سلسله مقالات “مولوی، معلم بلخی، شمس شعر شرقی” (۲۹)

نویسنده: سید سعید زمانیه شهری 

فصل دوم سلسله مقالات «مولوی، معلم بلخی، شمس شعر شرقی» – قسمت بیست و نه

به نام خداوند رنگین کمان

خداوند بخشنده مهربان

خداوند مهسا، حدیث و کیان

خداوند یک ملت همزبان 

که این خانه مادری، میهن است

که ایران زمین، کاوه اش یک زن است 

ادامه ی داستان مناجات کردن چوپان با خدا از مثنوی معنوی مولوی:

ندای حق به موسی چنین گفت:

 من نکردم خلق تا سودی کنم

 بلکه تا بر بندگان جودی کنم

من جهان آفرینش را با تمام ناچیزیش خلق نکردم تا سودی عاید من شود، بلکه غرض من از خلق آن، بهانه ای بود برای ابراز احسان بر بندگان. آری بدرستیکه هیچ سودی عاید من نخواهد شد، در واقع تنها سودی که این عمل دارد آن است که اگر در مسیر درست قدم بردارند پاک و منزه از هر ناپاکی خواهند بود.

 ما برون را ننگریم و قال را

 ما درون را بنگریم و حال را

ناظر قلبیم اگر خاشع بود

گرچه گفت لفظ ناخاضع رود

 ما با ظاهر افراد و صورت های ظاهری کار نداریم بلکه به درون انسانها و دل آنها توجه می کنیم. اگر قلب آنان در حال خشوع و تسلیم باشد، حتی اگر الفاظش نارسا و نامناسب هم باشد، مورد قبول ما خواهد بود. من از شما محبت و عشق از صمیم قلب می خواهم. با شنیدن این سخنان توبیخ آمیز از سوی حق تعالی، موسی بلافاصله به بیابانی که چوپان بدان سو رفته بود، راهی شد. او مانند کسی که جان عزیزش را گم کرده است، پریشان حال به دنبال آن مرد میگشت، و قدم به قدم رد پایش را دنبال کرد، تا نهایتاً توانست او را پیدا کرده و به او این مژده را بدهد که:

هیچ آدابی و ترتیبی مجو

هر چه می خواهد دل تنگت بگو

ای مرد چوپان مژده بده که به تو اجازه داده شده که به هر ترتیبی که دوست داری، با خداوند سخن بگو، که از تو پذیرفته خواهد شد. چوپان با شنیدن جملات حضرت موسی گفت؛ ای موسی من دیگر آن چوپان چند لحظه قبل که سخنان ناشایستی بر زبانش جاری بود، نیستم. پس از آنکه آن ضربه سرزنش آمیز شما به اعماق دلم زده شد انفجاری در دلم رخ داد. ضربه روانی که تو به من زدی، مثل شلاقی بر اسب روحم بود، که آن را به سمت ملکوت اعلاء فراری داد.

آری هنگامی که این چوپان در نظر خود با خدا روبرو می شود، می خواهد از اعماق قلبش هرچه را که دارد، از فرزند و مال و زندگی و بالاتر از همه جانش را به او تقدیم نماید در ذهن او چه تسلیمی بالاتر از اینکه میخواهد برای همیشه چاکر خداوند باشد؟ اگر کفش های او پاره شد، آن را وصله زده نه، بالاتر از آن کفش جدیدی برای او تهیه نماید. چشم های خود را به زُلف خدایش دوخته و قصد دارد، موهای ژولیده او را شانه کند، آن قدر مواظب شانه کردن است که حتی یک تار مو هم به زمین نمیافتد و شانه را چنان با نرمی به موهای او ی کشد که مبادا به سر او خورده و ناراحتش کند. تمام هم و غم او در این است که از پوست گوسفندانش برای او لباس گرم بدوزد و جامه های او را شسته و هنگام بیماری مانند پرستاری، دائم او را تیمار کند بهترین شیر بزهایش را به او تقدیم نماید.

آری اگر ما در مقام دعا و کرنش، تمام هستی و دارایی خود را که بسیار گسترده تر و وسیع تر از موجودی آن چوپان است را به پیشگاه او تقدیم نمائیم، باز در برابر عظمت آن ذات لایزال قابل اهمیت نخواهد بود. تنها آن چه که برای ما در هر حال میتواند با اهمیت باشد، مسئله دلدادگی و دل سپردگی است. مسلماً با افزایش معلومات ما این حال، ثمر و اثر بیشتری خواهد داشت. خوشا به آن چوپان و افرادی مشابه او که چنین حال خالصی به ایشان دست داده و باز خوشا به حال چنین افرادی که پس از دست دادن چنین حالی، در آن وضع میخکوب نشده و با معرفتی مضاعف از آن مرحله به سمت مدح واقعی و ذوب در ذات خداوند صعود کرده اند.

درپایان دو نکته مهم دیگر نیز قابل ذکر است؛ اول آنکه پذیرش عبادات ما نه از روی استحقاق است بلکه از روی فضل و کرم خداوند است، یعنی قبولی دعاهایمان فقط براساس رحمت خداوندی است نه عدل او. که اگر غیر از این بود، ما هرگز قادر به ستایش واقعی او نبودیم. دیگر آنکه بزرگترین رمز موفقیت، در نظر داشتن شخصیت و حالت درونی و وسع و بضاعت درک، رهرو و مرید است، و باید توجه داشت که آیا او قصد حرکت دارد، آنوقت صرف نظر از صورت ظاهری او، دستش را گرفته و به جلو حرکت داد. چه بسا کسانی که بدون توجه به وسعت درک مردم با بیان چنین سخنانی مردم را از راه ایمان و دین نیز محروم کرده و آنان را به دامن شیطان می فرستند.

همه جان من محو جانانه شد

به معشوق من، سینه کاشانه شد

و آنکه بر او جان چو جانانه گشت

سینه بر عشقش چو کاشانه گشت

وصف بر او در سخن افسانه شد

مستِ بر او این دلِ دیوانه شد

ارادتمند شما

خاک پای آستان شما

دیدگاهتان را بنویسید

آرشیو مقالات پیام جوان

همراهان پیام جوان