Cosmology | کیهانشناسی (۱۶)

نویسنده و گردآورنده : شهرام خبیر

این تصور که واپسین، نخستین نیز هست و فرجام، آغاز راستین است به شکلی بسیار پخته و پرورده درفلسفه ارسطو هم یافت می شود. درسلسله مراتبی که ارسطو ازهستی فراهم آورده است ماده بی صورت در نخستین و پستترین مرتبه قرار دارد. ماده بی صورت چون کلا نامتعین و از هر گونه خاصیت یا کیفیت، تهی است، از هر باره با مقوله هستی محض هگل مطابقت دارد و چون بدین سان از هر گونه تعینی محروم است ارسطو آن را لاشی، یا نیستی مطلق می داند.

این درست همانند آن گفته هگل است که هستی و نیستی یکی هستند و چون این عقیده ظاهرا بدعت آمیز هگل پیشینه ای ارسطویی دارد،هگل فلسفه ارسطو را دارای سرشت اصیل «نظری» می داند. پس در نظر ارسطو، ماده بی صورت، نخستین و پستترین پایه هستی است. از سوی دیگر واپسین وبرترین پایه هستی به عقیده او صورت بی ماده است.

صورت، نزد ارسطو، همان تعریف و تخصیص و تعیین است. صورت مطلق چیزی است کاملا متعین که در برترین پایه از مراتب هستی قرار دارد و معادل همان روح مطلق است که هگل مظهر تعیین کامل و نیز مقوله واپسین و فرجامین (دستگاه فلسفی) خود، می شمارد.

به عقیده ارسطو سلسله مراتب هستی با مجرد مطلق یعنی ماده بی صورت آغاز می شود و سپس از راه تخصص و تعین بیشتر سرانجام به صورت بی ماده میرسد که مظهر کمال تعین است. این تصاعد از هر حیث همانند سیر عقلی هگل از هستی مجرد به مثال مطلق مشخص است. در نظر ارسطو، صورت مطلق منطقا مقدم بر ماده بی صورت و به سخن دیگر فرجام، مقدم برآغاز است. و هگل نیز به این اصل باور دارد. حال باید دید که این امر چگونه مساله مبداء استنتاج نشده را حل می کند؟ حل مساله بدین ترتیب است که اکنون می بینیم که مقوله هستی صرفا مبدائی نیست که خود هیچ گونه بنیادی نداشته و از هیچ چیز استنتاج نشده و پادرهوا باشد، زیرا بنیاد و تکیه گاه آن مثال مطلق است. می توان ایراد کرد که مقصود از واژه بنیاد در این جا روشن نیست و اصلاً مشکل این است که هستی،  خود از چیزی استنتاج نشده است و برای رفع مشکل باید ثابت کرد که مقصود از این که مثال، مطلق بنیاد است آن است که هستی منطقا از آن استنتاج شده ولی مراد ما نیز از بنیاد جز این نیست هستی چه بالقوه و چه بالفعل از مثال مطلق استنتاج میشود و به همین دلیل آن را مبدائی استنتاج نشده نباید دانست. زیرا – استنتاج یعنی اثبات این که نتیجه به هیئت خود در مقدمه مندرج است و اندراج هستی در مقوله واپسین  بدیهی است زیرا پیشتر نشان دادیم که مقوله واپسین شامل همه مقولات پیشین است. هستی به طور ضمنی حاوی مقولۀ واپسین است. پس مقوله واپسین را می توان از راه یک رشته مقولات میانگین از هستی استنتاج کرد. مقوله واپسین به طور صریح حاوی هستی است و از این رو هستی  را می توان از آن بیرون کشید .دیدیم که چگونه نوع یا گردیدن از  جنس یعنی هستی استنتاج می.شود پس روشن است که هستی را میتوان از گردیدن استنتاج کرد زیرا گردیدن نوعی از هستی است و به طور صریح حاوی و متضمن تصور هستی است از راه تحلیل محض میتوان تصور هستی را به منزلۀ جنس از تصور گردیدن به عنوان نوع بیرون آورد، چون بدیهی  که تصور نوع حاوی تصور جنس است  مثلا بی هیچ گونه دشواری میتوان تصور «جانور» را از تصور «اسب» بیرون آورد یعنی استنتاج کرد به همین سان میتوان تصور هستی را از گردیدن و تصور گردیدن را از همنهاد بعدی و سرانجام همۀ مقولات را از مثال مطلق بیرون کشید. پس هستی را نیز میتوان آشکارا از هر یک از،  مقولات بعدی  مثلا از تصور گوهر استنتاج کرد. زیرا گوهر نوعی از هستی است و باز در اینجا میتوانیم از راه تحلیل تصور هستی را از تصور گوهربیرون آوریم .

  سیری در تاریخ نقاشی (3)

پس چنین می نماید که استنتاج مقولات نظراً از هر دو سر ممکن است. هگل بحث خود را با هستی آغاز می کند و با مثال مطلق به پایان می برد. ولی چرا بحث را با مثال مطلق آغاز نکنیم و با هستی به پایان نبریم؟ آیا ترتیبی که هگل اختیار کرده است خودسرانه نیست؟ آیا این ترتیب موجه است؟ دانستن پاسخ این پرسشها اهمیت بسیار دارد. اولا پیداست که برای پرهیز از معمای مبداء استنتاج نشده به کار بردن هر دو روش لازم است اگر بحث را با مثال مطلق آغاز کنیم و سپس به هستی برسیم ولی نتوانیم که این ترتیب را معکوس گردانیم آنگاه مثال مطلق مبدائی استنتاج نشده خواهد ؛ برای حل این مشکل هگل نشان میدهد که هستی چون مبتنی بر مثال مطلق است و مثال مطلق نیز چون مبتنی بر هستی است هیچ یک مبدائى استنتاج نشده نیست از این رو هر دو ترتیب استنتاج ضرورت دارد.

 پس چرا هگل در منطق خود بحث را با هستی آغاز می کند و فقط براین ترتیب عمل میکند ولی از معکوس آن چیزی نمی گوید؟ پاسخ این پرسش بسیار ساده است. هر استنتاج معتبر از مضمر به صریح می رسد در قیاس صوری نتیجه در مقدمات مندرج است. غایت هر استنتاج آن است که آنچه را که مضمر است آشکار گرداند. صریح یعنی آشکار و پیدا و بدیهی چون، نتیجه صریح یعنی پیدا نیست لازم می آید که به یاری استنتاج آن را به حال صراحت و پیدایی در ر آوریم. همه مقولات از نخستینشان گرفته تا واپسینشان که مثال مطلق باشد در هستی نهفته اند و برای آنکه آنها را آشکار سازیم کوشش خود را آغاز میکنیم و همۀ مقولات را از آن بیرون می کشیم.

  Interventricular septal defect - VSD

معکوس این روش لزومی ندارد چون پر پیداست که مقولات پسین حاوی مقولات پیشین اند .مثلا روشن نیست  که هستی متضمن گوهر یا علت است و ازاین رو  استنتاج گوهر  یاعلت از هستی ضرورت دارد . ولی آشکار است که علت،  متضمن هستی است و از این رو هگل استنتاج بر این ترتیب را مایه اتلاف وقت می داند.

نتایجی را که اینک به دست آورده ایم میتوان با آنچه پیشتر دربارۀ چگونگی دلیل یا خرد در صورت فرض آن به عنوان مطلق گفتیم قیاس کرد. در آنجا پرسیدیم که اگر اصل  مطلقی که  همۀ کائنات از آن صادر میشوند دلیل باشد آیا دلیل خود امری توضیح نشده نیست؟ و پاسخی که دادیم این بود که دلیل اصلی است که خود حجت و سامان و دلیل خویش است ) آفتاب آمد دلیل آفتاب) اکنون میتوانیم به درستی این برهان بهتر پی ببریم. دلیل عبارت است از دستگاه (و مجموعه)مقولات و حوزه ای است خود بسته و خود سامان. اگر دلیل مقولۀ، واپسین هستی است دلیل هستی را نیز باید در مقولۀ واپسین جست. بدین گونه تمامی دستگاه مقولات به خود باز میگردد و از خود استنتاج میشود. و معنی این آن است که دلیل،  دلیل و سامان خویش است. پس چون دلیلی مقدم بر آن یا بیرون از آن نمیتوان جست سزاست که آن را اصل مطلق و بنیاد توضیح سراسر کائنات بشماریم.  پیش از آن که از این نکته بگذریم بد نیست که درباره برخی از عواقب آن در زمینۀ استنتاج منطقی تأمل کنیم. استنتاج هگلی بر دو پایه استوار است نخست آن که نتیجه یا، غایت یعنی مثال مطلق  وجود مقدمه ای یا مبدائی یعنی، هستی را از قبل مفروض میدارد و دوم  آن که با وصف این، امر مبداء یعنی، هستی وجود نتیجه را از قبل مفروض می دارد این نکته شاید شگفتاور بنماید. ولی منطق صوری نیز دارای همین خاصیت است در قیاس صوری، نتیجه وجود مقدمه را از قبل مفروض میدارد ولی مقدمه نیز مسبوق به فرض نتیجه می باشد و این معنی را معمولا چنین بیان میکنند که قیاس صوری مصادره به مطلوب(Petitio Principii) است. 

  اسپاگتی با میگو سرخ شده و سس گوجه

در قیاس صوری

انسان فانی است

سقراط انسان است

پس سقراط فانی است.

کبری در صورتی درست در می آید که نتیجه درست باشد به عبارت دیگر حقیقت مقدمه،  حقیقت نتیجه را از قبل مفروض می دارد. اگر قیاس صوری را به این دلیل معیوب دانند که مقدمه اش نتیجه را مسلم می گیرد پاسخ آن است که مقدمه نتیجه را فقط به این معنی مسلم می گیرد که نتیجه را به طور ضمنی در بر دارد و استنتاج نیز عبارت است از صریح گرداندن آنچه ضمنی است.

میل Mill، برعکس عقیده داشت که استنتاج واقعی باید از معلوم به مجهول برسد یعنی نتیجه نباید به طور ضمنی در مقدمه یافت شود بلکه چیزی کاملا تازه باید باشد ولی کوشش او برای اثبات امکان این امر به ناکامی کامل انجامید وی چنین می اندیشید که در استقراء ما پس از احراز این که «الف» و «ب» و «ج» وغیره فانی هستند به این نتیجه کاملا تازه میرسیم که «د» فانی است ولی برای این منظور نیز باید از قبل، حقیقت اصول علیت و همگون(uniformity) طبیعت را مسلم بگیریم در این حال استقراء به صورت قیاسی جلوه خواهد کرد که در آن یکی از این دو اصل در حکم کبر است و مطابق این اصل کلی که قیاس صوری مصادره به مطلوب است، کبری حقیقت نتیجه را که «د» فانی است از قبل مفروض می دارد و از این جا معلوم میشود حق باهگل است و استنتاج چیزی نیست جز حرکت از مضمربه صریح عقیده مخالف به آن که نتیجه می تواند چیزی کاملا تازه باشد ناقض این اصل است که “از هیچ، هیچ پدید می آید.” (Ex nihilo nihil fit) «پارمنید» بر آن بود که گردیدن مستلزم آن است که از هیچ چیزی به وجود آید و بدین سبب میپرسید که گردیدن در این حال چگونه امکان دارد. پاسخ ارسطو به این پرسش آن بود که گردیدن مستلزم گذار از هستی بالقوه به هستی بالفعل است نه از نیستی مطلق به هستی مطلق اصطلاحات بالقوه و بالفعل به ترتیب، مترادف همان اصطلاحات مضمر و صریحند و همچنان که نزد ارسطو دگرگونی یا فراگرد زمانی منطقی(time-process)عبارت است از گذار از حالت مضمر به حالت گذار از قوه به فعل بود، نزد هگل نیزفراگردمنطقی عبارتست ازگذار  از حالت مضمر به حالت صریح.مشکل-پارمنید- دربارۀ کیفیت دگرگونی و نیز معمای این که چگونه از راه استنتاج میتوان به حقایق تازه رسید هر دو در واقع یک مسأله اند و راه حل هر دوی آنها نیز یکی است. 

ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان