نویسنده: هستی موسوی
در مقاله پیشین به بخشی از زندگی آرتمیسیا جنتیلسکی پرداختم. او در سالهای مهاجرتش به فلورانس توانست جایگاه خود را بهعنوان یکی از چهرههای برجسته نقاشی باروک در آنجا تثبیت کند. اما پس از آن، وارد مرحلهای تازه از زندگی خود شد. با وجود موفقیتهای حرفهای، مشکلات مالی و اختلافات خانوادگی میان او و همسرش سبب شد این زوج در سال ۱۶۲۰ فلورانس را ترک کرده و به رم بازگردند. بازگشتی که در ظاهر به معنای آغاز دوباره بود، اما در واقع شروع فصلی نو از استقلال هنری آرتمیسیا بهشمار میرفت.
بازگشت به رم و استقلال هنری
بازگشت آرتمیسیا به رم آغازی تازه بود؛ اما این بار نه در سایهی پدر، بلکه در قامت زنی که مسیرش را خود ساخته بود. او کارگاه شخصیاش را راهاندازی کرد، اقدامی کمسابقه برای زنی در قرن هفدهم. آرتمیسیا با اشرافزادگان، مجموعهداران و نهادهای کلیسایی همکاری کرد و بهتدریج جایگاه خود را در صحنه هنری رم تثبیت نمود. در روزگاری که امضای هنری زنان اغلب پشت نام مردان پنهان میماند، او توانست نامش را با جسارت بر تابلوهایش بنویسد و از هنر، منبعی برای استقلال مالی و هویت شخصی بسازد. دیگر فقط «دختر اوراتزیو» نبود، منتقدان و سفارشدهندگان او را بهعنوان نقاشی توانا میشناختند که نگاه و روایتش با مردان زمانه تفاوت داشت. در آثارش، زنان به مرکز صحنه آمدند و از سوژههایی منفعل به شخصیتهایی فعال بدل شدند. زنان در نقاشیهای آرتمیسیا نه قربانیاند، بلکه قهرمانانیاند که تصمیم میگیرند، میجنگند، عشق میورزند و مقاومت میکنند.

سلفپرتره بهعنوان تجسم هنر
آرتمیسیا جنتیلسکی – سال ۱۶۳۸
این تغییر نگاه، تنها یک انتخاب هنری نبود، بلکه تصویری از زنی بود که تصمیم داشت در جهانی مردانه، صدای خودش را داشته باشد. آرتمیسیا با هر اثر، مرزهای جنسیت در هنر را عقب راند و نشان داد که توانایی و خلاقیت، جنسیت نمیشناسد.
او در این دوره آثار مهمی رو خلق کرد، از جمله: «یهودیت و خدمتکارش» ( Judith and Her Maidservant – ۱۶۲۵): نمایشی از لحظهی پس از قتل هولوفرنس، با تمرکز بر همکاری و هوشمندی دو زن. «لوکرتیا» ( Lucretia – حدود ۱۶۲۰ تا ۱۶۲۵): بازنمایی شجاعت زنی رومی که با انتخاب خود در برابر بیعدالتی ایستاد. «کلئوپاترا» ( Cleopatra – حدود ۱۶۲۰): زنی قدرتمند که میان عشق و مرگ، انتخاب خود را میکند.
در این آثار، آرتمیسیا با بهکارگیری ظرافتهای چهره، حالات عاطفی و زبان بدن شخصیتها، توانست قدرت درونی، استقلال فکری و کرامت زنانه را به تصویر بکشد. او زنان را نه به عنوان نماد زیبایی، بلکه به عنوان نماد اراده و خرد انسانی به نمایش گذاشت.
سفر به لندن و سالهای پایانی
در حدود ۱۶۳۸، آرتمیسیا به دعوت پدرش اورازیو جنتیلسکی به لندن رفت تا در پروژهی تزیینات کاخ « Queen’s House » برای چارلز اول همکاری کند. همکاری پدر و دختر، آخرین فصل از رابطهی هنری آنها بود.

پروژه تزئینات داخلی «کویین هوس»
حدود ۱۶۳۸
پس از مرگ اورازیو در ۱۶۳۹، آرتمیسیا مدتی در انگلستان ماند و به فعالیت هنری ادامه داد. در این دوران، نقاشیهایی مانند «سلفپرتره بهعنوان تجسم هنر» ( Self-Portrait as the Allegory of Painting – ۱۶۳۸) را خلق کرد؛ اثری که امروزه بهعنوان یکی از جسورانهترین سلفپرترههای تاریخ هنر شناخته میشود، چرا که او خود را نه بهعنوان یک زن زیبا، بلکه بهعنوان تجسم «هنر» به تصویر کشید. احتمالاً در اوایل دههی ۱۶۵۰ آرتمیسیا به ناپل (شهری در جنوب ایتالیا) بازگشت، جایی که آخرین سالهای عمرش را گذراند. تاریخ دقیق مرگ او بهدرستی مشخص نیست، اما بیشتر مورخان آن را حدود سال ۱۶۵۳ میدانند.
میراث و جایگاه در تاریخ هنر
آرتمیسیا جنتیلسکی در زمان خود شاید آنگونه که شایسته بود ستایش نشد، اما امروز نام او در کنار بزرگترین نقاشان سبک باروک قرار دارد. او نخستین زنی بود که توانست بهعنوان نقاش حرفهای در ایتالیا فعالیت کند، در آکادمی هنر پذیرفته شود و با قدرت و جسارت خود، زنان را در دنیای هنر مردانه به مرکز داستان بیاورد. او با هنر خود نشان داد که خلاقیت و اراده، جنسیت نمیشناسد و زنان هم میتوانند روایتگر قدرت، شجاعت و خرد انسانی باشند.
امروزه آثار او در موزههایی مانند گالری اوفیزی فلورانس، موزه ملی لندن و موزه کاپودیمونته ناپل نگهداری میشوند و نمایشگاههای متعددی در سراسر جهان به بزرگداشت او اختصاص یافته است . داستان آرتمیسیا جنتیلسکی، داستان زنی است که از دل رنج و بیعدالتی، هنر و خلاقیت خود را به جهان نشان داد. او فقط یک نقاش برجسته نبود؛ بلکه زنی بود که با آثارش، صدای زنان را در دنیای مردسالار به گوش میرساند. زندگی و آثار او یادآور این حقیقت است که صدای زنان، حتی اگر قرنها خاموش بماند، بالاخره شنیده خواهد شد.















