زبان شناسی – دستور زبان یونانی، بخش ۴۴

گردآورنده: شهرام خبیر

مقدمه :اندیشه‌گران و فلاسفهٔ یونان باستان همانند بیشتر زمینه‌های علمی، در زبان‌شناسی نیز پیشتاز اروپاییان به شمار می‌روند. برخلاف دوران جدید، در روزگار یونان باستان، فلسفه تمامی قلمرو دانش انسان را فرامی‌گرفت. از همین‌رو، بررسی زبان نیز بخشی از فلسفه محسوب می‌شد. در آثار به‌جامانده از فلاسفهٔ یونان باستان، به‌ویژه افلاطون و ارسطو، ملاحظات و بررسی‌هایی دربارۀ زبان، با توجه به زبان یونانی مشاهده می‌شود. البته آگاهی ما دربارۀ سقراط غیرمستقیم است، همچنان‌که دربارۀ فلاسفهٔ بیش از او چنین است. سقراط از خود نوشته‌ای بر جای نگذاشت، ولی بحث‌ها و نظریاتش در برخی نوشته‌های فلاسفهٔ دیگر از جمله مناظرات معروف افلاطون آورده شده است. با این حال، لازم است نخست زمینه‌های اصلی بحث‌هایی که بر پایهٔ آن، تلاش‌های فکری زبان‌شناسان یونانی شکل گرفت و گسترش یافت، مورد توجه قرار گیرد.

  

اندیشه‌های نخستین دربارۀ زبان در یونان:

نخستین حوزهٔ فکری دربارۀ زبان میان فلاسفهٔ یونان، اعتقاد به طبیعی بودن پیوند میان «صورت آوایی» و «معنی واژه» در برابر«قراردادی»  بودن آن بود. حوزهٔ فکری یاد شده یک قرن جدال میان دو گروه از فلاسفهٔ یونان را بصورت دو رشته بحث‌های طولانی شامل می‌شود. این دو گروه – طبیعیون، و – قراردادیان، نامیده می‌شوند. طبیعیون عقیده داشتند که زبان ماهیتی طبیعی دارد، و از همین‌رو، منشأ و نیز معنی واژه‌ها را در صورت آن‌ها می‌توان جستجو کرد. دلیل آنان وجود واژه‌هایی بود که از راه تقلید صداهای طبیعی مانند صدای جانوران و یا برخی پدیده‌های دیگر از جمله صدای ریزش آب، صدای برخورد چیزها با یکدیگر و جز این‌ها پدید آمده است. بر پایهٔ نظریهٔ «طبیعی بودن زبان»، ارکان زبان در اصل بر پایهٔ همین گونه رابطهٔ طبیعی میان صورت آوایی و معنی واژه‌ها استوار شده است. یعنی میان چیزها و واژه‌هایی که به آن‌ها اشاره می‌کند، رابطه‌ای طبیعی یا نام‌آوایی برقرار است.

البته روشن است که در زبان‌های گوناگون، تعدادی واژه یافت می‌شود که از لحاظ آوایی، تقلیدی تقریبی از صداهای طبیعی است، و به این ترتیب، چنان‌که گفته شد، میان صورت آوایی و معنی آن‌ها رابطه‌ای طبیعی وجود دارد. ولی تعداد این‌گونه واژه‌ها بسیار اندک است، به‌طوری که تنها بخش کوچکی از واژگان زبان را تشکیل می‌دهند. به‌علاوه، مشاهده می‌شود که در زبان‌های گوناگون، واژه‌های نام‌آوای قرینه،کاملاً یکسان نیستند.

علاوه بر واژه‌های نام‌آوا، دسته‌های دیگری از واژه‌ها نیز هست که در صورت آن‌ها معنی را می‌توان بازشناخت. مثلاً روشن است که «مارماهی» واژه‌ای است که از دو بخش «مار» و «ماهی» تشکیل شده، و به جانوری اشاره می‌کند که گونه‌ای «ماهی» است و ظاهری شبیه به «مار» دارد. بنابراین، با توجه به ترکیب معنی «مار» و «ماهی»، معنی واژهٔ «مارماهی» را در زبان فارسی می‌توان حدس زد. با این حال، بخش گسترده‌ای از واژه‌ها نیز هست که صورت و معنی آن‌ها چنین ارتباط طبیعی یا صریحی را،  به گونه‌ای که در دو دستهٔ یادشده در بالا گفته شد، نشان نمی‌دهند. یعنی، نه صورت آوایی آن‌ها تقلید صداهای طبیعی است و نه به اجزای معنی‌دار دیگری تجزیه‌پذیر است. البته، طبیعیون نیز از وجود چنین واژه‌هایی آگاه بودند. از همین‌رو، کوشش می‌کردند تا برای اثبات نظر خود، در مورد این‌گونه واژه‌ها، از توضیحاتی چاره بجویند که تنها بر پایهٔ حدس و گمان قرار داشت. به این معنی که این دسته از واژه‌ها را که در آن‌ها رابطهٔ طبیعی میان صورت و معنی آشکار نبود، شکل تغییر یافتهٔ واژه‌هایی می‌پنداشتند که در اصل رابطهٔ طبیعی میان صورت و معنی آن‌ها مشخص بوده و سپس به علت تغییر صوتی، که بر اثر گذشت زمان در آن‌ها پدید آمده، رابطهٔ مذکور از میان رفته است. از این‌رو، آنان به ریشه‌سازی‌های ساده‌لوحانهٔ غیرقابل قبولی دست می‌زدند که پژوهشگران باور نمی‌کنند جدی بوده است. برخلاف طبیعیون، قراردادیان معتقد بودند که رابطهٔ میان واژه‌ها و معانی از نوعی «قرارداد» یا توافق میان برخی افراد انسان ناشی شده است. بر این پایه، اینان هیچ‌گونه رابطهٔ طبیعی میان صورت و معنی واژه‌ها را باور نداشتند و آن را انکار می‌کردند. به این ترتیب، فلاسفهٔ یونان بر حسب باور و نگرش فلسفی‌شان، در یکی از دو رشتهٔ جدال یادشده، قرار می‌گرفتند و بر پایهٔ آن، ملاحظات و بحث‌های بعدی خود دربارهٔ زبان را گسترش می‌دادند. یادآوری این نکته لازم است که چنانکه در بالا گفته شد، بررسی واژگان زبان‌های گوناگون نشان می‌دهد که نام‌آواها (یا واژه‌های نام‌آوا) تنها بخش بسیار محدودی از واژگان را تشکیل می‌دهند، و بخش عظیم واژگان بر پایهٔ قرارداد یا توافق‌های اجتماعی استوار است. اثبات این فرض که زبان در اصل بر پایهٔ نام‌آواها گسترش یافته باشد، ممکن به نظر نمی‌رسد. با این حال، از لحاظ تاریخی، جدال یادشده در پیشبرد اولیهٔ نظریه‌های زبانی و ایجاد انگیزه برای جستجوگری‌های گسترده‌تر برای بررسی زبان یونانی، حائز اهمیت بسیار است. برای دفاع از نظر خود و انتقاد از نظریهٔ دیگر، هریک از دو طرف جدال مجبور بودند که صورت آوایی، ساخت صوری و معنی واژه‌ها را با دقت بررسی کنند. در واقع، همین گونه بررسی‌ها نشانهٔ پیدایش و آغاز تجزیه و تحلیل زبان است.

افلاطون بر پایهٔ نگرش فلسفی‌اش که نخستین تلاش فکری برای حل مسئلهٔ هستی است، چنین می‌انگاشت که هر دسته همگون از پدیده‌ها تنها تصاویری از نمونه‌های اصلی یا «مُثُل» است که واقعیت‌هایی عقلانی می‌باشند. از این‌رو، برخلاف پدیده‌های مادی که از میان می‌روند، نمونهٔ اصلی یا «مثال» همواره پایدار است. بر همین پایه، افلاطون عقیده دارد که هر واژه به دستهٔ مشخصی از چیزها اشاره می‌کند که همهٔ آن‌ها ویژگی‌های مشترکی را دارا هستند، زیرا همه تصویرهای یک «مثال» یا نمونهٔ اصلی (ایده) می‌باشند. مثلاً، همهٔ پدیده‌هایی که به آن‌ها «درخت» گفته می‌شود، ویژگی‌های «درخت بودن» را دارا هستند. از سوی دیگر، او رابطهٔ میان صورت واژه و معنی آن را طبیعی و ذاتی می‌انگاشت. از همین‌رو، معتقد است که معنی هر واژه را از صورت آوایی آن می‌توان دریافت. همچنین، در برخی  از مناظرات او، به زبان اشاره شده و نیز تحلیل‌هایی دربارهٔ آن ارائه گردیده است. در دیالوگ – کراتولوس، موضوع اصلی بحث دربارهٔ منشأ زبان و رابطهٔ میان واژه‌ها و معانی است. در مناظرهٔ مذکور، هر دو عقیدهٔ یادشده دربارهٔ زبان، یعنی رابطهٔ طبیعی و رابطهٔ قراردادی میان صورت و معنی واژه‌ها، مورد ملاحظه و گفت‌وگوی جدال‌کنندگان قرار گرفته است. چنان‌که در بالا گفته شد، افلاطون به رابطهٔ طبیعی صورت و معنی و در نتیجه، به قیاس‌پذیری و برقراری نظم در واژگان عقیده دارد. از همین‌رو، به عقیدهٔ او، معنی هر واژه را از صورت آن می‌توان دریافت. البته، افلاطون درمی‌یابد که در واژه‌های بسیاری رابطهٔ طبیعی میان صورت و معنی مشاهده نمی‌شود.

همچنین، افلاطون نخستین کسی بود که برخی روابط دستوری را مورد توجه قرار داد. او در کتاب -سوفیست، دو بخش اسمی و فعلی جمله را بازشناخت. در واقع، همین تقسیم دوتایی، نخستین تمایز دستوری است که به‌عنوان زیربنای تحلیل نحوی و نیز دسته‌بندی واژه‌ها در تمامی توصیف‌های دستوری بعدی، باقی ماند. به‌علاوه، افلاطون برای نخستین‌بار، واژه‌ای را که به عمل یا کنش اشاره می‌کند «فعل» و آن را که بر شخص یا چیزی که عمل از او سرمی‌زند (یعنی «عامل» یا «کننده») دلالت دارد، «اسم» نامید. از همین‌رو، افلاطون به‌عنوان آغازگر بررسی و تحلیل دستور زبان شناخته شده است.

1. ارسطو (۳۸۴–۳۲۲ پیش از میلاد) نیز در زمینه‌های گوناگون بررسی و تحلیل زبان، نظریاتی ارائه کرد. در حوزهٔ جدال طبیعی یا قراردادی بودن زبان، نظر ارسطو مخالف استادش افلاطون بود. ارسطو معتقد بود که زبان از قرارداد ناشی می‌شود. یعنی هر واژه در زمان خاصی پدید آمده و علت پدید آمدن آن جز این نبوده است که دو یا چند تن با هم توافق کرده‌اند که چیزی را با صورت آوایی خاصی بنامند، و این انتخاب کاملاً اختیاری بوده است. به بیان دیگر، زبان از راه قرارداد شکل گرفته، زیرا هیچ نامی به‌طور طبیعی پدید نیامده است. یادآوری این نکته لازم است که پدیدهٔ -نام‌آوایی، اصل قراردادی بودن زبان را بی‌اعتبار نمی‌کند، زیرا صورت‌های نام آوایی، از یک زبان به زبان دیگر فرق می‌کند و همواره در درون ساختار واجی زبان خاص ظاهر می‌شود. در زمینهٔ تحلیل دستوری، ارسطو بر پایهٔ تمایزهای افلاطون به بررسی بیشتر پرداخت و برخی، دسته‌بندی‌ها و مقوله‌های دستوری تازه، را ارائه کرد. به این معنی که «حرف» را به دو دستهٔ پیشین، یعنی اسم و فعل افزود. او همچنین «نهاد» و «گزاره» را در جمله بازشناخت و مفاهیم «جنس دستوری» و «بن‌های نشان‌دهندهٔ آن‌ها» را مشخص نمود. او همچنین، به بن‌های تصریفی فعل، پرداخت. به‌علاوه، ارسطو تعریفی صوری از «واژه»، به‌عنوان یک واحد زبانی به‌دست داد، به بیان زیر: واژه بخشی از جمله است که خود دارای معنی است، ولی به واحدهای معنی‌دار دیگری تقسیم‌ پذیر نیست. چنان‌که مشاهده می‌شود، تعریف بالا کافی نیست، زیرا در آن -تکواژ، مورد توجه قرار نگرفته است. ارسطو، همانند افلاطون، صفت را نیز -فعل‌مانند، می‌دانست، بدین معنی که می‌پنداشت به‌عنوان گزاره به‌کار می‌رود. همچنین، ارسطو به قیاس‌پذیری و قاعده‌مند بودن دستور زبان عقیده داشت. یعنی، معتقد بود که در زبان یونانی و به‌طور ضمنی در همهٔ زبان‌ها، نظمی نسبی وجود دارد. او چنین استدلال می‌کرد: که واژه‌ها با حالت دستوری یکسان، بن‌های واژگانی یکسان می‌پذیرند، و نیز ساخت- تکیه‌ای، همانند دارند.

نیز، واژه‌هایی که از لحاظ ساختی مقایسه‌پذیرند، به همان گونه معنی مقایسه‌پذیر و قیاسی را می‌رسانند (مثلاً، به معنی واژه‌های «علاقه‌مند»، «دولتمند»، «کارمند» و جز آن در زبان فارسی توجه کنید). گرایش به قیاس‌پذیری زبان ، در نگرش کلی فلسفی ارسطو آشکار است. از لحاظ منطقی، گرایش – قیاس‌پذیری، با نظریهٔ -قراردادی، بودن زبان که مورد قبول او بود، سازگار است زیرا به همان اندازه که در هر نظام ارتباطی قراردادی و دلبخواه، نظم بیشتری یافت شود، آن نظام کارآمدتر خواهد بود.

اما ماجرا هنوز به پایان نرسیده…

دیدگاهتان را بنویسید

آرشیو مقالات پیام جوان

همراهان پیام جوان