نقد ادبی در نگاه رولان بارت

نویسنده: پریناز خبیر

«بر صفحه ی متن هیچ شمعی روشن نیست: در پس متن هیچ کسی (نویسنده) فعال نیست و در پیش متن هیچ کسی (خواننده) منفعل؛ نه سوژه ای است نه ابژه ای …»

رولان بارت، سی سال پیش در کتاب «لذت متن» این جملات را نگاشت. او سعی داشت که خواننده را به کسب لذت از متن ادبی فراخواند. در آن زمان هنوز اصول ساختارگرائی و نقد کلاسیک بر ادبیات سیطره داشت. بنابراین شیوه نگرش رولان بارت نسبت به اثر ادبی بدیع و تازه بود. بارت مؤلف تعریف شده ای نبود؛ او مرزهای میان عرصه‌های گوناگون علوم انسانی را درنوردید خط های تقارن مستحکم میان نویسنده، منتقد فیلسوف، جامعه‌شناس و زیبایی شناس را برداشت، نوعی تازه از نویسنده آفرید و متونی خلق کرد که معرف هیچ هنجار آموزشی اخلاقی ای، مگر متنیت خود، نبودند. بعدها شیوه‌های نگارش و مبهم بارت و دریدا جرقه‌های پساساختگرائی را در ادبیات به وجود آورد. و اما رولان بارت که بود؟! او شاخص‌ترین چهره نسلی از نشانه شناسان و منتقدان ادبی بود که در دهه ۱۹۶۰ در فرانسه درخشیدند،بارت در ابتدا ساختارگرا بود اما بعدها با زبان دیگری که پساساختارگرایانه بود، به نقد برخی دیدگاه های ساختارگرایان پرداخت. سبک نثر ظریف، بازیگوش و نوواژگانی بارت نوعی «فزونی» نوشتار را نسبت به آثار سخت گیرانه‌ای ساخت‌گرایی نشان می‌داد. نوشتار عرصه ای آزاد بود که او می توانست در آن تا اندازه‌ای رها از جبر معنا بازی کند. بارت نیز دغدغه ی تقابل ها را داشت. او همواره تقابل های دوتایی «مؤلف /کاتب»، «اثر / متن» و «خواندنی / نوشتنی» را پیش می کشید.

زبان، به ویژه بینش نشانه‌ شناسانه ی سوسوری که نشانه (دال و مدلول) را همواره مقوله ای تاریخی و فرهنگی می‌داند، مضمون سراسر آثار بارت را تشکیل می‌داد. بارت نوعی تقسیم بندی برای نشانه ها قائل بود و آنها را به دو نوع سالم و ناسالم تقسیم می کرد که به توضیح آنها خواهیم پرداخت. از دیدگاه بارت نوعی ایدئولوژی ادبی وجود دارد که واقع‌گرائی نامیده می‌شود. ادبیات واقع‌گرا می‌کوشد ماهیت زبان را که به لحاظ اجتماعی نسبی و ساخته شده است، پنهان دارد. واقع گرائی در پی تحکیم این تعصب است که نوعی زبان هنجار وجود دارد که به نوعی طبیعی است. به این معنا که در واقع گرائی، نشانه ها خود را طبیعی جا می زنند و خود را به مثابه ی تنها شیوه ی قابل درک نگرش به جهان عرضه می دارند. به این دلیل اقتدارگرا و ایدئولوژیک اند، و یکی از نقش های ایدئولوژی، طبیعی کردن واقعیت اجتماعی است. ایدئولوژی در پی آن است که فرهنگ را به طبیعت تبدیل کند و «نشانه ی طبیعی» که بارت آن را نشانه ناسالم می داند، یکی از سلاح‌های آن است. و به همین دلیل است که واقع‌گرائی برخلاف رمزگرایی واقعیت را به شکل نمادین عرضه نمی‌کند، بلکه جهان را به همان ترتیبی که وجود دارد به ما نشان می‌دهد تا همه چیز، طبیعی جلوه کند. پذیرش این مطلب که دموکراسی غربی نمایشگر معنای حقیقی واژه آزادی است، از واژه ی آزادی نوعی نشانه ی طبیعی می سازد که توسط ایدئولوژی و سلطه ی غربی ساخته و پرداخته شده است. ایدئولوژی در این مفهوم نوعی اسطوره ی معاصر است.

از نظر بارت نشانه ی سالم نشانه‌ای است که توجه را به دل بخواهی بودن خود معطوف دارد. نشانه ای که سعی نکند به دروغ خود را طبیعی جا بزند. بلکه در همان لحظه که یک معنی را منتقل می‌سازد، به نوعی شأن نسبی و تصنعی خود را نیز انتقال دهد. در این حالت نشانه ماهیتی قابل تغییر و تبدیل می یابد و برخواسته از این نگرش بارت است که آنچه ما

واقعی تلقی می‌کنیم در قید ساختارهای قابل تغییری از دلالت قرار دارد که ما را در آن زندگی می کنیم در قید ساختارهای قابل تغییری از دلالت قرار دارد که ما در آن زندگی می کنیم.

از جمله مهمترین مباحثی که بارت تأثیر بسزایی در توسعه ی آن داشت «نقد نو» بود. بارت نقد نو را نقدی تأویلی می‌دانست. او موضوع نقد را «سخن» می‌دانست، سخن فردی دیگر. ناقد در واقع سخن خود را مورد اثر ارائه می‌کند. بنابر تعریف ساختارگرایان که در دهه 60 اکثریت جامعه ی ادبی را به خود اختصاص داده بودند و بارت نیز در ابتدا از آنان بود؛ نقد نوعی فرازبان بود زبانی درباره زبانی دیگر- که در نسبت با چیزی که را آن نقد می‌کرد در مرحله بالاتر قرار می‌گرفت. به این معنا که می‌توانست زبان و دلالت های آن را آشکار کند. اما همان طور که بارت در کتاب های بعدی خود از جمله «نقد و حقیقت» اشاره می کند، در نهایت هیچ گونه فرازبانی نمی تواند وجود داشته باشد و همواره انتقادی دیگر می تواند نقد شما را، موضوع مورد مطالعه قرار دهد.

در گذشته ناقد خواننده ای برتر و همه چیزدان قلمداد می‌شد که گویی از سوی همه ی خوانندگان برگزیده شده بود تا یگانه معنای قطعی اثر را، بیرون بکشد و به کمک جادوی نقادی خود، که خوانندگان دیگر از آن بی بهره اند، رازی را بیابد که با کشف آن روشنایی کاملی بر اثر می افتد. این جایگاه رسمی داوری، ناقد خود را به قاضی قلمرو ادبیات و گاه به فردی ستیزه جو تبدیل می کرد. اختیار بردنِ نویسنده به اوج و یا فرود را داشت و یا می‌توانست با ناسزاگویی به نقد اثر و نویسنده ی آن بپردازد. بارت این نوع نقد را نقد فرهنگستانی و تا حدی ایدئولوژیکی می دانست و اعتقاد داشت این نوع نقد عنصر سیاسی و جهت دار را به درون نقد می کشاند. لازم به ذکر است که فرانسه ی دهه ی 70 ، اوج یورش های جناح های نقد نو و نقد فرهنگستانی بود.

بارت منتقد را خواننده ای می دانست که خواندنی ژرف دارد. ناقد نمی تواند ادعا کند که اثر را برای دیگر خوانندگان معنا می کند، ناقد نمی تواند مدعی برگرداندن اثر و به ویژه روشن تر کردن آن باشد، زیرا هیچ چیزی روشن تر از خود اثر وجود ندارد. کاری که از ناقد بر می آید، تولید گونه ای معنا، از راه جدا کردن معنا از فرم یعنی همان اثر است. وظیفه ی ناقد هنگامی که می خواند «گنبد دوار» اثبات آن نیست که منظور «آسمان» است. زیرا واژه شناسان این کار را خیلی خوب انجام می دهند بلکه، کار ناقد تشخیص شبکه ای از معناهاست. ناقد معنا را دو لایه می کند و زیر زبان نخستین اثر، زبان دیگری را به جست و خیز وا می دارد. ناقد پیوند منطقی میان نشانه ها پدید می آورد. بارت اعتقاد دارد در این حالت گونه ای پریشانی شکل به وجود می آید که موجب می شود اثر هرگز یک بازتاب یگانه نداشته باشد زیرا که متن یک شکلِ قابل رؤیت، مانند یک جعبه نیست.

نقد در باره ی هر چیز که بیاندیشد باید آن را دگرگون کند، البته در پناه قانون هایی خاص. البته ناقد نمی تواند هر چیزی بگوید زیرا به هر صورتی نمی توان معنا آفرید. آن چیزی که اختیارات ناقد را محدود می کند، معنای اثر نیست، بلکه معنای آن چیزی است که ناقد خودش درباره ی اثر می گوید.

بارت اعتقاد داشت که متن نه یک ساختار بلکه فرآیندی از ساختاری کردن با انتهای باز است و این نقد است که عمل ساختاری کردن را انجام می دهد. او خود نیز یک رمان را به تعدادی واحد کوچک تر تقسیم می‌کرد و آنها را در قالب های مختلفی از جمله قالب فرهنگی (معرفی بستر اجتماعی اثر)، قالب سمیک (شناخت دلالتهای ضمنی اثر)، قالب تفسیری (گره گشایی از معماهای قصه)، قالب روایتی، قالب رمزی( روابط جنسی و روانکاوانه ی اثر) و… بررسی می کرد. این گونه برخورد بارت با رمان به بازآفرینی آن نمی‌انجامید، بلکه عمیقاً به بازنویسی و تجدید سازمان آن، خارج از کلیه ی شناخت های مرسوم  می پرداخت.

بارت میان متن خواندنی و نوشتنی تمایز قایل می شد. او ادبیات را به منزله ی شکل عالی نوشتار تسلسی میان میل به خواندن و میل به نوشتن می‌دانست. در این تسلسل، جایگاه نویسنده با جایگاه سنتی او چونان شناسنده یِ معنایِ قطعی و یک پارچه ی اثر متفاوت است. همواره لحظه ای در خواندن پیش می آید که اثر تمامی بندها را بگسلد. از نظر بارت فریبنده ترین متن ها برای انتقاد، آن هایی نیستند که قابل خواندن باشند، بلکه آن هایی هستند که قابل نوشتن اند. متنهایی که منتقد را به کندو کاو در اثر و بردن آن به عرصه های متفاوتی از سخن ترغیب کند. در این جا، خواننده یا منتقد از نقش مصرف کننده به هیأت تولید کننده در می آید. از نظر بارت یک متن قابل نوشتن و یا به عبارتی یک متن نوگرا، نه معنای تعیین شده ای دارد و نه مدلول های ثابتی، بلکه متکثر و منتشر است. رشته یا کهکشانی بی پایان از مدلول هاست که منتقد می تواند در میانِ آن ها از بی راهه ی خود عبور کند. نه آغازی در کار است و نه پایانی، نه توالی ای که نتوان آن را نقض کرد و نه سلسله مراتبی از سطوح متنی که به شما بگوید چه چیزی مهم تر و یا کم اهمیت تر است؛ اکنون ادبیات بیشتر فضای آزادی است که نقد می تواند در آن به بازی بپردازد نه چیزی که نقد باید خود را با آن سازگار کند.

به گفته بارت حرکت از ساختارگرایی به سوی پساساختارگرائی، تا اندازه ای حرکت از اثر به سوی متن است. به این معنا که چرخشی است از تلقی شعر یا رمان به مثابه ی موجودیتی بسته و مجهز به معنای مشخص (که وظیفه منتقد کشف رمز آن است)، به تلقی آن، به مثابه ی تجمعی غیر قابل کاهش و بازی پایان ناپذیری از مدلول ها که هرگز نمی توان آن را به مرکز جوهر و یا معنایی واحد میخ کوب کرد. ابهام، ذات نوشتار است و به اثر بازتاب های گوناگون می بخشد. پس هر اثری به صورت نوشتار، متنی است گشوده به تأویل های چندگانه و سلسه مراتبی از معانی.

همه ی متن های ادبی از متون دیگر بافته شده اند، به این مفهوم که هر واژه، عبارت یا نقطه ای، بازآفرینی نوشته های دیگر است که مقدم بر هر اثر منفرد می باشد. چیزی به نام اصالت ادبی و یا اولین اثر ادبی وجود ندارد؛ کلیه ی آثار ادبی «میان متنی»اند. بنابر این یک قطعه نوشتار مشخص، فاقد مرزهای به روشنی تعریف شده است. چنین نوشته هایی به طرزی خروشان با مجموعه ی آثار پیرامون خود در پیوند هستند و بنابر این تأویل های مختلفی پدید می آورند. چنین است که نقد مدرن شعار مرگ مؤلف را اعلام می دارد. سرگذشت مؤلف نیز صرفاً متن دیگری است که امتیاز خاصی نسبت به سایر متون ندارد. با توسل به مؤلف نمی توان اثر را از جنب و جوش انداخت و آن را تسلیم جبر کرد.

در ادبیات، این زبان است که با همه ی تکثر چند معنایی و مهاجم خود صحبت می کند  نه مؤلف. بارت خود نیز نقل قولی از باشلار می آورد و می نویسد: … گویا نویسندگان هرگز ننوشته اند… بلکه تنها خوانده شده اند.

آثار بارت در مکتب پساساختارگرائی، معمائی و کاملاً ابهام آمیزند زیرا که در این مکتب میان «نقد» و «خلاقیت»، خط و مرز روشنی کشیده نشده است و به این ترتیب هر دو وجه مزبور، مقهور نوشتار شده اند. کتاب «لذت متن» که به صورت قطعه پردازانه و گزین گویی نوشته شده است، اثری کاملاً پسامدرنی است. این کتاب اوج و عصاره ی تأملات خلاقانه ی بارت در باره ی نوشتار است. و در مقام عمل به نظریه های بسط داده شده ی بارت در کتب دیگر از جمله نظریه های «مرگ مؤلف» و «اثر به مثابه ی متن (متنیت)» می باشد. در این کتاب بارت به این مسئله می رسد که در دنیای امروز همه چیز وحشت آفرین است و نوشتن پاسخی است به همه ی این وحشت ها. نوشتن و یا خواندن به مثابه ی نوشتن (نقد) آخرین سنگر تسخیر نشده ای است که روشنفکران می توانند در آن بازی کنند و در کمال بی پروایی نسبت به دنیای اطراف، طعم خوش دال ها را بچشند. او نوشتار را علم سرخوشی های گوناگون زبان معرفی می کند و خواننده را به لذت بردن از آن تشویق می نماید.

منابع:

ایگلتون، تری: پیش درآمدی بر نظریه ی ادبی، ترجمه عباس مخبر، نشر مرکز، تهران،1380.

بارت، رولان:نقد و حقیقت، ترجمه شیرین دخت دقیقیان، نشر مرکز،1377 .

بارت، رولان: لدت متن، ترجمه پیام یزدانجو، نشر مرکز، تهران،1382.

دیدگاهتان را بنویسید

آرشیو مقالات پیام جوان

همراهان پیام جوان