فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی – قسمت ۳۳

نویسنده: سید سعید زمانیه شهری

“فصل ششم سلسله مقالات فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی”

به نام خداوند رنگین کمان

خداوند بخشنده مهربان

خداوند مهسا، حدیث و کیان

خداوند یک ملت همزبان 

که این خانه مادری، میهن است

که ایران زمین، کاوه اش یک زن است

* داستان سخن گفتن پیران با افراسیاب از شاهنامه:

پیران که سیاوش را برای عروسی با فرنگیس راضی کرده بود، به شادی نزد افراسیاب آمد و از سیاوش چنین پیغام آورد که شهریار توران چونان پدر به وی محبت و یاری کرده و همراه او بوده است و اکنون خواسته ای از شاه دارد که امید است تا روا شود و آن پیوند با دختری است که درخور تاج و تخت اوست و فرنگیس خوانندش. شاه توران که از شنیدن نام فرنگیس آشفته شده بود، به یاد پیشگویی های ستاره شناس افتاد که بدو گفته بود از تخم فریدون و کیقباد، شاهی می زند که سر و گنج و تخت و سپاهش به واسطه آن نبیره تباه گردد و با خود اندیشید که چرا باید درختی کاشت که میوه اش زهر است و ناکامی به بار می آورد و اکنون گرچه سیاوش را چونان برادر دوست می دارد، چنانچه آهنگ ایران کند، او را در سفر یاری کرده و به نیکویی نزد پدر خواهد فرستاد. اما پیران را نظر بر این بود که شهریار خرد را به کار گیرد و به گفتار آن پیشگوی هیچ نیندیشد، چراکه از این دو نژاد تاجوری خواهد آمد و شهریار ایران و توران خواهد شد و دو کشور از جنگ و ستیزه جویی در امان خواهند ماند.

* داستان عروسی سیاوش با فرنگیس از شاهنامه:

سرانجام پیران با گفتار چرب و نرم خویش دل افراسیاب را نرم کرد و بر عروسی سیاوش با فرنگیس راضی شد. فردای آن روز چون خورشید، پرتوهای طلایی خویش در آسمان عیان کرد، پیران به میان آمد و سوی بارگاه سیاوش رفت و از او فرمان خواست تا هر آنچه سزاوار آن دختر است، فراهم سازد سیاوش که از پیران به سبب آنکه داماد او بر دخترش بود و اکنون می بایست دختر شهریار را بر میگزید، شرمسار و خجل از آن کار بود، از پیران خواست تا هر آنچه می پسندد، همان کند. سپس به گلشهر که بانویی ستوده و زنی روشن روان بود، فرمان داد تا آنچه که درخور نوعروس توران است، فراهم آورد:

  سیری در تاریخ نقاشی (3)

به گنج اندرون آنچ بد نامدار

گزیده ز زربفت چینی هزار

زبـرجـد طـبقها و پیروزه جـام

پر از نافه مشک و پر عود خام

از آن سوی پیران و افراسیاب از برای آن پیوند پرشتاب شدند و مقدمات امور فراهم آوردند تا دختر را به آیین خویش بدو سپارند و پیران به گلشهر پیغام فرستاد که فرنگیس را شب هنگام نزد سیاوش خواهند آورد، بنابراین او را آنچنان که درخورش است، چون ماه نو بیارایند:

بیامد فرنگیس چـون مـاه نو

به نزدیک آن تاجور شاه نو

ز خنده نیاسود لب یک زمان

ببودند روشن دل و شادمان

مهرشان چون یک هفته از آن کار بگذشت، افراسیاب، از دینار و گنج و زر تا پوشیدنی ها و تاج و تخت زرین و بزمگاه از برای سیاوش بیاراست. شاهزاده جوان که بخت خویش چنین بیدار می دید، همراه پیران، نزد افراسیاب آمد و ستایش وی به جای آورد و او را پادشاهی بی نظیر در جهان خواند، افراسیاب نیز از توران تا سرزمین چین را به سیاوش سپرد تا بدان شاد باشد و به خوشی پردازد. سیاوش که از آن پیشکش دلشاد گشته بود، به سویرختن“- زادگاه پیرانسپه راند و یک ماه را در آن به می خواری و بزم و شکار پرداخت، پس از آن در راه بازگشت به جایی خرم و آباد رسیدند با درختانی بسیار و آبی روان و هوایی بس خوشگوار. پس سیاوش بر آن شد تا در آن شهری سازد پر از باغ و ایوان و کاخ و جایی چونان بهشت که همگان بر آن خیره مانند و نامش را «گنگ دژ» نهاد:

بیاراست شهری بسان بهشت

به هامون گل و سنبل و لاله کشت

*داستان سخن گفتن سیاوش با پیران از شاهنامه:

پس از آنکه سیاوش به همراه پیران «گنگ دژ» را ساختند و از آن جای خرم بازگشتند، سیاوش از اختر شناسان خواست تا فرجام آن شهر بدو بازگویند که آیا از آن بختش بلند خواهد بود و یا آنکه از کرده اش پشیمان خواهد شد، اما آنان یکسره از شومی و نحوست آن شهر خبر دادند و اینکه آن بنیاد، پایان فرخنده ای نخواهد داشت. شهریار جوان که با شنیدن آن سخنان، دلش پر ز درد و چشمش پر از اشک شده بود، به پیران چنین گفت که هر چند از مال و گنج و کاخ گرد آورد سرانجام همه به افراسیاب می رسد و بر آن کاخ، شاه دیگری به تخت خواهد نشست و در این بین نه خود بخت بلندی دارد و نه فرزندش، و او را زندگانی آنقدر کوتاه است که دیگر نیازی به کاخ و ایوان نیست:

  استاد حسینعلی تفرشی - موسیقیدان و خواننده

شود تخت من گاه افراسیاب

کند بی گنه مرگ بر من شتاب

اما پیران چنین پاسخ آورد که افراسیاب پشتیبان اوست و خود نیز تا جان در بدن دارد، پیمان وی نمی شکند و همیشه با اوست. و سیاوش، آنچه از بودنی ها بود، یادآور شد و وی را آگاه نمود که اندک زمانی بعد، او در عین بیگناهی، به دست افراسیاب کشته می شود و عاقبت تاج و تختش نصیب دیگری خواهد شد و چون آوازه مرگش به ایران رسد، سراسر زمین پر از جنگ و کین می شود و غارت ها و چپاول های بسیار خواهد شد، اما شهریار توران به زودی از کرده خویش پشیمان می شود، اما صد دریغ و افسوس که این ندامت دیگر سودی را به همراه نخواهد داشت:

سپهدار توران زکردار خویش

پشیمان شود هم زگفتار خویش

پشیمانی آنگه نداردش سـود

که برخیزد از بوم آباد، دود

پیران که از سخنان سیاوش دلش پر از درد و رنج گشته بود، دریافت که اگر سیاوش راست گوید و آن بدیها بدو رسد، گنهکار کسی نیست جز خودش که به اصرار سیاوش را از ایران به توران آورده و چنین تخم دشمنی را پراکنده بود، اما با خود اندیشید که شاید این نگرانی و بهانه جویی بدین سبب است که یاد ایران و پدرش کیکاووس کرده و بدین ترتیب دل خویش از آن پندار غلط خرسند نمود.

* داستان بنا کردن سیاوش گرد توسط سیاوش از شاهنامه:

چون چندی بگذشت، لشکری از سوی افراسیاب تازان نزد سیاوش آمدند و نامه ممهور افراسیاب بدو دادند؛ افراسیاب در آن نامه چنین نوشته بود که دلش از دوری سیاوش غمگین است و اکنون اگر او بخواهد، جایی درخور او و بسیار خوش و خرم در توران سراغ دارد و بر اوست که بدانجا باز گردد و به پادشاهی بپردازد. پس سیاوش با سوارانی از ایران و توران و صد شتر بار از گنج و دینار و درم و عود و مشک و عنبر بدانجا رسید، و کاخی عظیم بنا نهاد. چون آوازه شهر سیاوش به پیران رسید، وی را در رفتن نزد سیاوش شتاب آمد، پس با عده ای از مردان خردمند، نزد آن شهریار جوان آمد. سیاوش او و سپاهش را پذیره شد و پیران را تنگ در آغوش گرفت. آنگاه هر دو به اطراف آن شهر که پیش از این خار و علف بود و اکنون به بهاری خرم بدل گشته بود، تفرج کردند. پیران پس از آن به کاخ فرنگیس روی نهاد و جریره دخت خویش دیدار نمود و یک هفته را شاد و خرم در آنجا گذراند آنگاه نزد افراسیاب آمد و از آن بهشتی که زمین مانند آن به یاد نداشت و تنها در شهر سیاوش دیده بود، سراسر یاد کرد.

  سرطان غدد لنفاوی - بخش اول

* داستان فرستادن گرسیوز توسط افراسیاب نزد سیاوش از شاهنامه:

افراسياب که از دامادی چنین با عقل و هوش و خرد، شادکام گشته و با وجود او، خاطرش از جنگ توران و ایران آسوده گشته بود، داستان سیاوش بر همگان نقل کرد و این روایت از گرسیوز نیز پنهان نماند. پس شاه از گرسیوز خواست تا نزد سیاوش رود و هدیه های فراوان بر او فرستد و او را بسیار ستایش کند، آنگاه نزد فرنگیس رود و گوهرهای فراوان نثار وی کند و چنانچه میزبان، شاد و خندان باشد، تا دو هفته آنجا بماند. گرسیوز، نیز فرمان اطاعت کرد و پیشکش شهریار بدو داد و چندی را با او به سر برد.

* داستان زادن فرود پسر سیاوش از شاهنامه:

روزی سواری نزد سیاوش آمد و وی را مژده داد که از دخت پیران، كودكی چون روی ماه، به دنیا آمده که وی را «فرود» نام نهادند، سیاوش نیز زر و گنج بسیار، نثار آن فرستاده کرد. چون گرسیوز، مژده به دنیا آمدن فرزند سیاوش بشنید، در دل بر او رشک برد بدان سبب که او صاحب پادشاهی و تخت و گنج و سپاه بود، در حالی که خود از داشتن همه آن محروم مانده بود. و این چنین شد که بر سیاوش حسد ورزید و خود را لایق آن هـمه خوشبختی و سعادت دانست و بس.

و…. سرانجام نور بر تاریکی پیروز خواهد شد و ایران، ققنوس وار و نیلوفرانه از خاکستر خویش برخواهد خواست.

بگویید آهسته در گوش باد

چو ایران نباشد تن من، مباد

ادامه دارد

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان