شماره ۱۹۳ مجله پیام جوان

سرمقاله اکتبر ۲۰۲۵: سیه موی “مه – سا” و سیه روی ارتجاع

نویسنده: شهرداد خبیر

کفالت به رضا پهلوی

از خامنه‌ای به رضا پهلوی

ترنم نت “C” در گاممی مینور

صدای شکستن سکوتستاره ها

رشتهٔ تسبیح اگر بُگْسَست معذورم بدار

دستم اندر ساعد ساقیِ سیمین ساق بود!

ما و ماتم سرو قامتان:

تن ما به ماه ماند که ز مهر می گدازد

دل ما چو چنگ زهره که گسسته تار بادا!

با پوزش از سروران گرامی، سالگشت مرگ مهسا، آن نازنین کنیشک (دختر) کُرد و دیگر جوانان وطن،ماه سانانسپهر سیاسی ایران، سبب می شوند که یاد و درد معصومیت و مظلومیت آنانی که غریب در هوای میهن شان بودند، اما آشنا با زمینش و آرمیده در خاکش، رشته افکارم را بگسلاند و جریان سیال ذهنم، مرا ببرد به آنجا، به اعماق تاریخ غمزده ما، تا برسم: به جذبه و خلسۀ آهنگین سوگنامه ها و شکوائیه های اساتید دردمند نظم و نثر فارسی!. در این میان، چه کسی شایسته تر، مانسته تر به صفت دردمندی، و درمانده تر از عین القضات همدانی، عارف و حکیم و نویسنده و فقیه قرن ششم (525-492 ه. ق) که در عین جوانی، هم نوشت و گلایه کرد، هم در محبس زجرها کشید و خون گریست و همچنین سرانجام در سی و سه سالگی، بدست متشرعان ریاکار، ملایان جاهل متعصب و قضات شرع بیرحم، شامگاهان از گردن برافراشتۀ حقیقت گو، با طناب ستمگر سودجو، به بالا کشیده شد و فرداش، برپایی که در برابر خرافات و تحجر وحشیانه خم نشده بود، به پائین رها شد و برای عبرت آزادگان و انقیاد آزادگی، و تهدید شکاکان به شرع مقدس، پوستش را کنده و آغشته به نفت سوزاندند. اندکی پیش از مرگش در زندان بغداد، رساله ای سرگشاده و دادخواهانه، خطاب به علما و بزرگان نوشت با عنوان:  شِکوی الغریب عن الاوطان الی علما البلدان” (شِکوه یک غریب از وطن خود، نزد علمای کشور). می گوید: “ای بندگان خدا! آیا رواست که به جایی آمد و شد نکنم؛ جز اینکه مراقب جان خود باشم و یا مراقبی با من باشد؟!”

ترس و دلهره در زندان بغداد و دوری از مسکن مألوفش همدان، در این شرح جانسوز موج می زند. «آیا زندان و پاوند و غل و زنجیر، و این چندین از آرزومندی و آوارگی و دوری از دوست!؟براستی که اینها همه دشوار است! ای کاش چشمانم دو قله شکوهمند الوند همدان را می دید! شهری که در آن مادرم به من شیر نوشاند و برای چشم زخم، عزایم و تعویذ بر بازویم بست. ای کاش بادها، سخنان برادران و آشنایانم را برای من می آوردند و پیام هجران من و اشتیاق دیدارشان  را بدیشان باز می گرداندند، تا بیماری مرا دریابند و حاجتم را برآورند و تشنگی سوز عشقم را، فرو نشانند

براستی آیا اینها، بیان امروزین غربت، محدودیت، محرومیت و اختناق جوانان وفرزندان  ما، آنهم پس از گذشت  نهصد سال، نیست؟ اگر با تمام تلاشم نتوانستم شما را مجاب کنم شاید نفس گرم نیما یوشیج بتواند!!

شمعی برابر باد

شامگاهان که رویت دریا

نقش در نقش می‌نهفت کبود

داستانی نه تازه کرد به کار

رشته‌ای بست و رشته‌ای بگشود

رشته‌های دگر بر آب ببرد

اندر آن جایگه که فندق پیر

سایه در سایه بر زمین گسترد

چون بماند آب جوی از رفتار

شاخه‌ای خشک کرد و برگی زرد

آمدش باد و با شتاب ببرد.

هم‌چنان در گشاد و شمع افروخت

آن نگارین چربدست‌ استاد.

گوش‌‌مالی به چنگ داد و نشست

پس چراغی نهاد بر دم ِباد.

هرچه از ما به یک عتاب ببرد.

داستانی نه تازه کرد، آری

آن ز یغمای ما به ره، شادان

رفت و دیگر نه بر قفاش نگاه

وز خرابی ماش، آبادان

دلی از ما، ولی خراب ببرد

سخن (نیما) از جهان است: بینهایت  در قدمت زمان و در  ابعاد مکان (این کهنه رباط را که عالم نام استخیام ) و فرایند سرمدی آن: در ایجاد و انعدام  متناوب هستومند ها (تسلسل کون و فساد= هستی و نیستی)، که در قاب و ایده روزگار گذرا، به ما عرضه شده است: تکراری که هرگز آرام نمی گیرد و در کار آفرینش دائم وقایع تراژیک ( کبود) است. در این میان ایران کهنسال ما، در این دورۀ «متناوب و برهم» آبادانی و اعتلا، و، ویرانی و انحطاط، اکنون تبدیل به سرایی تاریک و متروک و خراب شده. اما همزمان اینک؛ نسلی نژاده، نیودست و نو اندیش به میهمانی، وارد این کهنه رباط (کاروانسرا = محل اقامت موقت) می شود. چندی  سرود رهایی ساز می کند، تحرک و روشنایی با خود می آورد، اما طوفان استبداد و استثمار و سرکوب، شمع وجود نازنین آنها را خاموش می کند. (نازنین ستاره بود. یک دم در این ظلام درخشید و رفت) اما آنها، شادمانه از تأثیری که بر ذهن و روح ما گذاشته اند، به راه بی بازگشت (مرگ) سفر می کنند، هر چند که داغی بر دل بازماندگان نهاده اند، به امید تلاش آنها در راه رهایی.

من و مهسا و معنای زندگی

ای روح من، خواهان زندگی جاودان مباش؛ ولی امکان آنرا تا ژرفا بررسی کن!” (Pindar شاعر غنایی یونان 441-521 ق.م)

بنای آن دارم که باب مبحثی را بگشایم به تاریکخانه نادانستگی و به قول حافظ به آنجاکه هیچش کرانه نیستو به هیچ ساحل نجاتی هم، سرانجام ختم نمی شود: یعنی مفهوم و معنا و هدف زندگی! یعنی شرح و توجبه نبرد نابرابر عمر موجود کرانمند (انسان) با هستی بی کرانه (عالم جاودانه)، یعنی محدود با مطلق، یا اندک با بینهایت. تا مجالی دیگر شکیبا باشیدعجالتا انگیزه طرح این جستاروجستجو، خبری بود جالب، هم طنز آلود و شاید مسخره، و در عین حال، بسیار دهشتناک و هشدار دهنده. مطمینم که در تاریخ این واقعه، با عنوان: «آرزوی جوانان شرور! در میکروفن باز»، با چکش و اسکنه و مغار، بر روی مغز و ذهن و روح بشریت حک خواهد شد. به مکالمه بین پوتین و شی جی پینگ، رهبران روسیه و چین اشاره دارم، که بی ارتباط با آنچه در این سرمقاله نگاشته شد، نیست. منظورم مقایسه «عمر کوتاه یک قربانی» با «آرزو یا تحقق آرزوی عمر دراز یک جنایتکار» است. نشان خواهم داد که از چه منظر یا جنبه هایی باید به این «امر» نگریست و ابتدا، بر خود لرزید و سپس، بر سرنوشت بندگان خدا گریست. لطفا اجازه دهید از سپس این مختصر، با شرح و شاید کمی «جرحادامه دهم. ماه آینده باز خواهم گشت!

توضیحی از سر ناچاری: مقدمه این مقاله و اشارات به نت « C » و گام «می مینور» و حروف «س» و «م» بصورت مکرر در موسیقی اشعار یا عبارات، از آن جهت است: که مرگ مهسا جنبشی را آغاز کرد، که هزاران « مهسا» را در خود داشت و تکرار کرد. درضمنلا مینورآخرین فیلم مهرجویی، کارگردان ایرانی است که: موضوع فیلم و ساخت و حواشی اش، می تواند موجب قتل او و همسرش شده باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

آرشیو مقالات پیام جوان

همراهان پیام جوان