نویسنده: سید سعید زمانیه شهری

فصل دوم سلسله مقالات «مولوی، معلم بلخی، شمس شعر شرقی» – قسمت سی و یک
به نام خداوند رنگین کمان
خداوند بخشنده مهربان
خداوند مهسا، حدیث و کیان
خداوند یک ملت همزبان
که این خانه مادری، میهن است
که ایران زمین، کاوه اش یک زن است
*داستان عیادت بیمار توسط مُرادش از مثنوی معنوی مولوی:
شخصی بیمار شده بود، مُرادش که از بیماری او آگاهی یافت به عیادتش رفته و از او دلجویی نمود. همینکه بیمار چشمش به مُرادش افتاد، تمام دردها و بیماریش بهبود یافته و خدا را شکر کرد و با خود گفت؛ چقدر این مریضی خوش یمن و مبارک بود، که باعث آمدن شما به خانه من شد. در واقع این بیماری برای من موهبتی الهی محسوب می شود. در واقع آن همه شب زنده داری همه از الطاف خداوند بود و خدای را سپاس که در سنین پیری از سر لطف و کرم چنین عنایتی را به من عطا کرد. آن بیماری باعث شد که هم چشمم به جمال شما روشن شده و هم ناگزیر نیمه شبها از خواب بلند شده و به نیایش بپردازم و این مسلماً از توفیقات خداوند است. مُراد آن شخص، ضمن احوالپرسی، از او سوال کرد تو چه دعایی به زیان خودت کرده ای؟ آن بیمار ابتدا به خاطرش نیامد ولی پس از مدتی تلاش، به یاد آورده و گفت من گناهی مرتکب شده و از خداوند تقاضا نمودم که عذاب و کیفر آن گناه را به جای قیامت در همین دنیا به من بچشاند تا در آن دنیا آسوده باشم. به همین دلیل هم دچار پریشانی روحی و جسمی شدم. مُراد آن فرد بیمار با شنیدن این سخنان، به او سفارش کرد که دیگر از این قبیل دعاها نکند، بلکه همیشه از خدا بخواهد که مشکلاتش را به هر طریقی که صلاح می داند حل کند و ضمناً در دنیا و آخرت به او نیکی عطا نماید.
رنج، گنج آمد که رحمت ها در اوست
مغز تازه شد، چو بخراشید پوست
رنج، صندوقچه گنجی است که رحمت های زیادی در آن مخفی شده است. چنانچه مثلاً وقتی روی پوست بادام یا گردو ترک بر دارد، نشانه این است که مغز آن لطیف و رسیده است. به واقع انسان بر اثر کسالت و بیماری، قلب و روحش تازه شده و نیرو می گیرد. داستان دیگری هم در این باب نقل شده: روایت است که روزی خداوند به حضرت موسی فرمود، چرا وقتی من بیمار شدم به عیادت من نیامده و احوال مرا جویا نشدی؟ موسی عرض کرد، خداوندا، بیماری و نقص، خاص وجود ناقص بشر و مخلوقات است و در ذات تو هیچ عیب و نقصی متصور نیست، لطفا حکمت این سوال را بر من آشکار نما. خداوند فرمود یکی از بندگان من بیمار شده بود، ولی تو از حال او پرس و جو نکرده و به عیادتش نرفتی، مگر نمی دانی که انسانها عشق من هستند، بیماریشان بیماری من محسوب شده و بر تو واجب بود به احوال پرسی آنان بروی. به راستی بهترین مُسکن در بیماری، آن است که به آن بعنوان یک نعمت نگریسته و از آن بار مثبت بگیریم. انسان در عجز و ناتوانی به سوی خداوند که قدرت مطلق و لایزال است متوسل شده و حق بندگی را بجا می آورد.
از طرفی عیادت کننده نیز از فواید زیادی منتفع خواهد شد: فایده اول آنکه شاید فرد بیمار از اولیاء الهی باشد که تو در زندگی روزمره از شناخت او محروم بوده و حالا محضر او درک نموده ای.
هر که خواهد همنیشنی خدا
او نشیند در حضور اولیاء
هر کس می خواهد با خدا همنشینی کند، باید با اولیاء الله همنشینی نماید.
هر که را دیو از کریمان وا برد
بی کسش یابد، سرش را او خورد
هر کس را که شیطان از محضر بزرگان حق دور کرده و تنها گیر آورد، فوراً سرش را خورده و گمراهش خواهد کرد.
فایده دوم آنکه اگر او از اولیا الهی هم نباشد حداقل آن است که او در این گذرگاه زندگی، همراه ماست و او هم یکی از فرزندان بشر است و همدردی با انسانها محاسن زیادی دارد. حتی اگر آن شخص دشمن ما هم باشد، آیا از این عمل نیکی بهتر سراغ داری که باعث جذب کسی شود؟ چه بسا دشمنان خطرناکی که با خوبی، به دوستان وفادار و ابدی تبدیل شده اند. در واقع ما انسانها، هم کاروانانی هستیم که در گذرگاه حیات با هم همسفریم. برای هر کدام از ما این احتمال وجود دارد که روزی این مرکب روح یعنی جسم ظاهری ما، در این سفر اسرار آمیز گاهی لنگ زده و ناتوان شود و به معالجه و درمان نیاز داشته باشد پس بیائید این ناتوان و دردمند را از هر قشر و طبقه ای که هست را تنها نگذاریم که این شتر روزی در خانه هر کسی خواهد خوابید.
پس صله یاران ره لازم شمار
هر که باشد ، گرپیاده ، گر سوار
پس باید پیوندهای خانوادگی و دوستی و رفت و آمد با همراهان را لازم شماری حالا این همراه هر کس که هست باشد یعنی اخلاق انسان باید طوری باشد که فقط با بزرگان نشست و برخاست نکند، بلکه با افراد ضعیف و فقیر نیز رابطه برقرار نماید.
پایان.
همه جان من محو جانانه شد
به معشوق من، سینه کاشانه شد
و آنکه بر او جان چو جانانه گشت
سینه بر عشقش چو کاشانه گشت
وصف بر او در سخن افسانه شد
مستِ بر او این دلِ دیوانه شد
ارادتمند شما
خاک پای آستان شما






