فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی – قسمت ۵۵

نویسنده: سید سعید زمانیه شهری

“فصل هشتم سلسله مقالات فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی”

به نام خداوند رنگین کمان

خداوند بخشنده مهربان

خداوند مهسا، حدیث و کیان

خداوند یک ملت همزبان 

که این خانه مادری، میهن است

که ایران زمین، کاوه اش یک زن است

داستان آمدن افراسیاب به جنگ رستم از شاهنامه:

افراسیاب که از تهمتن گریزان شده و تاج و تخت خویش رها نموده بود، فردای آن روز، چون خورشید از کوهسار سر بر کشید، سواران توران را گرد کرد و همگی دل پر از کین ایرانیان سوی هامون آمدند. اندکی بعد، دیدبان، رستم را از آمدن لشکر افراسیاب آگاه کرد و تهمتن نیز به گردان جنگ آور، آواز رزم داد و لشکر را از کوه به هامون کشید:

چو خورشید سر برزد از کوهسار

سواران توران ببستند بار

بتوفید شهر و برآمد خروش

تو گفتی همی کر کند نعره گوش

بدرگاه افراسیاب آمدند

کمربستگان بر درش صف زدند

همه یکسره جنگ را ساخته

دل از بوم و آرام پرداخته

بزرگان توران گشاده کمر

به پیش سپهدار بر خاک سر

همه جنگ را پاک بسته میان

همه دل پر از کین ایرانیان

افراسیاب که در آن جنگ بخت خویش تیره و تار و دلیران توران را سراسر کشته بر زمین می دید، بر آن شد تا با عده ای از سرکشان پا به فرار گذاشته و از میدان جنگ گریزان شود. و این چنین شد که در آن جنگ افراسیاب شکست خورد و رستم پیروز گشت و هزاران سوار جنگی از ترک و خواسته و مال بسیار از توران برگرفت که بسیاری را بر سپاه بخشش نمود و مابقی بر پیلان بار کرد و سوی درگاه شهریار آمد. کیخسرو که از پیروزی بر سپاه توران و از بند رها شدن بیژن دل آرام و شاد گشته بود، بر جهان آفرین نیایش نمود و چون رستم و سپاهش به ایران رسیدند، بسیاری از لشکریان و نیز بزرگان ایران چون گیو و گودرز پیاده سوی رستم شتافتند و بر او بسی آفرین خواندند.

پس از آن کیخسرو فرمود تا جشنی به پاکردند و نشستنگهی  برای می و ساز بیاراستند. بیژن نیز به فرمان شهریار، خواسته و مال بسیار و صد جامه از دیبای رومی و تاج و ده کیسه از دینار و هر آنچه از کنیز و فرش و گوهر و زر بود، به منیژه بخشید تا همه آن رنج و سختی که بر وی آمده بود، به فراموشی سپارد و پس از این روزگار را به خوشی و شادکامی بگذراند:

تو با او جهان را بـه شـادی گذار

نگـه کـن بـدین گردش روزگار

یکی را بـرآرد بـه چـرخ بلند

ز تیمار و دردش کند بی گزند

وز آنجاش گردان برد زیر خاک

همه جای بیم ست و تیمار و باک

هم آن را که پرورده باشد به ناز

بیفگند خـیره به چاه نیاز

یکی را ز چاه آورد سـوی گـاه

نهد بر سرش بر ز گوهر کلاه

دل آزادمرد داستان، چون افراسیاب را در جنگ با ایران شکست آمد و تهمتن روزگارش را تیره و تار نمود،  از آن ننگی که بر وی آمده بود، بر خود همی پیچید و تازان با بزرگان لشکرش چون پیران و گرسیوز و قراخان و شیده و هومان وبه «خلخ» (شهری در ترکستان) رفتند.

یکی داستان زد و از گذشته ها و از آن فر و شکوه خویش که اکنون تباه گشته بود سخن راند و به کاردانان فرمود تا به هر سوی نامه ای فرستند و از چین و ختن لشکر گزینند. خبر آمدن سپاه توران به ایران، به کیخسرو رسید و شاه بالفور بزرگان و فرزانگان  لشکر، چون رستم، گودرز ، گیو ، شیدوش، فرهاد، رهام، فریبرز، بیژن و دیگر نامداران را سوی خویش خواند و با آنان به گفتگو نشست و از رزمجویی ترکان همی سخن راند. پس از آن به میدان جنگ آمد و فرمود تا از رومیان، هندوان، تازیان و از هر کشوری سواران جنگی و یلان گردنکش را آماده جنگ کنند و اینگونه شد که بزرگان هر کشور با سپاه بر درگاه شاه صف کشیدند، کیخسرو نیز پس از نثار درهم و دینار بینشان، سی هزار شمشیرزن را به رستم سپرد و بدو گفت تا راه سیستان در پیش گیرد، دیگر نامداران نیز چون فرامرز، سهراب و اشکش هر یک را لشکر سپرد و به مرز و بوم دیگر فرستاد، چهار سپاه به گودرز داد و بدو فرمان داد با بزرگان ایران چون گرگین، زنگه و گستهم وسوی مرز توران روند و بدو هشدار داد تا چونان طوس، تندی و خشم نیاورد و چنانچه کسی به جنگ با او به میدان نیاید، بدو گزندی نرساند و با همه به عدل و داد رفتار کند و بر هیچ کس ستم روا ندارد:

جهان را ز کردار بد شرم نیست

کسی را برش آب و آزرم نیست

همیشه بهر نیک و بد دسترس

ولیکن نجوید خود آزرم کس

چنینست کار سرای سپنج

گهی ناز و نوش و گهی درد و رنج

ز بهر درم تا نباشی بدرد

بی‌آزار بهتر دل رادمرد

بدین کار بیژن سخن ساختم

بپیران و گودرز پرداختم

در گذر پیام بردن گیو از گودرز چون گودرز نزدیک ریبد، جایی بین مرز ایران و توران رسید، سران لشکر را برگزید و به گیو سپرد تا نزد پیران که تنها او در میان ترکان آئین به مهر و وفا داشت، رود و افراسیاب را از جنگ و کین باز دارد و خود نیز زیر سایه مهر کیخسرو درآید و دل از مهر افراسیاب برون کند، چه اگر جز این شود و با افراسیاب همداستان شود، از ترکان یکی را زنده نخواهد گذاشت و همه آن تاج و تخت و کیان تباه خواهد نمود.

اما گویی پیران را رأی بر آشتی و مهر نبود و گیو از هر گونه که با او سخن راند، سالار توران را آشفتگی و ساز نمودن جنگ بود و بس. بدین ترتیب هر دو لشکر، سواران خویش به صف کشیدند و هر یک دیدبانی بالای کوه نهادند تا اگر هر یک از دو لشکر به سوی مقابل هجوم آورد، لشکر را از آن کار آگاه سازد. چون سه روز بدینگونه سپری شد، هیچ یک از پیشروان دو گروه چون گودرز و پیران، به سوی رزم پای پیش ننهادند. به روز چهارم بیژن جامه چاک، سوی گیو آمد و از پدر فرمان رزم خواست، چراکه سپاهیان چند روزی در آن باد سوزان و زیر جوشن و کلا خود در حالی که خون در رگهایشان نمی جنبید، منتظر فرمان پهلوان برای رزم با تورانیان بودند، اما گیو را در جنگ هیچ شتاب نبود، عاقبت بیژن از او خواست که اگر چنانچه او از کمین مردان و جنگاوران توران بیم دارد، سواران را بدو سپارد تا خود دمار از کمین گاهشان در آورد و همه آن کمین کردگان تباه گرداند. چون روز پنجم فرا رسید، هومان نزد برادر (پیران) آمد و از او در جنگ شتاب خواست، اما پیران را نیز رأی بر آن بود تا در جنگ شتاب نیاورد و صبر پیشه کند. ولی هومان بالفور به لشکرگاه خویش بازگشت و با دلی پرکین، سوی سپاه ایران آمد و پیران را از آن عجله و شتاب خویش دلتنگ نمود هماندم سپهبد از آن داستان پدر یاد کرد:

که دانا به هر کار سازد درنگ

سر اندر نیارد به پیکار و ننگ

سبکسار تندی نماید نخست

به فرجام کار انده آرد درست

زبانی که اندر سرش مغز نیست

اگر در بارد همان نغز نیست

ادامه دارد

و…. سرانجام نور بر تاریکی پیروز خواهد شد و ایران، ققنوس وار و نیلوفرانه از خاکستر خویش برخواهد خواست

بگویید آهسته در گوش باد

چو ایران نباشد تن من، مباد

دیدگاهتان را بنویسید

آرشیو مقالات پیام جوان

همراهان پیام جوان