بهار آمد گل و نسرین نیاورد نسیمی بوی فروردین نیاورد
پرستو آمد و از گل خبر نیست چرا گل با پرستو هم سفر نیست
چه افتاد این گلستان را چه افتاد؟! که آیین بهاران رفتش از یاد
چرا پروانگان را پر شکستهاست چرا هر گوشه گرد غم نشستهاست
چرا خورشید فروردین فرو خفت بهار آمد گل نوروز نشکفت
مگر دارد بهار نو رسیده دل و جانی چو ما در خون کشیده
این شعر بسیار زیبای “سایه” حکایت از درد دل از والدین داغدیده ایرانیست که صدای جوانهایشان در مبارزه با بی عدالتی و فقر برای مردم رنجدیده ایران بسته شد. مردمی که عشق و مهر و محبت و انساندوستی را هزاران سال فرهنگ خود کرده بودند حال 40 سال است که بدست بیگانگانی که ایرانیان را انسان نمی شمارند حکومت می شوند. والدینی که با هزاران امید برای تشکیل خانواده ای شرافتمند زحمت کشیده بودند و به فرزندانشان مشقت برای دریافت نان روا آموخته بودند حال با یک فاجعه بزرگ غیر انسانی مواجه شده اند و درمانی برای قلب شکسته خود نمی توانند بیابند.
بعد از کنسل کردن کنسرت ها، یادبودی برای عزیزانی که عمدأ بدست رژیم ایران با سرنگونی هواپیمای اوکراینی کشته شده بودند در تاریخ 19 ژانویه در شهر سن حوزه برگزار کردیم و همانطوری که انتظار می رفت فقط نزدیک به 90 نفر در آن شرکت کردند. البته در شهرهای دیگر نیز اینگونه برنامه ها اجرا شده بود ولی از ایرانیان شهر سن حوزه انتظار بیشتری داشتم که در عمل، همدردی با از دست رفتگان را در این مراسم نشان دهند.
هرشب به زمین ستاره ای می کشند وباز این آسمان غمزده غرق ستاره هاست
اتحاد ما ایرانیان در شهر سن حوزه هنوز به جایی نرسیده که بتوانیم حتی خدمتی کوچک به مردم شهر خودمان کرده باشیم که البته این تقصیر کسی نیست چونکه تفرقه بیانداز و حکومت کن را سالهاست از افراد زیادی در شهرمان مشاهده کرده ام و در کمال شرمندگی بایستی اطلاع بدهم که این اشخاص خیلی ها را هم در کمک و همکاری به یکدیگر دلسرد کرده اند. در حالی که ایرانیان به نظر من خوش قلب ترین مردم هستند برای من دردآور است که با شایعه پراکنی می توان براحتی بین ایرانیان تفرقه انداخت.
اگر اکثر رفت و آمدهای ما با همزبانهای خودمان هست حتما اتفاقاتی برای گفتن خواهد بود ولی این دلیل بر بد بودن ایرانی نیست. یعنی در دیگر جوامع این خبرها نیست؟
من از شما می خواهم که از امروز به خود آیید و به هر کسی که در مورد همنوع خود بد می گوید را تذکر دهید که جلوی حرکتهایی که مانع جمع شدن و سلب اعتماد به همدیگر می شود را بگیریم.
بهارا خیز و زان ابر سبکرو بزن آبی به روی سبزهی نو
گهی چون جویبارم نغمه آموز گهی چون آذرخشم رخ برافروز
هنوز این جا جوانی دلنشین است هنوز این جا نفسها آتشین است
مبین کاین شاخهی بشکسته خشک است چو فردا بنگری پر بیدمشک است
مگو کاین سرزمینی شورهزار است چو فردا دررسد رشک بهار است
بر آرد سرخ گل خواهی نخواهی وگر خود صد خزان آرد تباهی
اگر خود عمر باشد سر برآریم دل و جان در هوای هم گماریم
دگر بارت چو بینم شاد بینم سرت سبز و دلت آباد بینم
به نوروز دگر هنگام دیدار به آیین دگر آیی پدیدار…
اما امسال، بهار از فراز این آسمان غمزده مصمم است که از در و پنجره قلب ما بگشوده و به اندرون خانه مان آید!
چشم دل باز کن که جان بینی آنچه نادیدنی است آن بینی
گر به اقلیم عشق روی اری همه جهان گلستان بینی هاتف اصفهانی
بهاران خجسته باد!
