گردآورنده: شهرام خبیر
پیدایش برخی نگرشهای تازه درباره بررسی زبان در سدههای جدید
در اواخر دوران میانه، «ترتیب واژگانی» نیز برای تشخیص بخشهای جمله مورد توجه قرار گرفت، و بویژه ترتیب واژگانی: اسم -فعل -اسم، یا، فاعل – فعل – مفعول، که در زبانهای رومیایی مشترک بود، ترتیب واژگانی عادی انگاشته می شد. روشن است که اهمیت کار پژوهشگران دستور زبان نظری بیشتر در توجه آنان به بررسی و شناخت روابط «نحوی» در ساخت جمله است. دقت آنان موجب شد که از نظام نحوی و نیز نقشهای اساسی دسته های واژه، تصویر روشن تری ارائه دهند و در نتیجه تعریفهای دستوری پیشین را اصلاح کنند. تعریفهای ارائه شده در دستور زبان نظری، نشان دهنده پیشرفت قابل ملاحظه ای در بینش نحوی، گسترش واژه های فنی و نظریه زبان می باشد که زبانشناسی جدید از آن بسیار سود برده است. به خوبی روشن است که نظریه مشخص و یکپارچه «ساخت جمله» و «تحلیل نحوی» که پژوهشگران دستور زبان نظری ارائه کردند، ساخت «ژرف تری»، از آنچه بی درنگ از ظاهر جمله ها مشخص میشود، به دست میدهد؛ یعنی بیشتر از تنها تشخیص مقوله های صرفی و تصریفی واژه ها، که پریسکیانوس ارائه کرده بود.
بررسی آثار پژوهشگران دستور زبان نظری، هم از لحاظ درک چگونگی شکل گیری اندیشه آنان در باره زبان از متن علمی زمان شان، و هم از جهت ارتباط آن با مسایل کنونی نظریه و تحلیل زبان، حائز اهمیت است. این پژوهشگران کوشیدند تا ضمن بررسی و توصیف زبان لاتین، به قاعده های آن اعتبار «همگانی» ببخشند. به این معنی که قاعده های آن را در قالب نظریه ای «همگانی» برای توصیف زبان ارائه کردند. نیز واژگان فنی توصیف نحوی را به دست دادند. به این ترتیب، آنان درک چگونگی ساخت زبان و جایگاه آن را در جامعه و زندگی انسان مورد توجه قرار دادند. در نتیجه، دستور زبان نظری در نگرش پژوهشگران نسبت به بررسیهای زبانشناسی تغییر بزرگی پدید آورد. چنان که پیشتر گفته شد: در دوران یونان باستان، فلسفه در مفهوم گسترده آن، گهواره زبانشناسی و نخستین اندیشه ها در باره زبان نیز بود. ولی از هنگام ظهور مکتب اسکندرانی، که بهترین نمایشگر آن دستور زبان یونانی -تراکس، و نظرات دستوری اوست، و در دستور زبان -آپولونیوس، و آثار دستور نویسان بعدی یونانی و لاتین نیز به چشم می خورد، هدف و نیز بافت آثار زبانی مورد قبول، بررسی ادبیات و زبان و سبک شاعران و نویسندگان پرآوازه باستان بود. دستور نویسان بعدی نیز با تصریح این موضوع، تلاش خود را به هدف یاد شده محدود کردند. برخی نیز افزودند که« دستور زبان»: دانش «درست سخن گفتن و درست نوشتن» است. بعضی دیگر نیز همانند پریسکیانوس، نسبت به ارائه تعریفی برای موضوع مورد بررسی خود، الزامی احساس نکردند.
اما چنان که در بالا گفته شد، نگرش متفاوت پژوهشگران دستور زبان نظری در سده های پایانی دوران میانه، در تعریفها و توصیف های دستور زبان، تغییرات عمده ای پدید آورد. از جمله، – سی ژر دو کورتره، موضوع و هدف دستور زبان را چنین تعریف کرد: «دستور زبان دانش زبان است و موضوع حوزه بررسی آن: جمله و تغییرات آن می باشد و هدف آن بیان مفاهیم ذهنی در جمله های درست است». بر پایه ملاحظات بالا، روشن است که پژوهشگران دستور زبان نظری به بررسی زبان در جهت ارائه «نظریه» گرایش داشتند، در حالی که هوا خواهان ادبیات باستان و دستور زبان -پریسکیانوس، تنها به بررسی «داده های زبانی محض» می پرداختند، و ارائه هیچ گونه توضیحی را بر توصیف های دستوری خود، ضروری نمی دانستند.
از این رو، دستور نویسان سنتی از جمله پریسکیانوس، به منظور روشن کردن و نیز نشان دادن استواری قاعده های دستور زبان، همواره نمونه هایی از متنهای ادبی باستان را به کار می بردند. اما برعکس، نویسندگان دستور زبان نظری تنها با توجه به ساخت ویژه مورد بررسی خود و بدون در نظر گرفتن چگونگی کاربرد آن در موقعیتهای واقعی، نمونه های زبانی را ارائه می کردند، مثلاً نمونه های زیر: «سقراط جوان خوب می دود»، «اگر سقراط بدود».
با این حال، در سده های آغازین دوران جدید، به دلیل توجه دوباره به آثار ادبی باستان و نیز کاربردهای آموزشی، دستور زبان متن های باستانی دوباره راه خود را باز کرد و در نتیجه به طور افزاینده تدوین دستور زبان به شیوه دستور زبان لاتین برای همه زبانهای اروپایی و نیز زبانهای غیر اروپایی، معمول گردید و گسترش بسیار یافت. به تدریج و به نوبه خود، به سبک و به تقلید دستور زبانهای اروپایی، برای زبانهای دیگر نیز دستور نوشته شد. چنان که پیشتر گفته شد، هر چند که دستور زبانهای یاد شده با هم تفاوتهایی را نشان می دادند، اما از آنجا که همگی در اصل، به شیوه دستور زبان لاتین بر پایه بخشهای دستوری واژه و تعریفهای سنتی عناصر و مفاهیم دستوری تدوین شده بودند، در زبانشناسی جدید از آنها به عنوان دستور زبان سنتی یاد می شود.
از سوی دیگر، در سده های یادشده، به تدریج نگرش های «همگانی دستور زبان نظری» مورد انتقاد قرار گرفت و تا سده بیستم چندان مورد توجه قرار نگرفت، و به فراموشی سپرده شد. با این حال، به خوبی روشن است که سالهای نیمه دوم سده سیزدهم، در گسترش و عمق بخشیدن به اندیشه زبانشناسی، دوره ای بس پر ثمر به شمار می رود. یافته ها و نوآوریهای دوره یاد شده در پیشرفت نظریه دستور زبان در نیمه دوم سده بیستم، تأثیری بسزا داشته است.
شروع فصل چهارم:
پیدایش برخی نگرشهای تازه درباره بررسی زبان در سده های جدید
نوجویی های دوره رنسانس در سده شانزدهم در اروپا، در همه زمینه ها از جمله بررسی زبان ،اثرات شایان توجهی بر جای گذاشت. در واقع ،در زمینه زبانشناسی، عوامل گوناگونی موجب شد تا اندیشه هایی تازه ارائه شود. از جمله ،از یک سو بررسی زبان لاتین و نیز یونانی، بیشتر بر اثر توجه به ادبیات آنها، به عنوان زبانهای تمدنهای بزرگ اروپا در دوران باستان و جدا از کلیسا، از سر گرفته شد و از این راه، ادبیات و تاریخ باستان رم و یونان به عنوان بخش اصلی آموزشهای مدرسه ای و نیز دانشگاهی، مورد توجه قرار گرفت. از سوی دیگر ، زبانهای اروپایی که تازه از لاتین منشعب شده بودند، به عنوان زبانهای زنده و محلی کشورهای اروپایی به طور منظم بررسی شد. همچنین، زبانهای عبری و عربی نیز که به ترتیب: زبان کتابهای دینی یهودیان و مسلمانان بوده ، و از همین رو از روزگاران پیشتر به دقت توصیف شده بودند، مورد توجه پژوهشگران زبان در اروپا قرار گرفت. در واقع، پژوهشگران اروپایی از راه آشنایی با آثار زبانشناسی بومی عبری، برای نخستین بار با ویژگی ها و ساخت زبانی غیر اروپایی و نیز سنت زبانشناسی متفاوتی، آشنا می شدند که لااقل به طور مستقیم از سنت زبانشناسی یونانی – رومی، بر گرفته نشده بود. بررسی های زبان عبری در اصل از تفسیرهای نوشته های مقدس عبری بویژه تورات ناشی می شد، ولی از آغاز سده های میانه ، تحت تأثیر زبانشناسی عربی، نیز گسترش بیشتری یافت. زبان عربی نیز در سرزمین های اسلامی به عنوان زبان دینی مورد توجه بود، و از همین رو ، یادگیری و آموزش آن همانند زبان لاتین در امپراطوری غرب، حائز اهمیت بسیاربود.توجه به بررسی زبانهای عربی و عبری و سنت های پژوهشی متمایز مربوط به این دو زبان، این تصور پایدار تا آن زمان را که تنها زبانهای لاتین و یونانی ارزش بررسی دارند، سست کرد. همچنین ، بررسی زبانهای اروپایی به عنوان موضوعهای با ارزش برای پژوهش نیز عامل دیگری برای بیشتر سست کردن این تصور بود. انتشار نخستین دستور زبانهای اروپایی، که در سدهٔ شانزدهم آغاز گردید، همچنان ادامه یافت و تا پایان این سده تقریباً برای همه زبانهای اروپایی دستور زبان نوشته شد. همین امر گسترش بیشتر دانش زبان را موجب شد . به همراه تدوین و انتشار دستور زبانهای اروپایی، بررسی و یادگیری زبانهای خارجی نیز مورد توجه قرار گرفت و گسترش یافت . از سوی دیگر، اقتصاد چاپ و گسترش آن ، شناسایی و به کارگیری تنها یک گونه زبان را به عنوان: «زبان رسمی » و نیز« املاء یکنواخت» را الزامی کرد. روی هم رفته زبان نوشتاری طبقه« تحصیل کرده»، مورد مطالعه و بررسی دستوری قرار گرفت . همچنین ، تدوین و چاپ فرهنگ های لغت یک زبانه و دو زبانه نیز فزونی گرفت .
نیز ، بر اثر نیاز به ترجمه انجیل به زبانهای اروپایی ، به نظریه «ترجمه» توجهی شایان معمول شد .در اواخر سده شانزدهم، نظام زبان و خط چینی نیز در اروپا شناخته شد ، و این امر خود از جهاتی، در گسترش پژوهشهای زبانی باز هم تأثیر بیشتری داشت. یعنی پژوهشگران اروپایی علاوه بر زبانهای عبری و عربی، یک بار دیگر از وجود دسته ای از زبانها آگاه شدند که از لحاظ نظام واجی، دستوری و واژگانی ، با زبانهایی که آنان تا آن زمان با آن آشنا بودند به طور قابل ملاحظه ای متفاوت بود.همین آگاهی نسبت به نظامهای زبانی متفاوت موجب شد که آنان به گوناگونی زبانها بیشتر پی ببرند، و در نتیجه ، برای بررسی و توصیف دقیق زبانها تلاش بیشتری به کار ببرند . از سوی دیگر ، پی بردن به رابطه موجود میان زبانهای رومیایی و لاتین، برای پژوهشگران اروپایی ذخیره ای از اطلاعات تازه فراهم کرد که دنیای قدیم از آن بی بهره بود .
به بیان دیگر ، درک رابطه موجود میان زبانهای یادشده ، چهارچوب نظری درستی برای بررسی تغییرات زبان به دست داد. شاید بتوان گفت : که در واقع، از راه همین گونه بررسیها ، زبانشاسی تاریخی به گونه ای که امروز آن را می شناسیم آغاز شد. بر پایه درک رابطه یادشده ، زبان لاتین در پیش چشم پژوهشگران دوره رنسانس چشم اندازی تاریخی گشود که در سده های میانه وجود نداشت. تغییرات آوایی که از راه آن، واژه های زبانهای اسپانیولی ، فرانسه و ایتالیایی از لحاظ تاریخی، به صورتهای پیشین در زبان لاتین، مربوط می شود به طور منظم ثبت و بررسی می شد . به این ترتیب، زبانهای رومیایی دیگر به عنوان صورتهای فاسد شده زبان لاتین تلقی نمی شد. بلکه برعکس، به نوبه خود زبانهایی با ارزش انگاشته می شد که از لحاظ تاریخی، از راه تغییرات ویژه، به زبان لاتین مربوط می شدند. همچنین، علل «تغییرات» زبان نیز مورد بررسی قرار گرفت. از جمله ، به برخورد دو زبان و آمیختگی زبانی ، و نیز تغییرات تدریجی، که بر اثر انتقال زبان از یک نسل به نسل بعد پدید می آید ، توجه شد . در همین دوران در میان دستور نویسان دوره رنسانس ، -پتروس راموس، به عنوان پیشرو «ساختگرایی» در زبانشناسی به شمار می رود. او در شیوه بررسی و تدوین دستور زبان، تغییرات عمده ای پدید آورد . راموس برای زبانهای یونانی، لاتین و نیز فرانسه ، دستور نوشت . او در تدوین دستور زبان فرانسه ، هر چند که به دستور زبان لاتین اشاره هایی کرد، با این حال به نمونه های واقعی زبان فرانسه توجه داشت. او تأکید کرد که برای تدوین دستور برای زبانهای گذشته، توجه به کار برد نویسندگان باستان، و نیز در مورد زبانهای جدید، بررسی کاربرد سخنگویان بومی ، امری الزامی است. توصیف ها و دسته بندیهای دستوری -راموس، به مفهوم امروزی« صوری و ساختگرا»ست. به این معنی که او بدون در نظر گرفتن معناشناسی و مقوله های منطقی، و تنها بر پایه بررسی روابط موجود میان واژه ها ،توصیفهای دستوری را ارائه کرد.
ادامه دارد…















