فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی – قسمت ۵۶

نویسنده: سید سعید زمانیه شهری

“فصل هشتم سلسله مقالات فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی”

به نام خداوند رنگین کمان

خداوند بخشنده مهربان

خداوند مهسا، حدیث و کیان

خداوند یک ملت همزبان 

که این خانه مادری، میهن است

که ایران زمین، کاوه اش یک زن است

ادامهی داستان آمدن افراسیاب به جنگ رستم از شاهنامه:

بدین ترتیب هومان رزمجوی، نخست سوی طلایه شتافت. ایرانیان چون گرز آن پرخاشجوی بدیدند، به سوی او پیغام فرستادند که آنان را آهنگ رزم با وی نیست، چرا که اگر از گودرز، فرمان جنگ نباشد، کسی رزم نسازد. هومان پس از آن سوی رهام رفت ولی رهام نیز همان سخنان طلایه و دیگر ایرانیان را به او بازگفت سپس سوی فریبرز آمد و از او جنگ و کین خواست اما او نیز به فرمان گودرز اشارت نمود. عاقبت هومان چون از فریبرز نیز ناامید گشت، سوی گودرز آمد، اما پهلوان را نیز رغبتی برای جنگ با او نبود و خروشی کرد و گفت:

دلیری مکن جنگ ما را مخواه

که روباه با شیر ناید به راه

دلاور توران که از گفتار گودرز سخت بر آشفته بود، گفتار درشت و تند بر وی راند و ناامید و پردرد به سپهبد پشت نمود و در حالی که کمان به زه کرده بود، چهار تن از نگهبانان لشکر را از اسب بر زمین افکند و هلاک نمود. دیگر نگهبانان نیز چون چنین دیدند راه را بر او گشودند و با او در آویختند.

آگاه شدن بیژن از کردار هومان: چون به بیژن خبر رسید که هومان نزد گودرز آمده و همی از چپ و راست لشکر، هم آوردی از برای رزم طلب نمود، لیکن از میان دلیران کسی با او به رزم در نیامد و او نیز بالفور چهار تن از سواران لشکر را به خاک افکند، بیژن دلاور از آن کار هومان برآشفت و شتابان زره رومی بپوشید و سوار بر اسب سوی پدر (گیو) شتافت و از آن پیشگویی که در کار نیای خویش (گودرز) کرده بود سخن راند:

چنین گفت مرگیو را کای پدر

نگفتم تو را مـن هـمه دربه در

که گودرز را هوش کمتر شدست

به آئین نبینی که دیگر شدست

پس از آن بیژن دلاور، از گیو خواست دو کتفش را با زره سیاوش بپوشاند تا به جنگ هومان رود، اما گیو با عزم فرزند همداستان نبود و او را بسی پند و اندرز نمود و از آن همه تندی و شتاب در رزم برحذر داشت، اما بیژن همچنان مصمم بود تا به رزم هومان رود. از این رو از پیش پدر نزد گودرز رفت و بر نیا از آن کار دشمن سخن راند و از او فرمان رزم با تورانیان خواست تا خود دمار از

روزگار هومان برآرد. گودرز که از گفتار بیژن شادگشته بود، او را به رزم با هومان فرستاد و بر او آفرین خواند بدو گفت:

بدو گفت نیک اختر و بخت گیو

که فرزند بیند همی چون تو نیو

تو تا چنگ را باز کردی به جنگ

فروماند از جنگ چنگ پلنگ

ترا دادم این رزم هومان کنون

مگر بخت نیکت بود رهنمون

آمدن هومان به جنگ بیژن:  چون سپیده صبح از راه رسید و دامن شب ناپدید شد، هومان نزد پیران رفت و از جنگاوری خویش با بیژن سخن راند. آنگاه سوی بیژن آمد و دو دلاور جایی گزین کردند که نه از سپاه ایران و توران هیچ یار و فریادرسی بر آنان نبود و در آن جایگه با یکدیگر پیمان بستند که بر مترجمان خویش بدگمان نشوند و هر یک از آنان که از دیگری رهایی یافت، بدیشان کینه به دل نگیرد. اما گویی روزگار هومان سرآمده بود و با آنکه خود آغازگر آن جنگ و کین بود، اما بیژن سر از تنش جدا کرد و به فتراک بست:

گشاده سلیح و گسسته کمر

تنش جای دیگر دگر جای سر

زمـانه سـراسـر فریبست و بس

به سختی نباشدت فریادرس

جهان را نمایش چو کردار نیست

سپردن بدو دل سزاوار نیست

پس از آن بیژن جوشن هومان بپوشید و با سر بریده ی هومان و هر آنچه از آلات جنگی او بود، با خود سوی لشکرگاه آورد و ایرانیان را یکسر از آن کار که با هومان کرده بود شاد نمود.  شبیخون زدن نستیهن: چون خبر کشته شدن هومان به پیران رسید، سپهبد با دلی پردرد و دو چشم پرآب، نستیهن را پیغام داد تا کین برادر از دشمن بازستاند و ناگهان شبیخون بر ایرانیان زند، نستیهن نیز چنین کرد و چون پاسی از شب تیره بگذشت، ترکان سوی سپاه ایران لشکر کشیدند و سپیده دمان بدان جایگاه رسیدند. دیدبانان چون سپاه توران بدیدند، گودرز را از کار ایشان آگاه کردند و پهلوان نیز سپاه را آماده نبرد نمود. هماندم خبر آمدن سپاه توران به بیژن و گیو رسید و بیژن نیز هزار تن از دلیران پرخاشجوی لشکر را گزین کرد و سوی دشمن شتافت و چون به نستیهن رسید، یکی تیر بر اسبش زد و آن تکاور را بر زمین افکند، سپس سوی آن ترک دلاور رفت و چنان ضربه ای بر سرش فرود آورد که مغز از سرش تهی گشت و بر زمین افتاد. از آن سوی پیران چون برادر (نستیهن) را در میان سپاه ندید، کاربلدان را به رزمگاه فرستاد، تا از او نشان آورند، آنان نیز سپهبد را از کشته شدن نستیهن و تباه شدن دیگر نامداران و عاقبت از آن تیره بختی که به تورانیان رسیده بود، آگاه کردند. پیران که همی اشک می ریخت و جامه بر تن خویش می درید، با کردگار جهان آفرین به راز و نیاز در آمد:

همی گفت کای کردگار جهان

همانا که با تو بدستم نهان

که بگسست از بازوان زور من

چنین تیره شد اختر و هور من

دریغ آن هژبر افگن گردگیر

جوان دلاور سوار هژیر

گرامی برادر جهانبان من

سر ویسگان گرد هومان من

چو نستیهن آن شیر شرزه به جنگ

که روباه بودی به جنگش پلنگ

داستان یاری خواستن گودرز از خسرو از شاهنامه:  چون سپاه هومان شکست خورد، دو لشکر هر یک به جایگاه خویش بازگشتند. سپهدار ایران (گودرز) نیز با سپاه خویش به «ریبد» بازگشت و با خود می اندیشید که اکنون پس از آن رزم سنگین با تورانیان و کشته شدن تعدادی از ناموران و سران توران، پیران سراسیمه و شتابان سوی افراسیاب خواهد آمد و از برای کین خواهی دو برادر و دیگر جنگجویان، فرمان جنگی دیگر از شاه خواهد گرفت. از این رو سپهدار ایران، نامه ای به شاه ایران نوشت و او را از کار سپاه و از آنچه که در جنگ ترکان آمده بود، از کشته شدن هومان و نستیهن و دلیری های بیژن آگاه نمود. و از شاه یک لشکری خواست تا اگر چنانچه پیران به کین دو برادر جنگ آورد، خود و سپاهش در برابر آنان به رزم در آیند. گودرز چون نامه را مهر کرد، به دست هجیر سپرد تا آن را نزد کیخسرو برد، شاه ایران نیز پاسخ نامه گودرز بداد و بر وی پندها نمود. سپس لشکری برای سپهدار فراهم نمود که در جهان کسی لشکری بدین آراستگی و آن همه اسب و سلاح و سیم و زر ندیده بود.

ادامه دارد

و…. سرانجام نور بر تاریکی پیروز خواهد شد و ایران، ققنوس وار و نیلوفرانه از خاکستر خویش برخواهد خواست

بگویید آهسته در گوش باد

چو ایران نباشد تن من، مباد

دیدگاهتان را بنویسید

آرشیو مقالات پیام جوان

همراهان پیام جوان