شماره ۱۸۶ مجله پیام جوان

سرمقاله مارچ ۲۰۲۵ – وکـالت به شاهـزاده رضا پهلوی (۲۵)

نویسنده: شهرداد خبیر

شهرداد خبیر

از خامنه ای به رضا پهلوی

جغد مینروا بر دست مهسا

شاهزاده مرغ یا حق – صدای حقگوی جنبش،  ویسپور ایرانشهر

ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب

غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا !

در اسطوره های کهن ایرانی و یونانی (و سپس رومی و اروپایی)، جغد پرنده ایست زیبا، تنها و مقدس که در روز خواب است و شبها بیدار. به عبارت بهتر، آن هنگام که سیاهی غراب غروب بر آسمان بالهایش را فرود می آورد؛ جغد، این پرنده خجسته، بالهایش را می گشاید، پرواز می کند تا پگاهان، سراسر بکار می کوشد و به نبرد با پلیدان و پلشتی ها می رود تا انسان به آسایش بغنود. آنگاه که سپیده سر زند و چون مرد آسوده برخیزد تا با توان تن و رنج خویشکاری اش، به نیروهای نیکی و نیکان یاری رساند و به خرمی و سر زندگی جهان بیافزاید، بوف تیزبین و بصیر، از تلاش و پرواز باز می ایستد و می آرامد.

در ایران باستان از همین نظر، او پرنده ای است مفید، زیرا با شکار جانوران زیان آور و حشرات موذی، ممدّ حیات و ایمن ساز زیستگاه آدمی است. جغد دارای قوه شنوایی و بینایی بسیار بالایی است. چشمانش در کاسخان خود ثابت است و نمی چرخد. بناچار باید با گردش گردن تا میدان 270 درجه، در هر دو سو، اطرافش را در مقابل خطرات احتمالی دشمنان بپاید. چشم ثابت و هشیاری غریزی، جنبش ناگزیر و مدام سر را سبب شده و آنرا به مسیری رهنمون می گردد که نگاشت ریاضی آن، نمودار زخمه های متناوب قلاب فرشگران است در نهادن گره های رنگارنگ  پشم، در ملتقای عمود و افق تار و پود بافتار قالی. نقش و رنگ تن و پرگان جغد حالت استتاری دارند تا هنگام استراحت روزانه، بعلت شب روی و بیداری، از تزاحم های معمول در فرایند تنازع بقا بکاهد و در برابر سیج های ( خطرات) احتمالی، پیشگیرانه، سپر نرم ایمنی اش باشد. بدلایل آنچه آورده شد، در اسطوره های یونانی و رومی و به تبع آن اروپایی، جغد صبغه برزش (احترام) دارد و نماد هنر و خردمندیست که مینروا، همتای رومی آتنا، ایزد بانوی حکمت و هنر و خرد و تندرستی، همواره آنرا بر دست یا شانه خود دارد؛ بمثابه تجسم و نمایش بیرونی قوای خرد و هنرش، جهت آگاهی و تنویر اذهان ساده و ناپرورده عامه، تنها از راه دیدن یعنی: شهود بیواسطه. همه این اطلاعات کلی و نامرتبط با سرمقاله را آوردم تا پیش درآمدی باشد بر آن نکته اساسی، که گرهگشای معضل سرگشتگی سیاسی اپوزوسیون ما خواهد بود: در سویابی و جهت گیری و همگامی با تحولات شتابان جامعه ایران. هگل فیلسوف نامدار آلمانی و اندیشمند و تحلیلگر سترگ روند های تاریخی، فیلسوف را به جغد (مینروا) تشبیه کرد. این استعاره از آنروست که این پرنده، با پرواز از ویرانه ها، کار خود را هنگامی می آغازد که سیر حوادث روز با تاریکی تدریجی فضا در غروب، پایان می گیرد. به همین سان فلسفه (سیاسی) نیز هنگامی سر بر می آورد که شکلی از زندگی، در دورانی مشخص از تاریخ، ثبات یافته؛ بکمال صورت بسته و ضرورت های خود را بر اذهان تحمیل می کند. سپس آرام آرام، غبار خاکستری گذر زمان، بر قفای لحظه تاریخی «اکنون» می نشیند.

  جدول کلمات متقاطع – شماره 155

فلسفه نیز در این هنگام کهن سالی و بلوغ خود، وضع موجود را، با رنگ خاکستری خویش به تصویر می کشد و امر واقع (شرایط موجود) را در قلمرو اندیشه، با درصدی اندک از خاکستر در چشم، بازسازی می کند. هگل عقل (جغد مینروا) را، در مسیر تحولات اجتماعی بر شانه تاریخ می نشاند و با فریاد، پایان دوران “جهان بینی دینی” را اعلام می دارد. آنچه مقصود اوست آنست که فلسفه، وظیفه اش آن نیست که یک مقصد و انجام نسبتاً عاجل و معین را بسوی آینده حوادث پیش بینی کند، بلکه تنها زمانی که جوانی و میانسالگی یک دوره تاریخی سپری شده و دوران کهولت (تمثیل« شبانگاه») آن آغاز شود، فلسفه آنگاه می تواند پایان عمر دوره را با هوشیاری (استعاره «جغد») دریابد. اینست آنچه باید، در بارۀ «ویرانه» سپهر سیاسی ایران، از اینهمه زمینه چینی و مقدمه گویی، استنتاج کرد و درس گرفت.

اینک انسان (Ecco Homo)! اینک رهبر!

چون نیک بنگری؛ یک “عصر تیره” از تاریخ میهن ما به سر آمده، یعنی؛ باز تولید و تکرار چکیده ای از دو هزار سال همراهی و مشارکت شوم روحانیت در حاکمیت سیاسی: از آسروانان و موبدان و هیربدان تا فقیهان و محتسبان و مفتیان دینی، به مثابه توجیه گران یا عاملین جنایت و سرکوب ایدئولوژیک استبداد حکومتی و مشاطه گران خودکامگان.

از طنز سیاه و شیطنت عقل تاریخی آنکه؛ این پیشینه در حاشیه و سالخورده، بناگاه از بطن دوشیزه مدرنیته پهلوی بزائید و این نوزاد فرتوت طی نیم قرن، تمام مراحل دگردیسی تکامل اش را از کودکی و نوجوانی و جوانی و میانسالگی و پیری تا سرانجام احتضارش، بسرعت پیموده و در اثر مصرف تمام انرژی و اتلاف شبه دینامیسم نهان خود، سالهاست که گذر زمان، غبار خاکستری جمود و سکون آنرا، و شرح  هزل و هجو گفتمانش را بر چهره و دهان جامعه نشانده و بزبان تمثیل ما، شبانگاه( اش) فرا رسیده و  جغد خجسته و در انتظار نشسته خرد و هنر، در هیجان پرواز، بیتاب است. اکنون کافیست اندیشمندان و کنشگران سیاست و دلسوختگان ملت، بفرمان شاهزاده پهلوی، گردن خود را کمی به پشت سر بچرخانند و این سراشیب تند انحطاط حکومت دین را ببینند. من اختلاف جدی بین جناح های دموکرات و جمهوری خواه و شاهزاده نمی بینم. روی سخنم با طیف متشتت، بشدت پراکنده و خودمحور جناح چپ رادیکال ایرانست که بخش عقب مانده آن، چسبیده به اصول دگماتیک ایدئولوژی مارکسیسم قرن نوزدهم، پرچم سرکوب و اختناق استالینستی را بر دست گرفته و در برابر تمامیت ارضی ایران، بر خلاف همان استالین، «آن گرجی روس گرای و زمین خوار اروپای شرقی»، تحت شعار مسئله ملی و حقوق ملیت ها، چوب حراج ایرانشهر و تجزیه آنرا، بر میز مبارزه طبقاتی می کوبند. از سوی دیگر، جناح منتهای راست طیف چپ، با برداشت سوییسی و جعلی از مارکسیسم، و با عمده کردن مشکلات آوانگارد جنسیتی و دگرباشی! و پخش فیلم های تابستانی! بیگانه با فرهنگ ایرانی، از شبکه ماهواره ای خود سعی به جذب هر چه بیشتر جوانان سرخورده و محروم ما کرده و بجای ذهن و دیدگاه عدالتجو و آزادیخواه آنها، غرایزشان را هدف قرار می دهد. سوسیالیسم زورکی و اردوگاه شکسته و پکسته! دهه ها پیش در پای دیوار برلین، فرو ریخت؛ برلین همان شهری که “برتولد برشت” نمایشنامه نویس چپ، خطاب به حزب کمونیست آلمان نهیب زد: “ما بخاطر انسانیت انسان را کشتیم”. و یا “چون در خطا ها و شکست هاتان در حاکمیت، دولت پاسخگو نیست و عزل نمیشود، لطفا ملت را عزل بفرمایید”. این فرجام تلخ آن ایدئولوژی هایی است که تحت شعار “هدف وسیله را توجیه می کند” یا “حفظ نظام(چپاولگری) اوجب و اجبات است” انسانیت را از انسان جدا می کنند و خوشبختی انسان امروز را از او می گیرند و به نسل های بعد او حواله می دهند. دکان دو نبش استثمار و سرکوب خلق و امت، زمخت و خشن و عریان… از غرفه سمت چپ، شعار سوسیالیسم سرانجام منجر به الیگارشی با ثروت افسانه ای میشود؛ همانگونه که در غرفه راست، حکومت دینی، آنچنان که پای خود را بر زمین میفشارد و چشم از آن بر نمیدارد، ثروت دنیای ناسوتی را مختص خود می داند. و با موعظه، پاداش فقر اینجهانی مردم را به غنا و خوشبختی در دنیای لاهوتی وعده می دهد و سر آنان را درجستجوی رستگاری بسوی بالا، به آسمان می چرخاند.

  سال‌های جدایی - قسمت 36

دیدگاهتان را بنویسید

آرشیو مقالات پیام جوان

همراهان پیام جوان