زن ایرانی؛ از الهه های باستان تا نگهبانان فرهنگ و مقاومت

نویسنده: شهرداد خبیر

در تاریخ ایران، زن همواره حضوری باشکوه و بنیادین داشته است؛ نه صرفاً به ‌ عنوان نیمی از جامعه، بلکه به ‌ مثابه ستون تمدن، حافظ فرهنگ، و الهام ‌ بخش خرد و زیبایی. برخلاف تصویر محدود و تحقیرآمیزی که در برخی روایت ‌ های اسلامی از زن ارائه شده، زن ایرانی در بستر فرهنگ باستانی، جایگاهی والا و مستقل داشته است؛ جایگاهی که در اسطوره، تاریخ، و هنر به ‌ روشنی نمایان است.

در اسطوره ‌ های کهن، زن با آفرینش، باروری و خرد پیوند خورده است. آناهیتا، الههٔ آب و زایش، نماد پاکی و قدرت زنانه بود؛ معبدهایی باشکوه به نام او ساخته می ‌ شد و زنان برای نیایش و توانمندسازی به او پناه می ‌ بردند. در سلسلهٔ ساسانی، زنانی چون پوراندخت و آزرمی ‌ دخت بر تخت پادشاهی نشستند و نشان دادند که زن می ‌ تواند فرمانروا، قانون ‌ گذار و حافظ عدالت باشد. در متون اوستایی نیز زن هم ‌ پای مرد در ساختن جهان نیک شناخته می ‌ شود؛ نه تابع، بلکه شریک در آفرینش و مسئولیت اجتماعی.

با ورود فرهنگ اسلامی به ایران، بسیاری از ساختارهای اجتماعی دگرگون شد. زن، که در ایران باستان نماد زایش، خرد و فرمانروایی بود، در روایت ‌ های اسلامی به حاشیه رانده شد؛ گاه به سکوت، گاه به پوشش، و گاه به اطاعت. اما زن ایرانی، با تکیه بر هویت باستانی، روح هنرمندانه، و ماهیت فرشتگی ‌ اش، در برابر این تحمیل فرهنگی ایستادگی کرد. او حتی در روزگاری که صدایش خاموش شد، با شعر و زبان به مقاومت پرداخت. در لالایی ‌ ها، افسانه ‌ ها و قصه ‌ های شبانه، زن روایت ‌ گر حقیقتی بود که از تاریخ رسمی حذف شده بود. شاعران زن، از رابعهٔ قزداری تا پروین اعتصامی، با زبان استعاره و تمثیل از درد، عشق و آزادی سخن گفتند؛ بی ‌ آن ‌ که مستقیم به سیاست بپردازند، اما با تأثیری عمیق ‌ تر و ماندگارتر.

در فرهنگ ایرانی، زن همواره با نور، پاکی و فرشتگان پیوند داشته است. در اسطوره ‌ ها، زن نگهبان آب، آتش و باروری است؛ عناصر مقدس هستی. در هنر، زن با نقش ‌ های فرشته ‌ گون در نگارگری ‌ ها و معماری ‌ ها، نماد زیبایی و رحمت است. در زندگی روزمره، زن با تربیت نسل ‌ ها، حفظ زبان مادری، و انتقال خاطرات، فرشتهٔ حافظ فرهنگ است. این ماهیت فرشتگی، نه به معنای ضعف یا انفعال، بلکه به معنای حضوری لطیف اما قدرتمند است؛ حضوری که در برابر تحقیر، تحمیل و حذف، با نور خود مقاومت می ‌ کند.

زن ایرانی، افزون بر جایگاه فرهنگی و عرفانی ‌ اش، همواره پایگاه خانواده بوده است. نجابت و پاکی او، نه در قالب ‌ های تحمیلی، بلکه در انتخاب ‌ های آگاهانه و درونی ‌ اش معنا یافته است. او با مهر، با صبر، و با خرد زنانه ‌ اش، بنیان خانواده را شکل داده و نسل ‌ ها را پرورانده است. در دل خانه، زن ایرانی نه فقط مادر، بلکه معلم، شاعر، و نگهبان روح بوده است. نجابت او، نه انفعال، بلکه شکوهی خاموش است؛ نوری که بی ‌ ادعا می ‌ تابد و بنیان جامعه را استوار می ‌ سازد.

زن ایرانی، با تکیه بر ریشه ‌ های باستانی ‌ اش، با حافظهٔ جمعی ‌ اش، و با ماهیت فرشتگی ‌ اش، نشان داد که فرهنگ را نمی ‌ توان با تحمیل دینی خاموش کرد. زیرا فرهنگ، در دل زن، در زبان زن، و در نگاه زن، همیشه جاری ‌ ست. او نه با فریاد، بلکه با نجوا؛ نه با شمشیر، بلکه با قلم؛ نه با خشونت، بلکه با زیبایی، روح ایران را زنده نگه داشته است. زن ایرانی امروز، وارث همان ریشه ‌ های کهن است. او در دل مهاجرت، در دل سانسور، در دل تبعید، همچنان می ‌ نویسد، می ‌ سازد، می ‌ زاید و می ‌ درخشد.

او نه از دل یک ایدئولوژی دینی، بلکه از ژرفای فرهنگ ایرانی برمی ‌ خیزد؛ فرهنگی که زن را نه «نصف انسان»، بلکه تمام حقیقت انسان می ‌ داند.

ادامه دارد…