فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی – قسمت ۲۱

نویسنده: سید سعید زمانیه شهری

“فصل چهارم سلسله مقالات فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی”

* داستان تاخت کردن افراسیاب بر ایران از شاهنامه: 

چون کیکاووس در بند کشیده شد، سپاهش نیز به ناچار به ایرن روی آورد و تخت و تاج کشور بدون شاه ماند. پس از هر سوی، جوش و خروش برآمد و افراسیاب نیز لشکری مهیا نمود و سوی ایران تاخت کرد، اما در میانه راه، به سپاه تازیان برخورد و آن جنگ راکه سه ماه به طول انجامید، به نفع خود پایان داد: 

شکست آمد از ترک بر تازیان

زجستن فزونی سر آمد زبان 

سپاه اندر ایران پراکنده شد 

زن و مرد و کودک همه بنده شد 

ایرانیان که از آمدن افراسیاب به ایران هراسان شده و سرانجام بخت خویش تیره و تار می دیدند، با صد دریغ و افسوس سوی  زابلستان رفتند و از پوردستان خواستند تا ایران را که از دیرباز جایگاه شهریاران بوده و اکنون می رفت تا به ویرانه ای تبدیل شود، سامان بخشد و اگر صلاح می داند، دست مهاجمين را از آن سرزمین کوتاه کرده و خود بر تخت شاهی نشیند و یقین بداند که همه مردم ایران بنده و فرمانبردار او خواهند بود. رستم که از شنیدن گفتار ستمدیدگان دلش پرخون گشسته بود، کینه خواه از جای برخاست و با لشکری از سواران جنگی دیار مختلف، راهی جایگاه کاووس که در بسندی سخت گرفتار آمده بود، شد:

ز  زابل هم از کابل و هندوان 

سپه جمله آمد بر پهلوان 

بجوشید لشکر بدان پهن جـای 

برآمد هو بوق و هندی درای 

* داستان پیغام فرستادن رستم به نزد شاه هاماوران از شاهنامه: 

تهمتن سپس نامه ای پر از خشم و کین به شـاه هـاماوران نوشت و ازبدگهری و نیرنگ سازی وی سخنها راند و او را از سگ کمتر دانست و بدو هشدار داد که جنگ و ستیز هرگز چاره کار نخواهد بود و بهتر است تا کاووس را از بند برهاند، چه در غیر اینصورت، سر خویش را به باد خواهد داد و پس از آن از جنگ مازندران و نابودی دیو سپید و بلاهایی که بر سر پهلوانان آن دیار آورده بوده  بود یاد کرد. چون نامه به دست شاه هاماوران رسید، جهان پیش چشمش تیره گشت و خون در رگهایش به جوش آمد، پس همان دم فرستاده را خوار کرد و براند. 

  سرمقاله اکتبر ۲۰۲۲ - حس نسبت و تاریخ ایران

از آن سوی، رستم چون سخنان فرستاده بشنید، سپاهی ازپهلوانان نیزه به دست را گرد کرد و در  حالی که وجودش آکنده از خشم و کین بود، با خود سوگند یاد کرد که از آن بد رگ تیره جان، مـرز هاماوران را بازستاند. 

* داستان لشکرکشیدن رستم و رزم او با شاهان هاماوران و مصر و بربر از شاهنامه: 

پهلوان سوار بر رخش و با لشکری عظیم و به قصد تاراج دشمن به سوی هاماوران تاخت. شاه هاماوران چون اوضاع را وخیم دید، دو مرد جوان را همراه با نامهای پر درد و خون به مصر و بربر فرستاد و از آنان خواست که سه کشور با یکدیگر هم پیمان شوند تا از رستم آسیبی بدیشان نرسد. از این رو پادشاهان سه کشور لشکری آراستند و روانه هاماوران کردند، رستم نیز پس از آگاهی از جنگجویی سه کشور، نهانی فرستاده ای نزدکاووس فرستاد و او را از کار آن پادشاهان آگاه کرد، فرستاده نیز از کاووس چنین پاسخ آورد که همانا بر رستم است تا اندیشه بد به دل راه ندهد و با یاد ایزد کردگار وارد میدان جنگ شود و اگر چنانچه گزندی بدو  که شاه ایران است، رسد، تهمتن خود نگهدار ایران زمین باشد و به عدل و داد بکوشد. پهلوان که از گفتار شهریار دلش شاد گشته بود، لشکری بسیج کرد ودر مقابل دشمن به جنگ ایستاد، اما هر چه آواز جنگ داد کسی را یارای جنگیدن با تهمتن نبود: 

طـلـب كرد، گرد دلاور یکی 

زبـــــــار گـردان و گر اندکی

  نیارستش آمد کسی پیش جنگ 

دلاور همی کرد بر جا درنگ

* داستان رزم رستم با سه شاه و رها شدن کاووس از بند از شاهنامه: 

دگر روز چون خورشید رخشنده، تابیدن گرفت، رستم از جای برخاست و دلیران ایران را آماده و روانه نبرد کرد. از آن طرف، پادشاه هاماوران لشکری عظیم به همراه صد پیل جنگی بیاراست. سپاهیان مصر و بربر نیز با صدها پیل جنگی و درفشهایی با رنگ سرخ و زرد و بنفش، در عقب لشکر به راه افتادند. شاه هاماوران چون از دور اژدهای دلیر (رستم) و دیگر پهلوانان و جنگاوران ایران بدید، غمگین گشت و بر آن شد تا از جنگ پرهیز کند. رستم نیز پس از لشکرکشی به سوی هامون و با دیدن آن خیل عظیم از سپاهیان سه کشور، خطاب به لشکریان خویش چنین گفت که اگر دشمن صد سوار و یا حتی یکصد هزار سوار داشته باشد، این فزونی  لشکر، پیروزی و سلطه را سبب نخواهد شد، و باید بدانند که ياورشان تنها خداست و با یاری او به یقین دشمن را به خاک خواهند  نشاند. سپس فرمان داد تا کرنای را به صدا در آورند و هرگونه اندیشه بد از دل برون کنند و آماده نبرد شوند. بدین ترتیب آتشی از جنگ و خون کوه و دشت را فراگرفت: 

  Joseph v. Hammer Purgstall’s (10), German Translation of Hafez’s Divan and Goethe’s West-östlicher Divan

بر آمد درخشیدن تیغ و خشت 

تو گفتی هوا بر زمین لاله کشت 

بریده به هر سو سـر تـرک دار 

پراکنده خفتان همه دشت و غار

و بدین گونه بود که تهمتن، شاه شام را بر زمین فکند و دو دستش ببست. شاه مصر نیز توسط شمشیر زهرآلود زواره پهلوان هلاک شد و شاه بربرستان توسط چهل سرافراز جنگی گرفتار آمد. شاه هاماوران چون کران تاکران را پر از کشته دید، دانست که روزی توأم با فتنه و بلا در پیش است، پس بالفور از رستم امان خواست و با او هم پیمان شد تا اگر به دست وی هلاک نشود، کیکاووس و دیگر سران ایران چون گیو، گودرز و طوس و … را با گنج و گوهر بسیار نزد وی خواهد آورد. بدین ترتیب کاووس بار دیگر بر تخت 

زرین شاهی بنشست و سودابه دختر شاه هاماوران را نزد خویش آورد و افزون بر سیصد هزار سوار جنگی بر وی کمر اطاعت و  فرمانبری بستند وگنج ها و گوهرهای بسیار بر آن شاه تازه به تخت نشسته ایران نثار نمودند.

* داستان پیغام فرستادن کاووس به شاه روم و پاسخ او از شاهنامه: 

پس از در بند شدن شاهان سه کشور هاماوران، مصر و بربرستان و پیوستن آنان به شاه ایران، کاووس فرستاده ای نزد قیصر روم فرستاد و بدو هشدار داد که حتی اگر یکی از نامداران روم سر تاخت و تاز و جنگ دارد، آمادگی خود را اعلام کند. شاه روم که از دلاوریهای رستم در مصر و بربر و بلاهایی که بر سر جنگاوران آن دیار آمده بود، به خوبی آگاه بود، نامه ای شاهوار و پر از سخنهای شایسته و نیکو به کاووس نوشت و از خود و دیگر رومیان به عنوان بندگان و چاکران شاه ایران یاد کرد و کیکاووس را از آن گفتار  پسندیده راضی و خشنود نمود. نامه کاووس کی به افراسیاب پس از آن پیروزی های عظیم و شکست پادشاهان مصر و بربر، اینک  نوبت توران زمین بود تا کاووس در آن دیار نیز خودی نشان دهد، پس برای آنکه دست پادشاه توران را از ایران کوتاه کند، نامه ای  بدو نوشت و وی را از فزون طلبی برحذر داشت و تأکید نمود که پادشاهی توران او را بس است و اگر اندیشه پادشاهی ایران در سر  دارد، باید بـدانـد کـه روزگارش تیره و تار و از کرده اش پشیمان می شود: 

  فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی - قسمت 5

نگه داشتن بر تن خویش پوست

 تو را کهتری کار کردن نکوست 

فرستاده چون نامه را بر افراسیاب خواند، دل شهریار توران پر آشوب گشت و زبان به خودستایی گشود و از دلیری هایش سخن ها راند و چنین پاسخ آورد که اگر کاووس سر جنگ با وی دارد، پس بداند که او را تاب جنگ کردن با شاه توران نیست و او باید بداند که سراسر ایران متعلق به توران است، چراکه فریدون از نیاکان اوست و هم اوست که متعلق به ایرانیان است، پس رواست تا خود که شاه توران است بر ایران و ایرانیان پادشاهی کند.  ادامه دارد….

و…. سرانجام نور بر تاریکی پیروز خواهد شد و ایران، ققنوس وار و نیلوفرانه از خاکستر خویش برخواهد خواست. ادامه دارد…

بگویید آهسته در گوش باد

چو ایران نباشد تن من، مباد

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان