شهرداد خبیر

سرمقاله ماه می: به مادرانی که داغ از دست دادن فرزند در دل دارند

نویسنده : شهرداد خبیر

در غصه ی مادران داغدیه ی ایرانی بودم که فرزندانشان را در دوران انقلاب، در راه آزادی علیه ظلم و استبداد و همچنین در سانحه هواپیمایی اوکراین از دست داده بودند که نوشته ای به نقل قول از یک مادر جوان که در انتظار تولد فرزندش بود نظرم را جلب کرد.

گویی تمام مفهوم انسانیت و مبارزه نابرابر انسان برای انجام وظیفه وادامه حیات بشر علیرغم تمام سختیها و نابرابریهای اجتماعی یا محدودیتهای فیزیکی و مادی او، درسخن این مادر، چکیده و بیان شده بود. پس از مادر می آموزیم که چگونه باید دنیا را دید و بخاطر فرزندش افکار مثبت را جایگزین تمام انچه ما را بعنوان اشرف مخلوقات زمین گیر و دربند ضعف و نومیدی می کند، بنماییم. میگوید: فرزندم تو از آنچه فکر میکردم ناز و نیاز بیشتری داری و من طاقتی کمتر. تومثل یک کبوترآرام، زیرآفتاب بام نشسته ای وخیال پرواز درسرت نیست ومن با قلبی بیقرار به زمین قفل شده ام. تودر آسمان آبی ومیان اشعه های زرد پرواز میکنی و من درخانه ای پر از پرده های سیاه و سایه های سیاه اسیرم. تودر کوچه ها آواز می‌خوانی و من پشت پنجره انتظار میکشم. چشمهای توخیره به افق است و چشمهای من چسبیده به گل‌های قالی. دنیای تو به گستردگی پهنای گیتی است ودنیای من بقدر یک کف دست. دیگر نمیتوانم. میخواهم برخیزم و پرده ها را کنار بزنم. پنجره را باز کنم وسایه های سفید را به بیرون برانم. میخواهم سکوت را بشکنم. میخواهم تو بیایی…. بودن یا نبودن توقصه ای نیست که بتوان راحت ازآن گذشت. میخواهم باتو حرف بزنم. دنیا آنقدرهم که میگویند ترسناک نیست. دنیا یک آسمان بلند فیروزه ای دارد پراز ابرهای سفید. گلهای زیبا دارد و جنگلهای سبزو چمنزارهای وسیع. دریاهای بزرگ لاجوردی دارد و آبشارهای دیدنی. دنیا جای قشنگی است، اگر بتوانی زیبایی هایش را خوب ببینی. شجاع باش وقدم هایت رامحکم بردار. سعی کن با تمام قوایی که داری به وجودم بچسبی و رهایم نکنی. قلبم میگیرد اگر دراین سفر دشوار و مسیرتاریک درکنارت نباشم. نفسم میگیرد که بخاطر ضعفهایم ترا تنها بگذارم. پس با هر نفسم امید و نیروی مبارزه را به درونم می دمم تا درآسایش زندگی کنی. روزی که بیایی با توخواهم گفت که ادمی تنها با عشق وامید زنده است و دیگر هیچ چیز دنیا ماندنی نیست. بتو خواهم گفت که باید شاد زندگی کنی ودنیایت را آن گونه بسازی که میخواهی. شاید که من نتوانستم اما چون تو بیایی بخاطر تو و آنچه را که از صرف بودنت به من میدهی دنیایمان را با هم خواهیم ساخت. توبتدریج بزرگ خواهی شد ومن شکوفا. جوانه ای برتنم روییده که بی آنکه بخواهم یا احساس سختی کنم مرا پرواز میدهد. دیگر_ خود_را فراموش کرده ام، اکنون همه چیز تو هستی . آینده تو هستی! عشق توهستی! بخند و برقص و شاد باش فرزندم که فردا مال ماست. نوروزت مبارک فرزندم.

  جدول شماره 159 پیام جوان

نگار من که به مکتب نرفت وخط ننوشت به غمزه، مسئله آموز صد مدرس شد.

با ستایش و برزش ( احترام) این دلنوشته ازیک بانوی ایرانی که او را نمی‌شناسم و حتی از میزان تحصیلات یا مشخصات فردی او اطلاعی ندارم، اعتراف میکنم که: «چه بگویم سخنی نیست!!»؛ به چشمه فیاض غریزه مادری چه میتوان افزود که درخور پاکی و زلال آن باشد!؟ فقط خنده را فراموش نکنید که من آنرا بقول نیچه “مقدس” خواندم.

در پایان هدیه من به تمام انسانهای غمگین وتنها سرودی از رودکی بزرگ که بی‌شک بزرگترین شاعر زبان فارسی است و ازدست رفتن دیوانش بزرگترین ضایعه به زبان و ادبیات فارسی:

ای آن که غمگنی و سزاواری وندر نهان سرشک همی باری
از بهر آن کجا ببرم نامش ترسم ز بخت انده و دشواری
رفت آن که رفت و آمد آنک آمد بود آن که بود، خیره چه غمداری؟
هموار کرد خواهی گیتی را؟ گیتی‌ست، کی پذیرد همواری
مُستی مکن، که ننگرد او مُستی زاری مکن، که نشنود او زاری
شو، تا قیامت آید، زاری کن کی رفته را به زاری باز آری؟
آزار بیش بینی زین گردون گر تو به هر بهانه بیازاری
گویی گماشته‌ست بلایی او بر هر که تو دل بر او بگماری
ابری پدید نی و کسوفی نی بگرفت ماه و گشت جهان تاری
فرمان کنی و یا نکنی، ترسم بر خویشتن ظفر ندهی باری!
تا بشکنی سپاه غمان بر دل آن به که می بیاری و بگساری
اندر بلای سخت پدید آید فضل و بزرگمردی و سالاری

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان