داستان‌های کلیله و دمنه – بخش اول

گردآورنده: فرنگیس حسینی

داستان اول: مرد هیزم‌شکن

روزی روزگاری در دل جنگلی انبوه، مردی ساده‌دل و زحمت‌کش زندگی می‌کرد که هیزم‌شکن بود. این مرد، هر روز صبح زود با تبر چوبی‌اش به دل جنگل می‌زد و از درختان خشک‌شده، هیزم می‌برید تا با فروش آن، شکم خانواده‌اش را سیر کند. او نه ثروتی داشت و نه قدرتی؛ تنها دارایی‌اش زحمت بازوان و صداقت دلش بود.

یک روز، هنگام بریدن هیزم کنار رودخانه، تبر او از دستش رها شد و به درون آب افتاد. مرد درمانده شد و شروع به گریه کرد. فرشته‌ای از دل آب پدیدار شد و از او پرسید که چرا چنین اندوهگین است. مرد گفت: «تبرم به رودخانه افتاد و من بدون آن نمی‌توانم کار کنم.» فرشته لبخندی زد و به درون آب فرو رفت. چند لحظه بعد، با تبری از طلا بازگشت و از مرد پرسید: «آیا این تبر توست؟»

مرد پاسخ داد: «نه، تبر من از آهن بود، نه طلا.» فرشته دوباره در آب فرو رفت و این بار تبری نقره‌ای بیرون آورد. باز هم مرد گفت: «نه، این هم تبر من نیست.» بار سوم، فرشته تبری آهنی به او نشان داد. مرد با شوق فریاد زد: «بله! این تبر من است.»

فرشته که از صداقت مرد شگفت‌زده شده بود، هر سه تبر را به او هدیه داد. مرد با شادمانی به خانه بازگشت و داستان را برای همسایگان تعریف کرد. اما یکی از آن همسایگان طمع‌کار، همان شب به کنار رود رفت و تبر خود را عمداً در آب انداخت. وقتی فرشته ظاهر شد، او با دروغ گفت تبر طلایی از آنِ اوست. فرشته خشمگین شد و نه‌تنها تبر طلایی را نداد، بلکه تبر آهنی او را نیز از دسترسش خارج کرد.

  فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی – قسمت ۵۲

نتیجه‌گیری و پیام اخلاقی: این داستان به زیبایی صداقت و راستی را در برابر طمع و دروغ‌گویی به تصویر می‌کشد. مرد صادق به پاداشی فراتر از انتظار خود رسید، در حالی که مرد طماع، حتی آنچه را داشت از دست داد. پیام این حکایت آن است که صداقت همیشه پاداش دارد و طمع‌کاری، جز زیان در پی ندارد.

داستان دوم: کبوتر عجول

در دشتی سرسبز، گله‌ای از کبوتران زندگی می‌کردند که هر روز به دنبال دانه و آب به اطراف پرواز می‌کردند. یکی از این کبوتران، بسیار عجول و بی‌حوصله بود. هرگاه کبوتران با هم مشورت می‌کردند یا برای تصمیم‌گیری گرد می‌آمدند، او بی‌تاب بود و می‌گفت: «ما وقت این گفت‌وگوها را نداریم. باید زودتر حرکت کنیم!»

روزی از روزها، هنگام پرواز بر فراز مزرعه‌ای، این کبوتر یک‌باره به‌سوی زمینی پر از دانه شیرجه زد. بدون آنکه توجهی به هشدار دوستانش کند که ممکن است دام باشد، با سرعت بر زمین نشست و مشغول خوردن شد. ناگهان تله‌ای بسته شد و او در دام افتاد. دیگر کبوتران که از دور شاهد ماجرا بودند، با حسرت و اندوه گفتند: «اگر اندکی صبر می‌کرد و با ما هم‌فکری می‌کرد، شاید این بلا سرش نمی‌آمد.»

کبوتر عجول با تمام نیروی خود تقلا کرد، اما بی‌نتیجه بود. صیاد آمد و او را گرفت. لحظه آخر، با اندوه از دوستانش خواست که اگر روزی آزاد شد، اجازه دهند گوش شنوا داشته باشد.

نتیجه‌گیری و پیام اخلاقی: داستان «کبوتر عجول» هشدار می‌دهد که شتاب‌زدگی بدون تدبیر و مشورت، می‌تواند به فاجعه منجر شود. عجله، دشمن عقل و مشورت است. پیام اخلاقی آن است که در تصمیم‌گیری‌ها، باید تعمق، تأمل و مشورت را بر شتاب ترجیح داد.

  برگهایی از تاریخ – به مناسبت 100 سالگی کودتای رضاشاه؛ از رضا خان به رضا شاه – از احمدشاه به احمد خان – قسمت سی و یکم

داستان سوم: آز و مال

در شهری دور، بازرگانی ثروتمند زندگی می‌کرد که تمام عمر خود را صرف جمع‌آوری مال و منال کرده بود. او خانه‌هایی بزرگ، انبارهایی پر از طلا و جواهر، و کاروان‌هایی با بار ادویه و پارچه داشت. اما هرچه ثروتمندتر می‌شد، آرامش کمتری داشت. شب‌ها از ترس دزد، خواب نداشت و روزها از نگرانی رکود بازار، لحظه‌ای آسایش نمی‌یافت.

روزی از روزها، مرد فقیری به خانه او آمد و درخواست تکه نانی کرد. بازرگان با تمسخر گفت: «من تمام عمرم را کار کرده‌ام و مال اندوخته‌ام؛ تو هم باید کار کنی نه اینکه از من طلب نان کنی!» فقیر لبخندی زد و گفت: «اگر روزی این اموال تو بماند و برایت آرامش آورد، سخن تو را خواهم پذیرفت.»

همان شب، آتش‌سوزی عظیمی در بازار رخ داد و انبارهای بازرگان در آتش سوخت. روز بعد، کاروان‌هایش در بیابان به دست راهزنان افتادند. آنچه سال‌ها گرد آورده بود، در چند روز نابود شد. او که درمانده شده بود، به یاد سخن مرد فقیر افتاد.

چند ماه بعد، بازرگان به حالتی ساده‌زیست و متواضع درآمده بود و روزی در همان بازار، مرد فقیر را دید. با چشم‌هایی پر از اشک گفت: «اکنون فهمیده‌ام که ثروت واقعی، آرامش دل است، نه انباشت مال.»

نتیجه‌گیری و پیام اخلاقی: این داستان نشان می‌دهد که آز و حرص برای گردآوری ثروت، آرامش انسان را سلب می‌کند. اندوخته‌های دنیا ناپایدارند، اما فروتنی، قناعت، و زندگی در تعادل، باعث آرامش و خوشبختی واقعی می‌شود. پیام آن است که دارایی انسان نه در خزانه، بلکه در دل اوست.

جمع‌بندی نهایی: هر سه داستان از حکمت‌های جاویدان کلیله و دمنه‌اند که رفتارهای انسانی را با زبان داستان‌های نمادین آموزش می‌دهند:

  سال‌های جدایی – قسمت 28

• از داستان مرد هیزم‌شکن می‌آموزیم که صداقت، بزرگ‌ترین دارایی انسان است.

• از کبوتر عجول درمی‌یابیم که شتاب‌زدگی، می‌تواند بهای سنگینی داشته باشد.

• و از داستان آز و مال می‌آموزیم که حرص، زندگی را تلخ می‌کند و قناعت، گنجی پایدار است.

این حکایات که از دل سنت‌های اخلاقی شرق برآمده‌اند، امروزه نیز برای زندگی مدرن، راهنما و چراغ راهی روشن هستند.

ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

آرشیو مقالات پیام جوان

همراهان پیام جوان