مجله پیام جوان

سرمقاله مارچ ۲۰۲۲: عشق و اشک در چمدان غربت

نویسنده: شهرداد خبیر

شهرداد خبیر

پای آبـله (تاول زده)
مانده در راه ناهـموار!

 

نشسته بودم در انتظار اندیشه ای که از دلم برآید سزاوار بهار که هم میهنانم را نیز بسزد! بدرودی به عالم پیر و درود به جهانی آیان (در حال آمدن) و جوان، چون جوانه ای رسته و جهیده از شاخه ای از ستاک درخت هستی و جلوه ای از حضور خداوند اینبار رنگارنگ تر و پر رنگ تر، تا به بصیرت چشمان کم سوی ما یاری رساند و گرمای محبت و عظمت او را بیواسطه ببینیم، اما در غیاب عزیزان از دست رفته و فقر و بیماری و اضطراب در دست و در برابر، پس چگونه؟!

نه لب گشایدم ازگل، نه دل کشد به نبید چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید!
نشان داغِ دلِ ماست لاله ای که شکفت به سوگواریِ زلف تو این بنفشه دمید
هوشنگ ابتهاج

نیاکان بزرگوارم در طی تاریخ هرگز به بهانه نبود امنیت و آسایش از برزش و یزش نوروز و نو-روزان نیاسودند که بر عکس آنرا ابزاری زاور (نیرومند) در نبرد با اهریمن و اهریمن خویان ساختند و عامدانه سختی ها و عدم امنیت و پلشتی ها را در این ایام به سکوت و سکته سپردند و تنها آوا در این ماوا (سکوت) بانگ نوش نوش و شادباش انسانها را می نیوشیدند (با دقت شنیدن). اما سراسر طبیعت و جنبش جانوران و عطر و سرسبزی دلاویز گیاهی را فارغ از وجود انسان در شعر و ترانه و آهنگ چغانه فریاد زدند. آری مشکلات و بخت بد و نادانی و شقاوت دنیای محقر و موقت انسانهای حقیر و موقت را چند روزی به سخره و نسیان گرفتند و خود را به کمال در ملکوت الهی به فنا سپردند که عین لقاء و نظر به وجه (چهره) ایزدیست.

  فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی – قسمت 17

غوغای ستارگان

امشب در سر شوری دارم
امشب در دل نوری دارم
باز امشب در اوج آسمانم
رازی باشد با ستارگانم
امشب یک سر شوق و شورم
از این عالم گویی دورم
از شادی پر گیرم که رسم به فلک
سرود هستی خوانم در بر حور و ملک
در آسمانها غوغا فکنم
سبو بریزم ساغر شکنم
با ماه و پروین سخنی گویم
از روی مه خود اثری جویم
جان یابم زین شب ها
ماه و زهره را به طرب آرم
از خود بی خبرم ز شعف دارم
نغمه ای بر لب ها

کریم فکور

با اجازه سروران عزیزم می خواهم سروده ای از برتولت برشت را یادآوری و فرآوری کنم!

در روزهای تیره و تار هم
آیا ترانه هست؟!
آری، ترانه هست:
در وصف روزهای تیره {روشن} و تار {شاد}!

و این خوانش روشن و شاد را مدیون گوته شاعر آلمانی هستم که در بستر مرگ، در اطاقی نیمه تاریک این دو واژه را خطاب به شاهدان غمزده ی احتضارش و در حقیقت بعنوان آخرین پیام به بشریت توصیه کرد: (Mehr Licht) or (More Light) (روشنایی بیشتر!)

*****

یکی از بانوان شایسته و متعهد در سطح جهانی روزا  لوگزامبورگ است که عمری را به آزادی بشر کوشید و به ایدئولوژی (درست یا خطای) خود وفادار ماند و با ذهنی باز و اندیشه ای پویا سرانجام جان خود را پشتوانه شرافت انسانی خود قرار داد. بارها به زندان شد و خاطرات زندان را در نامه هایی که از آنجا برای دوستانش می فرستاد مکتوب کرد و بیادگار گذاشت. در یکی از این نامه ها که خطاب به همرزمی شریف نگاشته روح لطیف یک زن با آرمانهای سترگ (زورمند) مردانه را در هم می آمیزد و درس مقاومت زیبایی و آزادگی و آزادیخواهی را از درون محبس بما می آموزاند. در یک اتاق انفرادی زیر شکنجه جسمانی و روانی در سکوتی سرشار از صدای طبیعت و چشم اندازی رو به طبیعت سرسبز و وهم آلود و آینده ی تار و محتوم (او در سال ۱۹۱۸ تیرباران شد) او چنین می نویسد: بدور از اجتماع و حزب و سیاست و … و مفاهیم همراه با آنها مانند مبارزه، عدالت، آزادی و فقر و … که با انسان و سرنوشت او سخت گره خورده، اکنون در زندان انفرادی فرصت آنرا یافته ام تا به صدای زنجره ها، غوکان (قورباغه)، پرندگان و تَرنّم (آواز خوش زمزمه کردن) باد در برگ و شاخ درختان گوش دهم و از میان پنجره به درختان و سرسبزی و کوه و ستارگان و آسمان و ابرها و … و زیبایی طبیعت بنگرم که در غیاب بشر زشتخو، در اوج زیبایی است. زمانی که بخاطر نبودن در جمع رفقا و دوری از خطرات مبارزه که آنها را تهدید می کند احساس گزنده ی عافیت طلبی می کنم و عذاب وجدان دارم بیاد گوته می افتم که چگونه در سالی که جوشان انقلاب کبیر فرانسه روی میداد (سال ۱۷۸۹) و گویی پاریس مرکز دنیاست و باید آنجا می بود، او در روستایی در وایمار (آلمان) با آرامش و در تنهایی مشغول پژوهش در مورد ریخت شناسی (Morphology) گیاهان و آناتومی چشم مگس و تنوع رنگها بود.
هر چند نوروز و نو-روزان در نهایت پیامش درک زیبایی، شادی و آرامش و خوشبختی انسان، سپنتایی (مقدس-پاک) محیط زیست و حفظ آن، یادآوری و توجه و بازدید هر آنکه و هر آنچه از زیبا و زیبایی است که طول سال از نظرگاه ما جا مانده، کوشش در تحقق این اهداف خود مهمترین امر سیاسی است!

  Cosmology | کیهانشناسی (27)

پیشانی این سرمقاله را با نیمتاجی از چند پاره ی جواهر درخشان، بیتی چند از “تیر یشت” می آرایم، شعری و شرابی سه هزار ساله از خمکده و کتاب زردشت سپنتمان در ستایش ستاره ی تیر (تِشتر) آورنده ی ابرها و باران ها، و نبرد او با “اپوش” دیو خشکسالی و تنگ یابی و گرسنگی:

تشتر، ستاره ی رایومند (درخشان) فرهمند را می ستاییم؛
آن که آب های آرمیده و روان چشمه و جویبار و برف و باران چشم براه اوست؛
کِی برای ما برخواهد آمد؛
تشتر رایومند فرهمند (باشکوه)؟
کِی روان گردد،
چشمه ها به سوی کشتزارهای زیبا و خانه گاهها و دشت ها؟
که ریشه ی گیاهان را تر و تازگی بخشد؟
برای فروغ و فرّش او را می ستائیم،
که از همه هر چه هست با آب جهنده ی خویش
هول و هراس فرو شوید …
آنگاه ای سپنتمان زرتشت،
تشتر رایومند فرهمند،
با پیکر اسب سپیدی زیبا، زرین بال و گوش و دُم،
به دریای فراخکرت دور براند،
به نبرد با وی اپوش دیو،
در پیکر اسب سیاه اندر آید،
بریده گوش و دُم، بی یال، سهمگین و گر …
به هم در آویزند، بجنگند …
هنگام نیمروز تشتر رایومند فرهمند،
بر اپوش دیو چیره شود،
او را بشکند … از دریای فراخکرت دور براند،
تشتر رایومند فرهمند، آنگاه
خروش رستگاری و شادکامی برآورد،
خوشا به من! ای اهورامزدا،
خوشا به من! ای آب ها و گیاهان؛
خوشابدین مَزدَیَسنا (پرستنده مزدا (خدای یگانه))
خوشا به شما! کشورهای آب،
جوی هاتان به نیرومندی،
سوی کشت و کارهای خوش بروبار، با دانه های درشت،
سوی چراگاه ها، با دانه های ریز،
سوی این جهان پدیدار سامان، روانه باد!

  آداب فرهنگی و آیین ملی در ایران باستان – قسمت 36

همین بس، ایدون (اینچنین) باد؛ ایدون تر باد! ای ایرانیان فروخفته در خویش، در چمدان غربت تاول زده پای و پیام خود نابرده، رها و آویزان در اندروای (پا در هوا)!

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان