی از لشکرکشی سهراب به ایران، پهلوانان ایران را انجمن کرد و از آنان چاره کار جست. پس از آن شهریار ایران دستور داد تا نامه ای به رستم نوشته و او را از ماجرای حمله سهراب به ایران آگاه سازند و اینکه در ایران کسی تاب جنگیدن با آن دلیر جوان را نداشته و تنها اوست که مایه پشت گرمی پهلوانان ایران و فریادرس در هر کاری است. رستم چون نامه را از گیو بستد و نامه کاووس بر خواند، از اینکه سواری همانند سام پهلوان پدید آمده و این چنین آهنگ جنگ کرده است، خنده ای سر داد و به گیو پهلوان چنین گفت که خود از دختر شاه سمنگان پسری بدین نام دارد که او کودکی بیش نیست و هنوز مرد مصاف و جنگ نشده است و اگر اکنون دلیر گشته، نباید که باکی به دل راه داد، پس از آن نیز از گیو که به فرمان کاووس در رفتن شتاب داشت، خواست تا دست به می، برد و مجلس بزمی بیاراید و دل از هر اندیشه ای پاک گرداند.  

  سرطان خون – بخش دوم

* داستان خشم گرفتن کاووس بر رستم از شاهنامه: 

فردای آن روز رستم سپاهی بیاراست و نزدکیکاووس رفت، اما شاه به سبب سرپیچی رستم از فرمانش و از اینکه گیو را نزد خود نگهداشته بود تا به می و ساز و آواز دست برند، پذیرای وی نشد و از شدت خشم گیو را فرمان داد تا وی را زنده بر دار کند. و چون گیو ازگفتار شهریار آزرده شد، طوس را فرمان داد تا هر دو را بر دار زنند: 

بر آشفت با گیو و با پیلتن

بدو خیره مانده هـمه انجمن 

بفرمود پس طـوس را شهریار که رو هر دو را زنده بر دار کن طوس نیز فرمان شاه اطاعت کرد و نزد رستم رفت، تهمتن که از کردار طوس بر آشفته بود، دست بر دست طوس زد و با شتاب سوی کاووس آمد و او را از فرمانی که داده بود، ملامت نمود و زبان به سرزنش وی گشود که شاه ایران اگر زنده است، به واسطه وجود پهلوانی چون اوست و این همه تاج و تخت و شاهی و بزرگی و بختی که اکنون از آن بهره مند است، بدین سبب است که خود شهریاری ایران را نپذیرفته است. تهمتن آنگاه نزد سران ایران رفت و از آنان خواست تا از این پس خود چاره ای از برای جان خویش کنند، چراکه از این به بعد ایران دیگر رستم را به خود نخواهد  دید. نامداران ایران که همگی از آن کار کاووس سراسیمه و غمگین بودند، از گودرز خواستند تا نزد کاووس رود و با سخنهای چرب و نرم و یاد آوری دلیریهایی که رستم درسرزمین هاماوران و جنگ با دیوان مازندران از خود نشان داده بود، کاووس را از کرده  خویش پشیمان کنند. و بدین گونه شد که کاووس با شنیدن گفتار گودرز، از کینه خواهی نابجای خویش نسبت به رستم دست کشید و از گودرز خواست تا رستم را بازگردانند. پس چنین شد و عده ای از سران سپاه نزد تهمتن آمدند و از کاووس و خامی مغز و اندیشه اش سخنها راندند و او را شاهی تهی مغز و بی فکرخواندند.

اما رستم را عقیده بر آن بود که خود بی نیاز از کیکاووس است و زین رخشش برای او چونان تخت کیانی وکلاه خودش بسان تاجی برای اوست، و بر خود چنین ملامت نمود که:  «اکنون اگر چنین ناسزا از شاه شنیدم بسی سزاوارم، چراکه در همه حال او را از بند رهانیدم و بر تخت نشاندم و هرگاه او را در  دست دشمن دیدم، از برای نجاتش سخت کوشیدم اما دریغ و افسوس که کاووس آنچنان مغزش تهی از خرد و دانش است که همه آن نیکی ها را نادیده گرفته و به هیچ می انگارد». 

با آنکه کاووس تهمتن را سبک داشته و بر او ناسزا گفته بود، اما پهلوان بار دیگر بر آن شد تا به دربار کاووس باز گردد و از فرمان  شاه سر نپیچد.

شاهنامه کتابی است که زن در سراسر آن حضور دارد؛ برعکس ایلیاد هومر که در آن سیمای زن، پریده رنگ و گذراست. زن در ایلیاد، آتش فاجعه را برمی افروزد و خود کنار می نشیند.  در آن هلن را داریم که زیبایی شوم و تباه کننده اش موجد جنگ است. این گونه است کریزئیس که ناخواسته نزاع بین آگاممنون و اشیل را باعث می شود. 

  جدول کلمات متقاطع – شماره 155

در دوران پهلوانی در شاهنامه، حضور زن لطف و گرمی و نازکی و رنگارنگی به ماجراها می بخشد و با آنکه قسمت عمده داستانها شامل جنگ و کشتار و نزاع و خرابی است،  وجود او موجب می شود که این کتاب در ردیف لطیف ترین آثار فکری بشر قرار گیرد. در شاهنامه حکیم طوس ابوالقاسم فردوسی این زنها هستند که به داستان تراژیک، آب و رنگ بخشیده اند. اگر تهمینه نبود مرگ سهراب آنقدر مؤثر و غم انگیز جلوه نمی کرد. همین گونه است مرگ فرود اگر جریره نبود، و مرگ سیاوش اگر فرنگیس نبود، و مرگ اسفندیار اگر کتایون نبود، و مرگ رستم و تراژدی زال، اگر رودابه نبود. سیمای تراژیک زن در شاهنامه به نجیب ترین و پاکیزه ترین نحو یعنی به عنوان نقش مادری و همسری و دختری جلوه می کند، نه به عنوان معشوق اغواگر مردان سست عنصر. شاهنامه بر خلاف آنچه در نزد اشخاص ناآشنا معروف شده، یک کتاب ضد زن نیست. در تمام دوران پهلوانی، از سودابه که بگذریم، یک زن نابکار دیده نمی شود. اکثر زنان در شاهنامه، نمونه بارز زن تمام عیار هستند. در عین برخورداری از فرزانگی، فرهیختگی و بزرگ منشی، از جوهر زنانگی و زیبایی نیز به نحو سرشار بهره مندند. حتی در آن دسته داستانهایی از شاهنامه، زنانی که خارجی هستند چون با ایران می پیوندند، از صمیم قلب ایرانی می شوند و جانب نیکی را که جانب ایران است می گیرند. عشق در شاهنامه در عین سادگی و بی آلایشی، بکر، پاک و نجیب است. رابطه زن و مرد در شاهنامه، بی آنکه به تکلف و تصنع گراییده باشد، از تمدن و تفاخر و فرهنگ برخوردار است. در شاهنامه تنها و تنها یک مورد میبینیم که عشق به کام نمی رسد و آن عشق ناگهانی سهراب به گردآفرید است. همچنین در شاهنامه فقط به فقط یک مورد عشق ناپاک و نارواست و آن عشق سودابه به سیاوش است که در حقیقت عشق نبوده و احساسی زودگذر از روی هوس است. همچنین در شاهنامه، زنان شجاعان راه عشق اند بطوریکه در چهار مورد از شش مورد ابراز عشق، اظهار دلدادگی نخست از طرف زن مطرح می شود.  زن در شاهنامه برای ابراز عشق جسارت و شجاعت بیشتری دارد. این بی پروایی به استثنای سودابه، به هیچ وجه مانع پاکدلی و پاکدامنی یک زن نیست. چهار زنی که در اظهار عشق پیشقدم هستند عبارتند از: تهمینه به رستم، سودابه به سیاوش، منیژه به بیژن و کتایون به گشتاسب. عشق زال و رودابه در یک زمان ابراز می شود. تنها در یک مورد مرد در ابراز عشق پیشقدم می شود و آن سهراب است. با این بیشینه و تاریخچه شجاعت که از دیرباز در شیرزنان ایران زمین بوده هیچ نیرویی، توانایی ایستادگی در مقابل جنبش عدالتخواهانه شیرزنان ایران عزیزمان را ندارد. به امید پیروزی نهایی جنبش زن، زندگی، آزادی.

و…. سرانجام نور بر تاریکی پیروز خواهد شد و ایران، ققنوس وار و نیلوفرانه از خاکستر خویش برخواهد خواست. ادامه دارد…

بگویید آهسته در گوش باد

چو ایران نباشد تن من، مباد

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان