گردآورنده: شهرام خبیر
پیشگفتار
متنی است پارتی که در دوره ساسانی با تغییراتی مطابق با ساخت فنولوژیکی و نحوی زبان پهلوی در ۵۴ بند نظم یافته است. این متن یکی از با ارزشترین متون بازمانده از دوره ساسانی محسوب میشود، زیرا تنها متن شعری مستقل این دوره به حساب میآید. البته در متون دیگر نیز به نمونههایی از شعر دوره ساسانی برمیخوریم که از میان آنها میتوان به «یادگار زریران» و یا «اندرز پیشینیان» اشاره کرد، اما «درخت آسوری» از ابتدا تا انتها شعر است.
در اینجا باید توجه داشت که تحریر این متن به تبع متون دیگر کتاب – مجموعه متون پهلوی- انجام گرفته و همین امر سبب شده که عده زیادی آن را به عنوان یک شعر بلند مورد توجه قرار ندهند. در گزارش حاضر، متن فوق با توجه به جنبههای شعری آن تحریر شده است.
در میان متون بازمانده فارسی میانه، دو متن از ویژگیهای زبانی فارسی میانه اشکانی برخوردار هستند که عبارتند از: «منظومه درخت آسوریک » و« یادگار زریران». با این تفاوت که متن «یادگار زریران» علیرغم وابستگی و دارندگی اصلی پارتی تا اندازه بسیار زیادی این ویژگی را از دست داده و هرچه بیشتر ساختار افعال و واژگان فارسی میانه جنوبی( پهلوی) را به خود گرفته است، در حالیکه متن « درخت آسوری» بسیار بیشتر این ویژگی های پارتی را حفظ کرده است.
بنام یزدان
درخت آسوری
درختی رسته است سراسر کشور آسورستان
بُنش خشک است سرش هست تَر
برگش به نی ماند برش ماند به انگور
شیرین بار آورد مردمان را
من همان درخت بلندم که اینگونه با بزهم نبردید
که من از تو برترم به بسیار چیزهای گوناگون
مرا در سرزمین خونیرس درختی همتن نیست
چه شاه از من خورد هنگامی که بار نو آورم
عرشه کشتیانم فرسب بادبانانم
جاروب از من سازند که ویرایند میهن و مان را
یواز از من سازند که با آن جو و برنج را کوبند
دمینه از من سازند آذران را
موزه ام برز یگران را نالینم برهنهپایان را
رسن از من سازند که با آن پای ترا بندند
چوب از من سازند که بر گردن تو مازند
میخ از من سازند که ترا سرکونه بیاویزند
آذران راهیزمم که ترا با آن سخت برشته کنند
در تابستان سایهام بر سر شهریاران
شیرم بر زیگران را انگبینم آزاد مردان را
تبنگو از من سازند دارو دان را
شهر به شهر برند پزشک به پزشک
آشیان مرغکانم سایهام رهگذران را
هرگاه هسته بیفکنم به نوبوم روید
اگر مرا به هلند مردم که تباهم نکنند
بشنم هست زرگون تا روز جاوید
نیز آن مردم که آنان را نیست می و نان
از بار من خورند تا سیر گردند
چون آن گفته درخت آسوری بود
بزهم این چنین پاسخ کند: دیری مرا فراز شنوید
که تو نیز با من پیکار میکنی تو نیز با من نبرد میکنی
اگر این از کردههای من شنیده
شود شرم بر آن سخن یاوه ات درافتد
درازی ای دیو، که بلند بشنت به دیوان دیو ماند
که به آغاز سلطنت جمشید به آن فرخ دوران
و روزگار که دیوان بنده بودند مردمان را
نیز درختی خشکچوب درختی که سرش زرگون بود
تو از این کردگان سرت زرگون است
اما بار بردن ( تحمل) سزد دانا از دش آگاه؟
تا به کی بار برم از تو بلند بیسود؟
اگرت پاسخی کنم ننگم بود گران
گویندم این را به افسانه مردم پارسی
که بدبختی و بدخرد ای بیسود درختان
تا تو بار آوری مردم
گشنت برهلند به آیین گاوان
من خود مطمئنم که تو روسپی زاد ه ای
بشنو ای دیو بلند که چگونه من با تو پیکار میکنم:
از هنگامی که دادار بغ ورجاوند هرمزد درخشان مهربان
دین ویژه مزدیسنان را آموخت هرمزد مهربان
جز از من که بزهستم هیچ کس یشتن نتواند
چه شیر از من کنند اندر یزش یزدان
گوشورون ایزد همه چهارپایان
و نیز آن هوم جنگاور را نیرو از من است
و نیز بار جامهای که برپشت دارند
جز از من که بزهستم هیچکس ساختن نه نتواند
کمر از من سازند که به مروارید آرایند
موزه سخته ام آزادان را
انگشتبان خسروان و همالان شاهم
از مشکم آبدان کنند به دشت و بیابان
در گرم روز و نیمروز آب سرد از من است
مشکیزه از من کنند که سور بر آن ویرایند
ستبر سور بزرگ را از کباب من ویرایند
مشکیزه از من سازند شهریاران را
که خدایان و دهبدان هنگامیکه سر و ریش ویرایند
به شکوه و آزرم اندر کنارم دارند
نامه از من سازند تا فرورده دیوان و
دفتر و پادخشیر را بر من نویسند
زه از من سازند که بندند بر کمان
برک از من کنند و نیز بزشم و خشی
که آزادان و بزرگان بر دوش دارند
شکنج از من کنند که با آن بندند زینان
که رستم و اسفندیار بر آن به نشینند
با کمند مه پیل و ژنده پیل را بدارند
بوم زنار که در بسیار کارزار آن را به کارمیبرند
هیچگاه نه گشاید از بند زینان و
بلکن و کشکنجیر آنم که اینگونه چیزها را
جز از من که بزم هیچکس ساختن نه نتواند
انبان از من سازند بازرگانان را
که نان و پست و پنیر و هرگونه روغن خوردی
و کافور و مشک سیاه و خز تخاری
و بسیار جامه شاهوار و نیز پوشاک دختران را
در انبان آورند فراز به کشور ایران
کستی از من سازند از آن پشم سپیدم
و نیز آن کشکنک شاهوار و پوشاک بزرگان را
آنم که زنان و دختران به سینه و گردن آنراستایند
یکی از هم نوعانم از پیوند ما
تناش به بوی خوب میبوید چون گل گیتی
شاخی به ده بدست باز بر پشت دارم
کوه به کوه روم به سرزمین کشور بزرگ
از مرز هندوستان تا به دریای ورکش
آنجای که مردمی از نژاد دیگرند که میمانند در سراسر آن سرزمین
به دستی و بر چشم که چشمشان به بر است
سرشان به سگ ماند ابرویشان به مردمان ماند
که برگی از درخت خورند از بز شیر دوشند
این مردم کوچک را نیز زندگی از من است
پیشپاره از من کنند که مانند انوشهخور است
که خورد شهریار کوهیار و آزاد
یک چیز دیگرم هست برتر از تو درخت آسوری
و از شیر من، پنیر باشد و افروشه و ماست
دوغم را کشک کنند برای کاخهای شاهی
مزدیسنان پادیاب بر پوست من دارند
چنگ و ون و کنار آن بربط و تنبور
و همه آنهایی را که زنند به وسیله من سرایند
یک چیز دیگرم هست برتر از تو درخت آسوری
و آن اینکه زمانی که بز را به بازار برند و به بها دارند
هرکه ده درهم ندارد به بز فراز نیاید
در حالی که خرما را به دو پشیز کودکان بخرند
دانه و هسته تو شود فراز به کوی مردگان
اینم سود و نیکی اینم دهش و درود
که از من بزد رود به سراسر این پهن بوم
اینم سخن زرین که من به تو گفتم
چون کسی است پیش خوک گراز مروارید افشاند
یا چنگ زند پیش شتر مَست
مرا دوباره از بند باز کنند همانگونه که در بندهش بودم
برای چرا به کوهها شوم به کوههای خوشبوی
گیاه تازه خورم و از چشمه آب سرد
تو ایدر چنان کوفتهای همانگونه که گل میخ
بز به پیروزی رفت خرما اندر آن به ستوه
سرودم را هر که سراید و هر که برای خویش نوشت دیر زیواد، به هر سرود سر دشمن مرده بیناد
هر که نهاد و هر که نوشت او نیز بدین آیین، به گیتی تن خسرو و در مینو روان بخت باشد