فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی – قسمت ۲

نویسنده: سید سعید زمانیه شهری

 

  • داستان رفتن سیامک به جنگ دیو و کشته شدن او از شاهنامه:

چون در سپاه رو در روی هم قرار گرفتند، سیامک جنگجوی برهنه تن جلو آمد و با پور اهریمن در آویخت. در این اثنا دیو سیاه آن چنان بر تن هما ورد خویش چنگ انداخت که او به دو نیم شد و بر زمین افتاد. چون آن خبر به کیومرث رسید، در حالی که جهان در برابر چشمش تیره و تار گشته بود، از تخت پایین آمد و همی موی از سر کند و بر صورتش چنگ انداخت و تا یک سال از داغ فراق فرزند سوگوار و غمگین، روزگار سپری نمود، تا آنکه پیامی ایزدی بدو رسید که سپاه آماده سازد و به جنگ دیو بدکنش رود. کیومرث در حالی که سر به سوی آسمان بلند کرده بود با چشمانی اشکبار از یزدان پاک خواست تا سزای عمل بدخواهان را به خودشان باز گرداند.سیامک را پسری بود هوشنگ نام، بسیار گرانمایه و باهوش و فرهنگی، که در نزد پدربزرگ، به مثابه وزیر بود و کیومرث او را چونان سیامک گرامی می داشت. از این رو چون بنای جنگ با دیو نهاد، هوشنگ را نزد خویش خوانده همه گفتنی ها با وی باز گفت و از او خواست تا لشکری عظیم از سپاهی گرفته تا دد و دام و درندگان فراهم سازد و رهسپار جنگ کند. نبیره – هوشنگ – نیز با اطاعت از فرمان نیا در حالی که خود پیشاپیش سپاه و کیومرث در پشت قرار داشت، به سوی دشمن تازید. بدین ترتیب دو گروه با هم در آویختند و هوشنگ چون شیر غران به سوی دیو حمله ور شد و جهان را در پیش چشمش تیره و تار نمود، آنگاه سرش را برید و به زیر پای افکند و بدین ترتیب دیو سیاه از پای درآمد .

  • داستان پادشاهی هوشنگ از شاهنامه:
  تقدیم به پیام آوران راستین جوهره‌ی زندگی‌بخش بهار

پس از آن که کیومرث کین فرزند را از دیوان ستاند و برخواسته اش جامه عمل پوشاند، روزگارش سر آمد و دار فانی وداع گفت و در گفت و پادشاهی را به نبیره سپرد:

هوشنگ چهل سال بر هفت کشور پادشاهی نمود و در آن سالها همواره عدل و داد و آبادانی را در سراسر زمین گسترش داد و بدعت های بی شمار بر جای گذاشت: از جمله آوردن و جدا کردن آهن از سنگ بود که با شناختن آن، آهنگری پیشه کرد و از آن اره و تیشه و تبر ساخت، همچنین با یاری جستن از دانش خویش از آب دریا، جوی ساخت و آب را به سوی زمین های کشت و زرع به راه انداخت و بدین ترتیب هر کسی نان و غذایش را خود مهیا می کرد. همچنین او بود که از سنگ، آتش پدید آورد و باعث شد تا نور و روشنی در جهان پدیدار گردد.

او از میان شکارهایی چون گور و گوزن و .. ، گاو و گوسفند را برگزید و آنهایی را که سودمند بودند جفت جفت جدا کرد و دستور داد تا از آنها نگهداری کنند علاوه بر آن حیواناتی را که دارای پشم و موی نکویی بودند، میکشت و از پوستشان برای درست کردن لباس بهره می برد.

  • داستان بنیاد نهادن جشن سده از شاهنامه:

هوشنگ به همراه گروهی از کوهی گذر می کردند. به ناگاه موجود دراز و سیاهی که به تندی می تازید از دور پدید آمد. هوشنگ سنگی از زمین بلند کرد و آماده جنگ کردن با آن مار عظیم که دو چشمش همچون دو چشمه خون بالای سرش قرار داشت، شد. اما آن سنگ به مار اصابت ننمود و پس از آنکه مار جهید به سنگ دیگری برخورد نمود و از دل سنگ، فروغی عظیم پدید آمد. جهاندار با وقوع چنین پدیدهای جهان آفرین را سپاس گفت و بر چنین فروغ ایزدی ستایش نمود. پادشاه شب هنگام آتشی به قدر کوه بر افروخت و خود و اطرافیان بر گرد آتش آمدند و آن شب را به پاس وجود آتش جشن گرفتند و به باده خوری پرداختند و نام آن جشن را «سده» نهادند .

  • داستان پادشاهی سی ساله طهمورث دیوبند،
  من می خواهم که باشم و چه باید باشم؟ - قسمت چهارم

از شاهنامه:

طهمورث، دیوبند فرزند هوشنگ بود که پس از پدر بر تخت شاهی نشست و چون پادشاهی آغاز نمود، موبدان لشکر را فرا خواند و از هر در سخن ها راند و عهد کرد تا جهان را از بدیها پاک گرداند و دست دیوان را از همه جا کوتاه کرده و هر آن چه که برای دو جهان سودمند است شکار کرده و از بند رها گرداند.

او نیز در دوران پادشاهی اش بدعت هایی بر جای نهاد از جمله آن که با بهره گیری از دانش خویش موی و پشم بره و میش را برید و پس از رسیدن از آنها پوشیدنی و لباس پدید آورد، همچنین حیوانات نیکرو را برگزید و سبزه و کاه و جو را از برای خوردنی آنان برگزید و دستور داد تا از ماکیان و خروسان به سبب صدای پرخروش شان نگهداری کنند. طهمورث را وزیری بود بسیار آگاه و نیک کردار که « وشید اسب » نام داشت و قدمی جز به نیکی بر نمی نهاد :

همه روز بسته ز خوردن دو لب

به پیش جهاندار بر پای ، شب

همان بر دل هر کسی بوده دوست

 نماز شب و روزه آیین اوست

«وشید  اسب»، در بند کردن دیوان بسیار مهارت داشت و با افسون همه آنها را می بست و در بند می نمود. چون دیوان ، کردار وی بدیدند، همگی جمع گشته و برای نبرد با وی برخاستند. طهمورث چون از کار دیوان آگاه گشت، آماده رزم گردید و همه نره دیوان و افسونگران را از پای در آورد و در بند کرد. دیوان چون چنین دیدند از جان خویش امان خواستند و در ازای ایمنی جان خویش بدو هنرها آموختند؛ بدین سان خسرو ، نوشتن را به سی زبان چون رومی و تازی و پارسی و هندی و چینی و پهلوی و … از دیوان آموخت و به دانش سرافرازگشت و بدینگونه سی سال از پادشاهیش گذشت و چون روزگارش سر آمد، فرزندش – جمشید – به جای پدر نامور گشت:

  در انتظار نوروز

گرانمایه جمشید فرزند اوی

کمر بسته و دل پر از بند اوی

 بر آمد بر آن تخت فرخ پدر.

 به رسم کیان بر سرش تاج زر

 کمر بست بافر شاهنشهی

جهان سر به سر گشته او را رهی

و…..سرانجام نوربرتاریکی پیروز خواهد شد و ایران، ققنوس وار و نیلوفرانه  از خاکستر خویش برخواهد خواست

بگویید آهسته در گوش باد                      چو ایران نباشد تن من مباد

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان